eitaa logo
دیباج
86 دنبال‌کننده
428 عکس
59 ویدیو
4 فایل
دیباجِ (حریرِ) سخن از تار و پود واژگان پذیرای نظرات خوانندگان ارجمند هستم. ارتباط با مدیر: @Armaktab 💠
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸برای آدمیان یا قدرتمندان یا جامعه‌ای که چنین رفتار می‌کند نه تاریخ، نه علم، نه عبرت -که آفتاب و روشنایی‌های طی طریق زندگی هستند- هیچکدام راهگشا نیست . کوری اینان با بینایی‌شان تفاوتی ندارد و عاقبت چنان بی‌اعتنا به شواهد و دلایل و استدلال‌ها می‌شوند که جز تماشای افتادنشان در چاهی که خود کنده‌اند، چاره‌ای نیست، روایت تاریخ از اینان برای نسل‌های دیگر این است: ظالمان به چاهی افتادند که خود حفر کردند، مراقب باشید که خود، چاه خویش را حفر نکنید: گر هر دو دیده هیچ نبیند به اتفاق بهتر ز دیده‌ای که نبیند خطای خویش چاه است و راه و دیدهٔ بینا و آفتاب تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش چندین چراغ دارد و بیراه می‌رود بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش با دیگران بگوی که ظالم به چَه فتاد تا چاه دیگران نکنند از برای خویش « سعدی» @Deebaj
اهل نظر تواضعِ بی جا نمی کنند در چشم اهل کِبر سراپا غرور باش
✅از سخن بزرگان 🔶عزت نفس خارکش پیری با دلق درشت پشته خار همی برد به پشت لنگ لنگان قدمی برمی داشت هر قدم دانه شکری می کاشت کای فرازنده این چرخ بلند وی نوازنده دلهای نژند کنم از جیب نظر تا دامن چه عزیزی که نکردی با من در دولت به رخم بگشادی تاج عزت به سرم بنهادی حد من نیست ثنایت گفتن گوهر شکر عطایت سفتن نوجوانی به جوانی مغرور رخش پندار همی راند ز دور آمد آن شکرگزاریش به گوش گفت کای پیر خرف گشته خموش خار بر پشت زنی زینسان گام دولتت چیست عزیزیت کدام عمر در خارکشی باخته ای عزت از خواری نشناخته ای پیر گفتا که چه عزت زین به که نیم بر در تو بالین نه کای فلان چاشت بده یا شامم نان و آبی که خورم و آشامم شکر گویم که مرا خوار نساخت به خسی چون تو گرفتار نساخت به ره حرص شتابنده نکرد به در شاه و گدا بنده نکرد داد با این همه افتادگیم عز آزادی و آزادگیم @Deebaj
✅ دیباج ۲۴۴ 🔶به نام آنکه درس عشق آموخت ✅تقدیم به معلمان عزیز مدرسه روستای زادگاهم در کوچه‌پس‌کوچه‌های خاکی روستایمان، جایی که هنوز پای آسفالت به آن نرسیده بود و برق، نعمتی برای شهری‌ها بود، مدرسه‌ای کوچک با دیوارهای گلی و دری آهنی رنگ‌ورو‌رفته، پناهگاه کودکی‌هایمان بود. آن‌جا، در سایه‌سار محبت معلمانم، آقایان نعمتی، شیرازی، پاکراد، سعادتی و دیگر بزرگ‌مردانی که نامشان در گذر زمان از خاطرم محو شده، آموختم که چگونه با گچ‌های رنگی روی تخته‌سیاه، رویاهایم را ترسیم کنم. کلاس‌هایمان، دنیایی بود از سادگی و صفا. نیمکت‌های چوبی زوار دررفته، با هر تکان کوچکمان غژغژ کنان، رازهای کودکانه‌مان را فاش می‌کردند. بخاری‌های نفتی، که بوی تندشان با عطر خاک دیوارهای گلی درهم می‌آمیخت، در سرمای زمستان، گرمای زندگی به ما می‌بخشید. گاه دو یا سه پایه در یک کلاس، شانه به شانه، درس می‌خواندیم؛ یکی الفبا زمزمه می‌کرد و دیگری در دنیای حساب گم شده بود. و چه زیبا بود آن هم‌نشینی، که در آن، درس، تنها بهانه‌ای برای با هم بودن بود. حیاط مدرسه، با دیوارهای گلی که انگار قصه‌های کهن روستا را در خود نهان داشتند، میدان بازی‌هایمان بود. دری آهنی که با هر باز و بسته شدن، آوایی خسته سر می‌داد، دروازه‌ای بود به سوی دنیایی که معلمانم برایمان گشودند. گچ‌های رنگی، که گاه با شیطنت به سوی هم پرتابشان می‌کردیم، و تخته‌سیاهی که شاهد خنده‌ها و اشک‌هایمان بود، هنوز در گوشه‌ای از خاطرم زنده‌اند.👇
گچ‌های رنگی، که گاه با شیطنت به سوی هم پرتابشان می‌کردیم، و تخته‌سیاهی که شاهد خنده‌ها و اشک‌هایمان بود، هنوز در گوشه‌ای از خاطرم زنده‌اند. حتی چوب و ترکه‌های تنبیه، که گاه بر دستانمان فرود می‌آمد، در آن روزها، نشانه‌ای بود از دلسوزی معلمانی که می‌خواستند از ما انسان‌هایی بهتر بسازند. امروز، در روز معلم، به یاد آن روزها، به یاد بوی کاهگل خیس‌خورده در باران، به یاد صدای گچ بر تخته، و به یاد نگاه پرمهر معلمانم، قلم به دست گرفته‌ام. شما، ای معلمان ساده‌زیست و بزرگ‌قلب، در آن مدرسه دورافتاده، به من آموختید که زندگی، حتی در نبود گاز و برق و آسفالت، می‌تواند پر از نور باشد. نور دانش، نور محبت، نوری که هنوز در قلبم روشن است. این نوشته، ادای دینی است به شما، که نامتان شاید در گذر زمان کمرنگ شده باشد، اما یادتان، چونان ستاره‌ای در آسمان کودکی‌ام، تا ابد می‌درخشد. @Deebaj
دیباج ۲۴۵ 🔶ایران؛ حقیقتی فراتر از دعواهای سیاسی من پیش از آن‌که منتقد یا موافق نظامی سیاسی باشم، یک ایرانی‌ام؛ دل‌بسته‌ی این خاک و ریشه‌دار در فرهنگ و تاریخ آن. از لیبرالیسم و دموکراسی‌هایی که با نقاب آزادی، ملت‌ها را فریب می‌دهند، بیزارم. به جمهوری اسلامی، با همه‌ی ضعف‌ها و خطاهایش، علاقمندم و نقاط قوت پرشمار آن را نه انکار می‌کنم و نه به فراموشی می‌سپارم. با این‌حال، بر این باورم که حتی اگر کسی با جمهوری اسلامی هم‌نظر نیست، اما دل در گرو ایران دارد، باید سخنش را شنید و او را از خیل دوست‌داران وطن دانست، نه دشمن. امروز بیش از هر زمان، ما—موافق، مخالف و منتقد—باید در کنار هم بایستیم، نه در برابر هم. چرا که دشمنان این سرزمین، کاری ندارند که ما کدام‌مان از کدام جناحیم؛ آن‌چه برایشان مهم است، شکستن ایران است و بی‌نام و بی‌هویت کردن آن. در روزگاری که رسانه‌های وابسته، با آمیختن دروغ و تحریف، سعی در شست‌وشوی ذهن‌ها دارند، برخی ناخواسته به زبان همان رسانه‌ها سخن می‌گویند؛ آن‌ها که مخالفت با جمهوری اسلامی را به تطهیر امثال ترامپ و نتانیاهو می‌رسانند. در این میان، عجیب نیست اگر دلسوزی برای ایران، دفاع از نام خلیج فارس، یا هشدار نسبت به طمع‌ورزی بیگانگان، به «طرفداری از حکومت» تعبیر شود.👇👇
اما ما که ایران را نه از زاویه‌ی دید بیگانگان، بلکه از عمق جان دوست داریم، می‌دانیم که هر نام جعلی بر جای «خلیج فارس»، نه فقط تحریف یک واقعیت تاریخی، بلکه تیری است به سوی هویت ملی ما. روزگار خواهد گذشت و تاریخ، داوری‌اش را خواهد کرد؛ و آنان که چشم به دموکراسیِ دروغین پشت پهپادها و ناوها دوخته‌اند، در کارنامه‌ی فردای ملت، پاسخی نخواهند داشت. آزادی و پیشرفت از دل همین مردم برمی‌آید، نه از آسمان و با آمدن و یورش جنگنده‌های بیگانه. ایران، با همه‌ی نقدها و اختلاف‌ها، خانه‌ی ماست. و خانه را نه با چشم‌دوختن به بیگانه، که با عقل و تلاش و همدلی اعضای خانواده باید آبادان نمود. @Deebaj
2.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببین این شگفتی که دهقان چه گفت/ بدانگه که بگشاد راز از نهفت به شهر گُجاران به دریای پارس/ چه گوید ز بالا و پهنای پارس فردوسی
دیباج ۲۴۶ 🔶زبان مادری؛ آوای وجدان، رمز هویت زبان مادری، نه فقط ابزاری برای گفت‌وگو، بلکه روح یک ملت است؛ نغمه‌ای که در آن تاریخ، فرهنگ و هویتمان طنین‌انداز می‌شود. آلفونس دوده در «آخرین درس» این حقیقت را با چنان عمق و احساسی به تصویر می‌کشد که گویی قلب هر خواننده‌ای را لمس می‌کند. دانش‌آموزی سر به هوا، که روزگاری درس زبان فرانسه را بی‌اهمیت می‌انگاشت، در لحظه‌ای که سایه ممنوعیت بر این زبان می‌افتد، بیدار می‌شود. معلم، با صدایی لرزان اما پرغرور، می‌گوید: «زبان ما شیرین و استوارترین و روشن‌ترین زبان‌های جهان است. باید بکوشیم میان خودمان به این زبان سخن بگوییم و آن را فراموش نکنیم، زیرا وقتی ملتی در دست بیگانگان اسیر می‌شود، تا هنگامی که در حفظ زبان می‌کوشد، مثل این است که کلید زندانش را خود در دست داشته باشد.» این کلمات، چونان جرقه‌ای، قلب راوی را شعله‌ور می‌کند و او را به ژرفای پیوند زبان و هویت می‌برد. زبان پارسی، این گوهر بی‌همتای ایرانیان، فراتر از واژگان و قواعد است؛ آوایی است که از دل قرن‌ها برمی‌خیزد، از کتیبه‌های هخامنشی تا غزل‌های حافظ، از نثر بیهقی تا داستان‌های عامیانه‌ای که مادرانمان در گوشمان زمزمه کرده‌اند. این زبان، چنان‌که محمدعلی اسلامی ندوشن در کتاب «چهار سخنگوی وجدان ایران» می‌نویسد، در صدای شاعران بزرگی چون فردوسی، مولوی، سعدی و حافظ تجلی یافته است. این چهار سخن‌گو، وجدان ایرانی را نمایندگی می‌کنند و زبان پارسی را چون مشعلی فروزان، نسل به نسل پاس داشته‌اند. ندوشن تأکید می‌کند که زبان پارسی، به‌ویژه در شاهنامه فردوسی، نه‌تنها هویت ایرانی را حفظ کرد،👇
بلکه در برابر هجوم بیگانگان، چون سپری استوار ایستاد و ایران را از گزند فراموشی رهانید. اما چه اندوه‌بار است که گاه این کلید گران‌بها را به دست بی‌اعتنایی می‌سپاریم! وقتی «ممنون» به «مچکرم» فرو می‌کاهد، «راجع به» به «راجب» تحریف می‌شود، یا «هتک حرمت» به «حتک حرمت» بدل می‌گردد، چیزی بیش از یک خطای املایی رخ می‌دهد؛ بخشی از اصالتمان زخمی می‌شود. این بی‌دقتی‌ها، که حتی در مکاتبات رسمی و نوشته‌های دانشگاهی رخ می‌نمایند، نشان از غفلتی عمیق‌تر دارند: غفلت از نقش زبان در استواری هویتمان. مگر نه اینکه همه ما، از حاکمان تا مردم عادی، از عشق به «مام میهن» سخن می‌گوییم؟ پس چرا گاه از این عنصر بنیادین هویت، یعنی زبان پارسی، غافل می‌شویم؟ ایران، تنها مجموعه‌ای از مرزها یا خاطراتی از گذشته نیست؛ ایران در کلمات ما نفس می‌کشد. ندوشن در «چهار سخنگوی وجدان ایران» می‌نویسد که حافظ، سخنگوی وجدان ناآگاه ایرانی است و با شعرش، تاریخ و سرگذشت قوم ایرانی را در دل هر خواننده زنده می‌کند. زبان پارسی نیز همین‌گونه است؛ هر واژه‌اش چون آینه‌ای است که ما را به خودمان، به ایرانمان، بازمی‌گرداند. وقتی بی‌توجه به املای درست یا کاربرد دقیق واژگان، کلاممان را به شلختگی آلوده می‌کنیم، گویی بخشی از این آینه را تیره می‌سازیم.👇
زبان‌آموزی، فراتر از نگارش صحیح واژگان است، اما آیا کمترین انتظار از خودمان این نیست که کلماتمان را با دقت به کار ببریم؟ بیایید، چونان آن دانش‌آموز در «آخرین درس»، لحظه‌ای درنگ کنیم. پیش از نگارش واژه‌ای که در املایش تردید داریم، به واژه‌نامه‌ای رجوع کنیم. در گفت‌وگوهایمان، به جای تسلیم شدن به شتاب، کلامی پالوده و شایسته به کار ببریم. بیایید به فرزندانمان بیاموزیم که هر واژه پارسی، چون تکه‌ای از روح این سرزمین است و پاسداشت آن، پاسداشت هویت ماست. زبان پارسی، کلید زندان ماست؛ کلیدی که با آن می‌توانیم زنجیرهای فراموشی را بگشاییم. این زبان، شیرین‌ترین و روشن‌ترین نغمه‌ای است که ما را به هم پیوند می‌دهد. چنان‌که ندوشن می‌گوید، فردوسی با شاهنامه‌اش ایران را از نیستی نجات داد و حافظ با غزل‌هایش وجدان ایرانی را بیدار نگه داشت. حال نوبت ماست که این میراث را با عشق و دقت پاس بداریم. بیایید این گوهر را نه‌تنها حفظ کنیم، بلکه با افتخار صیقل دهیم، تا آیندگان نیز در آوای پارسی، هویت خویش و ایران را بازیابند. @Deebaj