eitaa logo
دیباج
86 دنبال‌کننده
420 عکس
59 ویدیو
4 فایل
دیباجِ (حریرِ) سخن از تار و پود واژگان پذیرای نظرات خوانندگان ارجمند هستم. ارتباط با مدیر: @Armaktab 💠
مشاهده در ایتا
دانلود
3.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیباج ۲۴۲ 🔶تلخیِ شیرینِ بازگشت! 📌گاهی دل، بی‌هوا به گذشته پر می‌کشد؛ نه از سر عادت، بلکه چون زخمی که هنوز می‌تپد. کاواباتا می‌نویسد: «یادآوری چیزی که دیگر وجود ندارد، دردی‌ست همراه با آرامش.» و چه شیرین‌تلخ است این درد... در لحظه‌ای، با دیدن چهره‌ای، شنیدن آوایی، بویی آشنا، چیزی از درونمان بیرون کشیده می‌شود؛ چیزی که فکر می‌کردیم سال‌ها پیش مرده است. آناتای بودایی، یوگانِ ژاپنی یا اشتیاقِ سعدی، فرقی ندارد چه نامش بگذاریم. همه‌شان حکایت از پرواز جان ما دارند میان دو جهان: جهانی بیرون از ما که ناپایدار است و جهانی درون ما که پابرجا مانده. انگار گذشته، هرگز نمی‌گذرد؛ در ما می‌ماند، آرام و بی‌صدا، تا روزی در آینه نگاهی یا نغمه‌ای، دوباره زنده شود. در آن لحظه، زمان از خط بیرون می‌جهد، دایره می‌شود، و ما به جای آغاز، به حس بازمی‌گردیم. و در آن اشتیاقِ زنده‌شده، درد هست، آرامش هست، و زیبایی‌ای که فقط از دل ناپایداری برمی‌خیزد. از در درآمدی و من از خود به در شدم گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم…گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود، بدیدم و مشتاق‌تر شدم @Deebaj
دیباج ۲۴۳ 🔶هجرتی از جنس نور؛ از مدینه تا ری در گستره‌ی تاریخ پر فراز و نشیب اسلام، هجرت، همیشه قصه‌ای مقدس بوده است؛ قصه‌ی بریدن از ‏آسایش برای وصال حقیقت، داستان دل کندن از مأمن، برای رساندن پیام به مردمانی در عطش معنا. ‏هجرت، نه فقط جابه‌جایی در مکان، که کوچ از خود به‌سوی خداست؛ حرکتی آگاهانه، عالمانه و ‏شجاعانه‎.‎ و چه زیبا و پربار بود هجرت حضرت عبدالعظیم حسنی (ع)؛ مردی از نسل امام حسن مجتبی (ع)، که در ‏مدینه‌ی جدش آرام نداشت، چراکه آن شهر دیگر برای عاشقان اهل‌بیت، مأوایی امن نبود. دستگاه ‏خلافت عباسی، گلوگاه سخن حق را می‌فشرد و صدای معرفت را در پستوی ترس پنهان می‌کرد‎.‎ حضرت عبدالعظیم، آن بنده‌ی بصیر و آگاه، به فرمان دل و عقل، راهی دیاری شد که در ظاهر دور از ‏مرکز دین و سیاست بود، اما در باطن، ظرفیت بدل شدن به کانونی برای گسترش مکتب اهل‌بیت را ‏داشت. ری، شهری در آستانه‌ی بیداری، با مردمانی مشتاق و ذهن‌هایی جستجوگر. هجرت او به ری، نه از ‏روی ترس، که از سر تدبیر بود؛ هجرتی پیش‌دستانه، برای افروختن چراغی در دل شب جهل‎.‎ او نه‌تنها فردی گمنام نبود، بلکه چهره‌ای شناخته‌شده میان امامان بود؛ آن‌چنان‌که امام هادی (ع) ایمان ‏و اعتقاد او را «دین حق» توصیف کرد. عبدالعظیم، خود، کتابی زنده از معارف اسلامی بود؛ راوی حدیث، ‏حامل علم، و مُبَلّغِ راستین ولایت. ‏. خانه‌اش در ری، به حوزه‌ای از نور بدل شد و وجودش به حریمی از امید و ایمان برای شیعیان تبدیل ‏گشت‎.‎ 👇👇
ری، به‌برکت حضور او، از شهری خفته به قطب فکری شیعه بدل شد. این هجرت، تجسمی عینی از ‏رسالت عالمان دین است؛ آنان که نه برای نام، بلکه برای انجام وظیفه، دل از آرامش خود می‌کَنند و به ‏میان مردمان می‌روند تا دل‌های آشوبناک آنان را با رهاوردهای ایمان به خداوند، آرامش بخشند. عالم ‏دینی، هرگاه از خلوت خویش بیرون آید و در میان مردم بذر آگاهی بپاشد، هر هجرتش چون هجرت ‏عبدالعظیم، نقشه‌ای راهبردی برای نجات خواهد بود‎.‎ آری، هجرت عبدالعظیم، فقط یک کوچ نبود؛ خلق مرکزی برای تشیع در دل ایران بود، و الگویی جاودانه ‏برای همه‌ی عالمان دین؛ که «بماند» تا «بفهمد»، اما «برود» تا «بفهماند».‏ @Deebaj
هدایت شده از نسیم زندگی
💢ماهی ها از تلاطم دریا به خدا شکایت کردند و چون دریا آرام شد خود را اسیر صیاد یافتند، در تلاطم های زندگی حکمتی نهفته است، از خدا بخواهیم دلمان آرام باشد نه اطرافمان!🌺
✅از سخن دیگران 🔶 سعدی و‌دریافت‌های سهل و ممتنع ✍️سهند ایرانمهر 🔸تاریخ را می‌خوانیم و بنا به آن قول مشهور:« از تاریخ می‌آموزیم که از تاریخ نیاموخته‌ایم». «ویل دورانت» در مقدمه « تاریخ تمدن» می‌گوید:« در طبیعت، تنها انسان است که آن چیزی که باید باشد، نیست». جماد ‌و نبات و حیوان در طبیعت همه همانند که باید باشند.حیوان که در حد و‌اندازه درک خود، عاقبت کار را می‌بیند، از تکرار کاری که به زیانش باشد، رویگردان است. حیوان اگر حس کند، کاری به تباهی‌اش می‌انجامد، از آن اجتناب می‌کند اما انسان است که با محاسبات غلط، حد و توان خود را نمی‌شناسد و بجای افزایش عقلانی توان خویش و پایبندی به ملزومات یک هدف پنجه در پنجه چالش‌هایی می‌اندازد که خود را برای آن آماده نکرده است: ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش 🔸حواله کردن دلیل شکست و ناکامی به دشمن و بدخواه، ویژگی چنین انسانهایی است اما آنچه خودِ رفتار و افکار اینان بر سرشان می‌آورد، دشمن نمی‌آورد و آنکه سیلی بر گردن‌شان می‌نوازد، ستمکاری خودشان است نه دیگران چنانکه گردن دزد، پیش از شحنه؛ به دست خود، زده خواهد شد: دشمن به دشمن آن نپسندد که بی خرد با نفس خود کند به مراد و هوای خویش از دست دیگران چه شکایت کند کسی؟ سیلی به دست خویش زند بر قفای خویش دزد از جفای شحنه چه فریاد می‌کند گو گردنت نمی‌زند الا جفای خویش👇👇
🔸برای آدمیان یا قدرتمندان یا جامعه‌ای که چنین رفتار می‌کند نه تاریخ، نه علم، نه عبرت -که آفتاب و روشنایی‌های طی طریق زندگی هستند- هیچکدام راهگشا نیست . کوری اینان با بینایی‌شان تفاوتی ندارد و عاقبت چنان بی‌اعتنا به شواهد و دلایل و استدلال‌ها می‌شوند که جز تماشای افتادنشان در چاهی که خود کنده‌اند، چاره‌ای نیست، روایت تاریخ از اینان برای نسل‌های دیگر این است: ظالمان به چاهی افتادند که خود حفر کردند، مراقب باشید که خود، چاه خویش را حفر نکنید: گر هر دو دیده هیچ نبیند به اتفاق بهتر ز دیده‌ای که نبیند خطای خویش چاه است و راه و دیدهٔ بینا و آفتاب تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش چندین چراغ دارد و بیراه می‌رود بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش با دیگران بگوی که ظالم به چَه فتاد تا چاه دیگران نکنند از برای خویش « سعدی» @Deebaj
اهل نظر تواضعِ بی جا نمی کنند در چشم اهل کِبر سراپا غرور باش
✅از سخن بزرگان 🔶عزت نفس خارکش پیری با دلق درشت پشته خار همی برد به پشت لنگ لنگان قدمی برمی داشت هر قدم دانه شکری می کاشت کای فرازنده این چرخ بلند وی نوازنده دلهای نژند کنم از جیب نظر تا دامن چه عزیزی که نکردی با من در دولت به رخم بگشادی تاج عزت به سرم بنهادی حد من نیست ثنایت گفتن گوهر شکر عطایت سفتن نوجوانی به جوانی مغرور رخش پندار همی راند ز دور آمد آن شکرگزاریش به گوش گفت کای پیر خرف گشته خموش خار بر پشت زنی زینسان گام دولتت چیست عزیزیت کدام عمر در خارکشی باخته ای عزت از خواری نشناخته ای پیر گفتا که چه عزت زین به که نیم بر در تو بالین نه کای فلان چاشت بده یا شامم نان و آبی که خورم و آشامم شکر گویم که مرا خوار نساخت به خسی چون تو گرفتار نساخت به ره حرص شتابنده نکرد به در شاه و گدا بنده نکرد داد با این همه افتادگیم عز آزادی و آزادگیم @Deebaj
✅ دیباج ۲۴۴ 🔶به نام آنکه درس عشق آموخت ✅تقدیم به معلمان عزیز مدرسه روستای زادگاهم در کوچه‌پس‌کوچه‌های خاکی روستایمان، جایی که هنوز پای آسفالت به آن نرسیده بود و برق، نعمتی برای شهری‌ها بود، مدرسه‌ای کوچک با دیوارهای گلی و دری آهنی رنگ‌ورو‌رفته، پناهگاه کودکی‌هایمان بود. آن‌جا، در سایه‌سار محبت معلمانم، آقایان نعمتی، شیرازی، پاکراد، سعادتی و دیگر بزرگ‌مردانی که نامشان در گذر زمان از خاطرم محو شده، آموختم که چگونه با گچ‌های رنگی روی تخته‌سیاه، رویاهایم را ترسیم کنم. کلاس‌هایمان، دنیایی بود از سادگی و صفا. نیمکت‌های چوبی زوار دررفته، با هر تکان کوچکمان غژغژ کنان، رازهای کودکانه‌مان را فاش می‌کردند. بخاری‌های نفتی، که بوی تندشان با عطر خاک دیوارهای گلی درهم می‌آمیخت، در سرمای زمستان، گرمای زندگی به ما می‌بخشید. گاه دو یا سه پایه در یک کلاس، شانه به شانه، درس می‌خواندیم؛ یکی الفبا زمزمه می‌کرد و دیگری در دنیای حساب گم شده بود. و چه زیبا بود آن هم‌نشینی، که در آن، درس، تنها بهانه‌ای برای با هم بودن بود. حیاط مدرسه، با دیوارهای گلی که انگار قصه‌های کهن روستا را در خود نهان داشتند، میدان بازی‌هایمان بود. دری آهنی که با هر باز و بسته شدن، آوایی خسته سر می‌داد، دروازه‌ای بود به سوی دنیایی که معلمانم برایمان گشودند. گچ‌های رنگی، که گاه با شیطنت به سوی هم پرتابشان می‌کردیم، و تخته‌سیاهی که شاهد خنده‌ها و اشک‌هایمان بود، هنوز در گوشه‌ای از خاطرم زنده‌اند.👇
گچ‌های رنگی، که گاه با شیطنت به سوی هم پرتابشان می‌کردیم، و تخته‌سیاهی که شاهد خنده‌ها و اشک‌هایمان بود، هنوز در گوشه‌ای از خاطرم زنده‌اند. حتی چوب و ترکه‌های تنبیه، که گاه بر دستانمان فرود می‌آمد، در آن روزها، نشانه‌ای بود از دلسوزی معلمانی که می‌خواستند از ما انسان‌هایی بهتر بسازند. امروز، در روز معلم، به یاد آن روزها، به یاد بوی کاهگل خیس‌خورده در باران، به یاد صدای گچ بر تخته، و به یاد نگاه پرمهر معلمانم، قلم به دست گرفته‌ام. شما، ای معلمان ساده‌زیست و بزرگ‌قلب، در آن مدرسه دورافتاده، به من آموختید که زندگی، حتی در نبود گاز و برق و آسفالت، می‌تواند پر از نور باشد. نور دانش، نور محبت، نوری که هنوز در قلبم روشن است. این نوشته، ادای دینی است به شما، که نامتان شاید در گذر زمان کمرنگ شده باشد، اما یادتان، چونان ستاره‌ای در آسمان کودکی‌ام، تا ابد می‌درخشد. @Deebaj
دیباج ۲۴۵ 🔶ایران؛ حقیقتی فراتر از دعواهای سیاسی من پیش از آن‌که منتقد یا موافق نظامی سیاسی باشم، یک ایرانی‌ام؛ دل‌بسته‌ی این خاک و ریشه‌دار در فرهنگ و تاریخ آن. از لیبرالیسم و دموکراسی‌هایی که با نقاب آزادی، ملت‌ها را فریب می‌دهند، بیزارم. به جمهوری اسلامی، با همه‌ی ضعف‌ها و خطاهایش، علاقمندم و نقاط قوت پرشمار آن را نه انکار می‌کنم و نه به فراموشی می‌سپارم. با این‌حال، بر این باورم که حتی اگر کسی با جمهوری اسلامی هم‌نظر نیست، اما دل در گرو ایران دارد، باید سخنش را شنید و او را از خیل دوست‌داران وطن دانست، نه دشمن. امروز بیش از هر زمان، ما—موافق، مخالف و منتقد—باید در کنار هم بایستیم، نه در برابر هم. چرا که دشمنان این سرزمین، کاری ندارند که ما کدام‌مان از کدام جناحیم؛ آن‌چه برایشان مهم است، شکستن ایران است و بی‌نام و بی‌هویت کردن آن. در روزگاری که رسانه‌های وابسته، با آمیختن دروغ و تحریف، سعی در شست‌وشوی ذهن‌ها دارند، برخی ناخواسته به زبان همان رسانه‌ها سخن می‌گویند؛ آن‌ها که مخالفت با جمهوری اسلامی را به تطهیر امثال ترامپ و نتانیاهو می‌رسانند. در این میان، عجیب نیست اگر دلسوزی برای ایران، دفاع از نام خلیج فارس، یا هشدار نسبت به طمع‌ورزی بیگانگان، به «طرفداری از حکومت» تعبیر شود.👇👇