به مناسبت سالروز ربوده شدن حاج احمد متوسلیان؛
«سفارت میخواست از طریق سیاسی مسئله را حل کند. ما میگفتیم الآن نزدیک ۴۰ روز گذشته است. چرا هیچ کاری نکردهاید؟ اگر میخواستید احمد را آزاد کنید، تا الآن این کار را کرده بودید.»
«همزمان با پیروزی رزمندگان اسلام در عملیات فتحالمبین، زمزمههای تجاوز احتمالی ارتش رژیم صهیونیستی به لبنان شنیده میشد. تجاوزی که اندکی بعد از عملیات پیروزمندانه بیتالمقدس، به وقوع پیوست.
با توجه به این وضعیت شورای عالی دفاع تصمیم گرفت تا تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص) از سپاه و تیپ ۵۸ ذوالفقار از ارتش را به سوریه اعزام کند.
به دنبال این تصمیم، ابتدا احمد متوسلیان به همراه تعدادی از کادر اصلی تیپ ۲۷ عازم سوریه شدند و در حومه دمشق، در پادگان زبدانی مستقر شدند. سپس گروههای اطلاعاتی تشکیل شدند و مواضع رژیم صهیونیستی را در دره بقاع شناسایی کردند.
همزمان نیز جلساتی با فرماندهان سوری برگزار شد که نتیجه مهمی در پی نداشت. از این رو فرمانده تیپ، سوم تیر ۱۳۶۱ به تهران بازگشت تا کسب تکلیف کند.
صبح روز دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۶۱، با خبری که از محاصره سفارت ایران در لبنان رسید، فرمانده تیپ به همراه سید محسن موسوی کاردار ایران، یک خبرنگار و راننده عازم لبنان شدند. دیپلماتهای ایرانی به دلیل محاصره بودن بیروت بهناچار عازم بعلبک شدند اما بنا به ضرورتی که وجود داشت، مسیر خود را تغییر دادند و به سمت بیروت رفتند.
این در حالی بود که به جز مسیر طرابلس که در اختیار فالانژها بود، بقیه راهها تحت تسلط ارتش رژیم صهیونیستی قرار داشت. از این رو نیروهای ایرانی مسیر طرابلس را برای ورود به بیروت انتخاب کردند، اما خودروی آنان ساعت ۱۲ ظهر همان روز هنگام ورود به بیروت در پست ایست و بازرسی مزدوران حزب فالانژ که «ایست البرباره» نام داشت، به دست فالانژها ربوده شد و هر چهار نفر اسیر شدند.» [۱]
روایت سردار شهید احمد غلامی:
«مناطق مسیحی نشین که فالانژها حضور داشتند، برای نیروهای ما خطرناک بود. فالانژها هنگام عبور نیروهایمان در مسیر لبنان به سمت مرکزمان در بعلبک (اندکی قبل از ربوده شدن حاج احمد و همراهانش) یکی از آنها به نام اکبر هاشمی که بعداً به عنوان فرمانده یکی از گردانهای لشکر ۲۷ در عملیات والفجر مقدماتی شهید شد و صمدی که از بسیجیها بود را گرفتند.
آنها داشتند با موتور به بعلبک میرفتند که بهاشتباه در مسیر شهر زحله قرار گرفتند و فالانژها آنها را ربودند. ماه دوم حضورمان در آنجا، من و کاظم رستگار که معاون کوچک محسنی شده بود، جلسهای گذاشتیم و گفتیم این جادهها برای ما معضلی شده است.
میتوانیم نیرو بیاوریم و کاری انجام دهیم. اطلاعات (جنبش) امل در بعلبک مقر داشت. ما با یک مترجم از بچههای خودمان که طلبه بود و بعداً فهمیدیم پسر لاجوردی است، پیش بچههای سازمان امل رفتیم و با یک نفر از آنها به نام ابوالفضل که به او ابوالفضل کاسترو میگفتند، صحبت کردیم.
آقای رستگار گفت: «ما چند نفر از فالانژها را میگیریم و با نیروهای خودمان عوض میکنیم.» ابوالفضل گفت: «نمیخواهد. به آنها بگوئید اگر نیروهای ما را آزاد نکنید میآییم زحله را خراب میکنیم.» زحله مرکز سیاسی حزب فالانژ بود.
رفتیم منطقه را شناسایی کردیم. از روی تپهها دید میزدیم و فعالیتهایی انجام میدادیم که بدانند تصمیم ما جدی است. به هر حال نقشه ما گرفت و ۳۶ ساعت بیشتر طول نکشید که دو نفر از نیروهایمان را آوردند و جلوی مقرمان پیاده کردند.
کوتاهی در آزادی احمد متوسلیان
در قضیه حاج احمد مسئولان سفارتخانه در لبنان به ما گفتند شما دست نگه دارید. ما از طریق سیاسی او را آزاد میکنیم.
همان موقع بچههای امل که در بیروت بودند و بعداً به حزبالله تبدیل شدند، چند نفر را گرفتند. فهمیده بودند فالانژها متوسلیان را گرفتهاند و شیعیان خیلی ناراحت شدهاند. میخواستند اسیرها را با احمد تبادل کنند.
بیشتر آنها دانشجو بودند و در دانشگاه آمریکایی بیروت درس میخواندند. آنها رئیس دانشگاه، دو آمریکایی دیگر و چند نفر دیگر از روسای حزب فالانژ را گرفته بودند.
خیلیهایشان را بعداً آزاد کردند. این موضوع به گوش مسئولان سفارت ما هم رسید. آنجا بین ما و سفارت اختلافنظر به وجود آمد. سفارت میخواست از طریق سیاسی مسئله را حل کند.
ما میگفتیم الآن نزدیک چهل روز گذشته است. چرا هیچ کاری نکردهاید؟ شما اگر میخواستید احمد را آزاد کنید، تا الآن این کار را کرده بودید. گفتیم شما زورتان نمیرسد.
این تنش بین ما و سفارت بود تا بالاخره آنها در قضیه اکبر هاشمی و صمدی تسلیم نظر ما شدند و در نهایت، ما با شیوه خودمان بچهها را آزاد کردیم.» [۲]
حکایتهای تلخ و شیرین از سرنوشت حاج احمد و همراهانش
«در بهمن ۱۳۸۷ سمیر جعجع که فرماندهی نیروهای فالانژ را هنگام ربودن چهار دیپلمات ایرانی بر عهده داشت، برای اولین بار اعتراف کرد که دیپلماتهای ایرانی در ایست البرباره ربودهشدهاند ولی بعد در مکانی که وی مدعی بود از آن اطلاعی ندارد، کشتهشدهاند.
سردار حسین دهقان، وزیر پیشین دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران، سوم خرداد ۱۳۹۵ خبر داد یک زندانی یونانی آزاد شده از زندانهای رژیم صهیونیستی با مراجعه به سفارت ایران در یونان ادعا کرده که هر چهار ایرانی را در زندانهای این رژیم دیده است. طبق این گزارش، احمد متوسلیان و دیپلماتهای ربودهشده ایرانی زنده و در اسارت رژیم صهیونیستی هستند.» [۳]
منابع
[۱]شیری، حجت، اطلس لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) در دوران دفاع مقدس، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، سال ۱۴۰۰، صفحه ۷۶
[۲]مژدهی، علی، تاریخ شفاهی دفاع مقدس؛ روایت ناتمام؛ احمد غلامی (از ری تا شام)، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول ۱۳۹۸ صفحات ۳۱۳، ۳۱۴، ۳۱۵
[۳]شیری، حجت، اطلس لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) در دوران دفاع مقدس، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، سال ۱۴۰۰، صفحات ۷۶، ۷۷
حاج احمد»؛ فرماندهای که عصاره فضائل انقلابی بود
یکی از همرزمان حاج احمد در خاطراتش از وی مینویسد: «شخصیت جالب فرمانده قصه ما همیشه کنار نیروهایش بود و دغدغه بعد فکری و عقیدتی آنها را داشت؛ چه در صحنه نبرد و چه در شستن ظرفها، نظافت و خواب و استراحت.»
احمد متوسلیان، جامع اضداد!
در کتاب خاطرات سردار مجتبی عسگری همرزم حاج احمد متوسلیان آمده است: «اگر بخواهی از حاج احمد متوسلیان بنویسی، گاهی مجبور میشوی دستهایت را از روی کاغذ برداری و ساعتها به یک فضای خلأ خیره شوی و ندانی از کجا شروع کنی و از چه بگویی.
بیش از هر چیز مدام این جمله شهید آوینی در خاطرت مرور میشود که میگوید: «دل مؤمن را که میشناسی؛ مجمع اضداد است، رحم و شدت را با هم دارد و رقت و صلابت را نیز با هم، زلزلهای که در شانههای ستبرشان افتاده از غلیان آتش درون است و چشمه اشک نیز از کنار این آتش میجوشد که اینهمه داغ است.»
شخصیت جالب فرمانده قصه ما همیشه کنار نیروهایش بود و دغدغه بعد فکری و عقیدتی آنها را داشت. چه در صحنه نبرد و چه در شستن ظرفها، نظافت و خواب و استراحت. بهطوریکه نظم و دقت در نظافت در برخی از روزهای ماه، مشخص میکرد که آن روز تمیز کردن آسایشگاه نوبت چه کسی بوده است.
البته نیروهایش در آسایشگاه کم اذیتش نکردند. شلوغ کردنها و سر و صداهایی که مانع مطالعات او در وقت استراحتش نمیشد. خندهها و شوخیهای پر هیاهوی رزمندگان یک پادگان نظامی که با اصول فلسفه و رئالیسم علامه طباطبایی و جهانبینی توحیدی شهید مطهری ادغام میشد، اما نه توبیخی در کار بود و نه تشری.
کار به جایی رسیده بود که حتی یکی از رزمندهها یک قطار اسباببازی خریده بود و صرفاً جهت اذیت کردن فرمانده جلوی او بازی میکرد و قطار را طوری کوک میکرد که موقع حرکت از روی کتابش عبور کند. احمد هم با آرامش میگفت: برادر محمد خجالت بکش. اما هرگز داد نزد که آدم حسابی، من فرمانده تو هستم چرا از این کارها انجام میدهی.
نیروهای حاج احمد فقط به چنین حرکتهایی اکتفا نمیکردند و گاهی کار به یکسری عملیات سری هم میکشید. شش، هفت نفر از نیروها با قول اینکه همدیگر را لو ندهند، موقع استراحت حاج احمد پتویی رویش میاندازند و او را بلند میکنند و میبرند پرت میکنند روی برف ۸۰ سانتی حیاط محوطه آسایشگاه. البته همگی اعضای فعال در این عملیات سری تا رسیدن حاج احمد به راهرو لو میروند و یکی از بچهها همه را معرفی میکند اما او روز بعد هیچ برخوردی نمیکند و خم به ابروی خود نمیآورد.
اگرچه شاید برای ما عجیب باشد اما اتفاقهای صمیمانه در آسایشگاه با شخصیت پر ابهت نظامی او در میدان برای نیروهایش یک موضوع قابل درکی بود. پیادهرویهای بعد از هر نماز صبح از قلهای در شرق پاوه با برودت هوای زیاد و مسیری پر از برف و یخ که پایین آمدنش را باید حتماً غلت میخوردی نه اینکه در طی چند دقیقه سُر بخوری و پایین بیایی. چون سریعاً داد و فریادش بلند میشد که غلت بخور، سُر نخور.
در انتهای مسیر احمد با جعبه خرمایی در دست به نیروها خسته نباشید میگفت و به پشت بچهها میزد و میگفت: خسته نباشی مؤمن، دلاور، پهلوان و...
اما چشمانت روز بد را نبیند که اگر موقع برداشتن خرما میگفتی: «مرسی.»
فقط یکبار گفتنش کافی است تا بفهمی ناغافل چه گفتهای. باید بیش از ۲۰ متر داخل گِل به صورتی که بدنت به زمین چسبیده شده، سینهخیز بروی و بعداً هم اگر از او بپرسی این چه کاری بود که با من به خاطر یک مرسی گفتن کردی، بگوید: «فلانی اگر من با تیر تو را میکشتم هم حقت بود.» او فقط یک شخصیت موفق نظامی نبود و در این زمینه نظرش این بود که: «ما شاه که ایرانی بود را بیرون نکردیم که فرهنگش باقی بماند، ما فرهنگ خارجی را بیرون انداختیم. اگر تو که پاسدار هستی از کلمه مرسی استفاده کنی، بُعد فرهنگیات کجا رفته است؟ مگر سپاه یک نهاد عقیدتی ـ سیاسی ـ نظامی نیست؟ پس عقیدهات ضعیف است که اینطور حرف میزنی.»
البته چنین شخصیتی به نظر میرسد آبش با هرکسی در یک جوی نرود. بهطوریکه مواضع شدیدی علیه رئیس جمهور زمان خود «بنی صدر» داشت؛ تا جایی که کار به حدی بالا گرفت که یک روز خبر رسید از دفتر حضرت امام (ره) او را خواستهاند. البته در دیدارش با امام، داستان ماجرایی دیگر داشت. امام فرمودند: «احمد، به شما میگویند منافق هستی؟» گفت: «بله، همین حرفها را میزنند.» پس از آن، امام فرمودند: «برگرد و همانجا که بودی، محکم بایست.»
حاج احمد دیگر غمی نداشت و اکنون هم ندارد. چون تأیید از حضرت امام گرفته بود و او همچنان محکم ایستاده است.»
📆۱۴ تیر ماه سال ۱۳۶۱ش
🗓اسارت حاجاحمدمتوسلیان
💠رهبرانقلاب
‼️کتاب همپای صاعقه منبع بسیار غنی و ارزشمند است که از آن میتوان دهها کتاب و فیلمنامه و زندگینامه استخراج کرد. لحظات و حالات ثبت شده در سراسر این کتاب، همان ظرافتهای حیرت انگیزی است که از مجموع آن، تابلوی پرشکوه و باعظمت عملیاتی چون فتح المبین و بیت المقدس پدید آمده و برترینهای هنر جهاد و ایثار و شجاعت و ابتکار را در مجموعهی نمایشگاه بینظیر هنرهای انقلاب اسلامی، نشان میدهد. این مردان بزرگی که نام آنها بسی آسان بر زبان و دل غافل ما میگذرد، از جنس همان اخوان صفا و فرسان هیجائند که سید شهیدان سلام الله علیه آنها را با عظمت و سوز و مهر، مخاطب ساخت و از فقدان آنان غمگین بود. سلام خدا و بندگان برگزیده و فرشتگان و رسولان او نثار روح مطهر آنان باد. این کتاب در روز و شبهایی از آبان و آذر سال ۸۶ صفحه به صفحه و سطر به سطر مطالعه و نیوشیده شد!
💠 #آخرین_دیدار
🔶 صبح روز دوشنبه #چهاردهم_تیرماه_۱۳۶۱ ، #سید_محسن_موسوی، کاردار سفارت جمهوری اسلامی ایران در لبنان ، به پادگان زبدانی آمد و خواستار ملاقات با #حاج_احمد شد. موسوی به #متوسلیان گفت: «نیروهای #فالانژ و #اسرائیلی ها ، سفارتمان را #محاصره کرده اند و اگر داخل سفارت شوند، همۀ #اسناد_محرمانه #دیپلماتیک به دستشان میافتد. باید سریع برویم و منهدم شان کنیم.» #متوسلیان بلافاصله آمادۀ رفتن شد. گروهی از نیروها از او خواستند تا این #مأموریت را به آنها واگذار کند؛ امّا #متوسلیان با لحنی ملایم گفت: «نه #برادر ها! خودم باید بروم. شماها آماده باشید که هرچه زودتر برگردید تهران.»
(به نقل از کتاب #همپای_صاعقه ،ص۷۹۶)
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
🔶 #سعید_قاسمی ؛ در مورد رفتن #حاج_احمد به #بیروت می گوید: .
... با شهید #همت رفتیم پیش حاجی تا بلکه بتوانیم منصرفش کنیم. #حاج_احمد ملبّس به لباس فرم #سپاه بود. گفتم: « حاج آقا، ما کوچک شماییم، بگذار ما به جای شما به این #مأموریت برویم.
#حاج_همت با اینکه خیلی ناراحت بود، سعی می کرد جلوی حاجی لبخند بزند. او هم اصرار کرد؛ امّا انگار نه انگار؛ اصلاً به التماس های ما توجهی نکرد. فقط آن نگاه عمیق و گیرای خودش را برای آخرین بار به ما هدیه کرد و با لحن شمردۀ همیشگی اش گفت: «حضرت امام به بنده امر کرده اند گزارشی از وضعیت شیعیان جنوب بیروت را تهیه کنم و برای ایشان ببرم؛ لذا بهتر است خودم به این مأموریت بروم. بعد در حالی که دستم را می فشرد، گفت:
« برادر سعید، دلتان با خدا باشد. به او توکل کنید. هرچه مشیت خداوند باشد، همان می شود. #خداحافظ
🌴 کانال #دفاع_مقدس
.🗓 در صبح روز ۱۴ تیر ۱۳۶۱ ؛ اصرار همراهان حاج احمد متوسلیان در پادگان زَبَدانی- سوریه بیثمر ماند و او همچنان مصرّ به انجام مأموریت بیروت بود.
. . . . او سه همراهش؛ سید محسن موسوی، تقی رستگار مقدم و کاظم اخوان با خودرو در حال حرکت به سوی بیروت بود که در حوالی ظهر در پست بازرسی #برباره متوقف و توسط شبه نظامیان مارونی؛ متحد اسرائیل به نقطه نامعلومی برده شدند
دفاع مقدس
.🗓 در صبح روز ۱۴ تیر ۱۳۶۱ ؛ اصرار همراهان حاج احمد متوسلیان در پادگان زَبَدانی- سوریه بیثمر مان
" هوالمحبوب"
☆شهریار بیباکی☆
به بهانه چهل و یکمین سالگرد ربایش احمد متوسلیان و سه همراه مظلومش.
ای مرد هزار سنگر، ای احمد!
وی نوح بریده لنگر، ای احمد!
ای شهره به شهریار بیباکی!
تعریف تو اقتدار و چالاکی
ای نام تو، نام نامیِ احمد
در مذهب عشق، حامی احمد
ای در یَمِ خون خود شنا کرده
جان در رَه دین حق فدا کرده
سر حلقة سالکان مرگ آگاه
فرمانده لشکر رسولالله
سرمشق بسیجیان ایرانی
آبادی صد هزار ویرانی
.....................
ای گمشدة حصار پیچیده
وی ماه به شام تار پیچیده!
دستان کدام فتنه رویت را
در "هالهای از غبار" پیچیده؟!
هر آنچه که من ناچیز میخواستم در وصف آن "شهریار بیباکیها" بگویم در مثنوی بلند شاعر بسیجی زنده یاد محمدرضا آقاسی آمده است و من عاجز از وصف آن "شیر در زنجیر"؛ احمد متوسلیان، به این چند خط بسنده میکنم و از مردی میگویم که وقتی پرچم لشکرش را با نام نامی محمدرسولالله (ص) بر فراز قلههای شرف به اهتزاز در آورد، مایه قوت قلب مدافعان میهن اسلامی در جبههها و ابتلای ژنرالهای دشمن متجاوز به رعشه مرگ شد.
لشکری که در «دوکوهه» ولادت یافت؛ در «فتحالمبین» سلاح به دست گرفت و کمر سپاه چهارم ارتش بعث را در جبهه شمال خوزستان با سرپنجه حیدری بسیجی هایش در هم شکست؛ در نبرد «الی بیتالمقدس» به سان بارانی از آذرخش و آهن بر فرق حرامیان اشغالگر فرود آمد و پوزه پلید سپاه سوم ارتش بعث را در جبهههای غرب کارون، دشت شلمچه و سرانجام خرمشهر به خاک مذّلت مالید.
میخواهم از پهلوانی یاد کنم که به تأسی از امام و مولایش؛ حضرت امام خمینی(ره)، شریک غم مظلومان جهان بود و برای اثبات این مدعا در ژوئن 1982(خرداد 1361) به عنوان فرمانده لوای فخرآفرین «قوای محمدرسولالله(ص)» عازم کرانههای مه گرفته مدیترانه شد تا داد مظلومان آن دیار را از دشمن صهیونیستی بستاند. امّا افسوس که در جریان یک فتنة بزرگ، ظهر روز دوشنبه چهاردهم تیرماه 1361 خودروی حامل او و سه همراهش؛ سید محسن موسوی، تقی رستگار مقدم و کاظم اخوان توسط شبه نظامیان مارونی؛ متحد اسرائیل در پست بازرسی #برباره متوقف و هر چهار سرنشین این خودرو به نقطه نامعلومی برده شدند و هنوز خبری از آنها به دست نیامده است. نه تنها خبری به دست نیامد، بلکه طی این چهل و یک سال هیچ اقدام در خوری نه از سوی مراجع ذی صلاح و نه از طرف مدعیان دروغین حقوق بشر انجام نگرفت.
به امید فرارسیدن آن روز که سرانجام «جعبه سیاه» واقعه مبهم ربایش احمد متوسلیان و سه همراه او پیدا و رمز گشایی شود.
🌴 کانال #دفاع_مقدس
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرکانس شبکه بیسیم لشکر پر افتخار محمد رسول الله (ص)
فرجام سه فرمانده ایی که در تصویر هستند
شهید همت در عملیات خیبر بشهادت رسید و سرش را نثار حق تعالی کرد.
حاج احمد متوسلیان در مرز برباره لبنان توسط حزب صهیونیستی فالانژ به اسارت در آمد و طولانیترین گروگانگیری تاریخ را رغم زد و تاکنون از او خبری نیامده است.
شهید محمود شهبازی در همین عملیات و در آستانه ورود به دروازه خرمشهر به شهادت رسید.
🌴 کانال #دفاع_مقدس
#شوخ_طبعی
#طنز_جبهه 😊
🍉 ماجرای آن هندوانه
💠 خاطره ای از یک رزمنده قدیمی
⏳ تیر یا مرداد سال 60 در جبهه جنوب بودیم. بچههای گروه ما در روستای بردیه یا ده ماویه مستقر بودند و هوا هم به شدت گرم
به خصوص پشه ها که دائم نیش می زدند و امان را از ما بریده بودند. در آن زمان یکی از برادران اعزامی به نام فتاحیان بما ملحق شده بود. در یکی از روزهای گرم دم غروب بود که من و شهید نجم السادات دیدیم فتاحیان یک هندوانه تقریبا ده کیلویی را داخل تانکر آب در حیاط گذاشت و آجری هم رویش قرار داد که ته تانکر بماند و صبح که خنک شد بخورد.
ناگفته نماند ما شبها از بس پشه ها نیش می زدند بیدار می ماندیم و روزها در گرمای آفتاب می خوابیدیم. تقریبا نزدیک اذان صبح که همه خواب بودند، هوس کردیم شیطنتی بکنیم که یادگار بماند. من و نجم السادات به سراغ هندوانه رفتیم و دستی به سر و رویش کشیدیم.
هندوانه خنک شده بود و نمی شد ازش گذشت. آن را به دو قسمت مساوی تقسیم كردیم تا عدالت را هم رعایت کرده باشیم. مظلومانه و در تنهایی آن را خوردیم و به همان صورت قبل در تانکر قرار دادیم. 😅
فتاحیان برای نماز صبح بیدار شد و بعد از خواندن نماز با سرعت به طرف تانکر آب رفت و با عجله هندوانه را در آورد که آب تمام هیکلش را خیس کرد.
آنقدر عصبانی شده بود که ژ 3 را برداشت و شروع به تیراندازی هوایی کرد تا عصبانیتش فروکش کند. همه وحشت زده از خواب پریدند و فکر می کردند عراقی ها حمله کرده اند
فتاحیان تا دو هفته پیگیر قضیه بود و ما هم وقتی او را می دیدیم جرأت اعتراف پیدا نمی کردیم.
هیجده سال بعد، یعنی در سال 78 در سالن غذاخوری نیروی زمینی ناهار می خوردم که دیدم یک چهره آشنا توی صف ایستاده، او را شناختم. همان فتاحیان بود. جلو رفتم و برای باز کردن سر صحبت گفتم، شما فلانی نیستی؟
نگاهی به من کرد و گفت بله خودمم و بعد در آغوش گرفتم و کنار هم نشستیم.
بعد از احوالپرسی گفتم یادت هست 18 سال پیش در سوسنگرد هندونه تو را خوردند و دم برنیاوردند.
گفت راستش را بخواهی هنوز هم تو فکرم که چه کسی آن را خورد!🤔
سر و سینه را بالا گرفته و نفس عمیقی کشیدم و با اعتماد به نفسی که کسب کردم، گفتم، راستش من بودم و شهید نجم السادات که این کار را کردیم.
ابتدا کمی نگاهم کرد و در حالی که منتظر هر عکس العملی بودم بلند بلند زد زیر خنده و گفت حلالتون، حلالتون
نفس راحتی کشیدم و بعد از 18 سال خواب آن شب راحتی رفتم.
دوران #جنگ_تحمیلی
-------------------------------------------
کانال دفاع مقدس۱
🌱 انتشار مطالب، صدقه جاریه است
در 14 تیر 1358 فرودگاه اهواز از سوی عوامل مسلح برخوردار از حمایت رژیم بعث عراق مورد حمله موشکی قرار گرفت. در جریان این حمله که در تاریکی صورت گرفت قسمتی از ساختمان اداری فرودگاه اهواز فرو ریخت و اکثر شیشههای فرودگاه شکست. مهاجمان با استفاده از تاریکی شب فرار کردند. در پی این حمله پاسداران مستقر در فرودگاه اهواز به سوی مهاجمان آتش گشوده و به تعقیب آنان پرداختند. سرلشکر ناصر فربد رئیس ستاد کل ارتش که همزمان سرگرم دیدار از واحدهای ارتش در شهرهای مختلف خوزستان بود گفت که لشکر اهواز برای مقابله با هرگونه ناامنی درون مرزی و برون مرزی آمادگی کامل دارد.
📃#بریده_جراید - #اطلاعات - 14 تیر 1360
🔹 واحدهای نظامی ایران با سرکوب 3 ضدحمله عراق در نوسود به مرز رسید
💠 ناخدا افضلی: خط آمریکا در زمان کن.نی ایجاد جنگ داخلی در ایران است.
▫️ (بهرام افضلی عضو حزب کمونیست توده که با نفوذ خود به مقامات بالای نظامی رسید و فرمانده نیروی دریایی ارتش شد!! - او سرانجام به اتهام جاسوسی برای شوروی سابق - ابرقدرت شرق- دستگیر، محاکمه و به اعدام محکوم شد-۱۳۶۲)