دفاع مقدس
📢 #صوت | شعرخوانی حاج صادق آهنگران 📄 #مثنوی_شیعه : ساقی امشب باده از بالا بریز باده از خم خانه
💠 شاعر: محمدرضا آقاسی
ساقی امشب باده از بالا بریز
باده از خم خانه مولا بریز
باده ای بی رنگ و آتش گون بده
زان که دوشم داده ای افزون بده
ای انیس خلوت شبهای من
می چکد نام تو از لب های من
محو کن در باده ات جام مرا
کربلایی کن سرانجام مرا
یا علی درویش و صوفی نیستم
فاش می گویم که کوفی نیستم
لیک می دانم که جز دندان تو
هیچ دندان لب نزد بر نان جو
یا علی لعل عقیقی جز تو نیست
هیچ درویشی حقیقی جز تو نیست
لنگ لنگان طریقت را ببین
مردم دور از حقیقت را ببین
مست مینای ولایت نیستند
سرخوش از شهد ولایت نیستند
خیل درویشان دکان آراستند
کام خود را تحت نامت خواستند
خلق را در اشتباه انداختند
یوسف ما را به چاه انداختند
کیستند اینان رفیق نیمه راه
وقت جان بازی به کنج خانقاه
فصل جنگ آمد تما شا گر شدند
صلح آمد لاله ی پرپر شدند
دل به کشکول و تبرزین بسته اند
بهر قتلت تیغ زرین بسته اند
موج ها از بس تلاطم کرده اند
راه اقیانوس را گم کرده اند
موجها را می شناسی مو به مو
شرحی از زلف پریشانت بگو
بازکن دیباچه ی توحید را
تا بجوید ذره ای خورشید را
یا علی بار دگر اعجاز کن
مشت های کوفیان را باز کن
باز کن چشمان نازآلوده را
بنگر این چشم نیاز آلوده را
باز گو شعب ابی طالب کجاست
آن بیابان عطش غالب کجاست
تا ز جور پیروان بوالحکم
سنگ طاقت زا ببندم بر شکم
تشنگی در ساغرم لب ریز شد
زخم تنهایی فساد انگیز شد
آتشی افکند بر جان و تنم
کین چنین بر آب و آتش می زنم
تاول ناسور را مرحم کجاست
مرحم زخم بنی آدم کجاست
مرحم ما جز تولای تو نیست
یوسفی اما زلیخای تو کیست
شاهد اقبال در آغوش کیست
کیسه ی نان و رطب بر دوش کیست
کیست آن کس کز علی یادی کند
بر یتیمان من امدادی کند
دست گیرد کودکان درد را
گرم سازد خانه های سرد را
ای جوان مردان جوان مردی چه شد
شیوه ی رندی و شب گردی چه شد
شیعگی تنها نماز و روزه نیست
آب تنها در میان کوزه نیست
کوزه را پر کن ز آب معرفت
تا در او جوشد شراب معرفت
حرف حق را ازمحقق گوش کن
وز لب قرآن ناطق گوش کن
گوش کن آواز راز شاه را
صوت اوصیکم به تقوی الله را
بعد از او بشنو و نظم امرکم
تا شوی آگاه بر اسرار خم
خم تو را سر شار مستی می کند
بی نیاز از هر چه هستی می کند
هر چه هستی جان مولا مرد باش
گر قلندر نیستی شب گرد باش
سیر کن در کوچه های بی کسی
دور کن از بی کسان دل واپسی
ای خروس بی محل آواز کن
چشم خود بر بند و بالی باز کن
شد زمین لبریز مسکین و یتیم
ما گرفتار کدامین هیئتیم
با یتیمان چاره لا تقهر بود
پاسخ سائل و لا تنهر بود
دست بردار از تکبر وز خطا
شیعه یعنی جود و انفاق و عطا
باده ی مما رزقناهم بنوش
ینفقون بنیوش و در انفاق کوش
هم بنوش و هم بنوشان زین سبو
لن تنال البر مما تنفقوا
یا علی امروز تنها مانده ایم
در هجوم اهرمن ها مانده ایم
یا علی شام غریبان را ببین
مردم سر در گریبان را ببین
گردش گردونه را بر هم بزن
زخم های کهنه را مر حم بزن
مشک ها در راه سنگین می روند
اشک ها از دیده رنگین می روند
مشکها ی خسته را بر دوش گیر
اشکها را گرم در آغوش گیر
حیدرا یک جلوه محتاج توام
دار بر پا کن که حلاج توام
جلوه ای کن تا که موسایی کنم
یا به رقص آیم مسیحایی کنم
یک دوگام از خویشتن بیرون زنم
گام دیگر بر سر گردون زنم
گام بردارم ولی با یاد تو
سر نهم بر دامن اولاد تو
شیعه یعنی شرح منظوم طلب
از حجاز و کوفه تا شام وطلب
شیعه یعنی یک بیابان بی کسی
غربت صد ساله بی دلواپسی
شیعه یعنی صد بیابان جستجو
شیعه یعنی هجرت از من تا به او
شیعه یعنی دست بیعت با غدیر
بارش ابر کرامت بر کویر
شیعه یعنی عدل و احسان و وقار
شیعه یعنی انحنای ذوالفقار
از عدالت گر تو می خواهی دلیل
یاد کن از آتش و دست عقیل
جان مولا حرف حق را گوش کن
شمع بیت المال را خاموش کن
این تجمل ها که بر خوان شماست
زنگ مرگ و قاتل جان شماست
می سزد کز خشم حق پروا کنید
در مسیر چشم حق پروا کنید
این دو روز عمر مولایی شویم
مرغ اما مرغ دریایی شویم
مرغ دریایی به دریا می رود
موج بر خیزد به بالا می رود
آسمان را نور باران می کند
خاک را غرق بهاران می کند
لیک مرغ خانگی در خانه است
روز و شب در بند مشتی دانه است
تا به کی در بند آب و دانه اید
غافل از قصاب صاحب خانه اید
شیعه یعنی وعده ای با نان جو
کشت صد آیینه تا فصل درو
شیعه یعنی قسمت یک کاسه شیر
بین نان خشک خود با یک اسیر
چیست حاصل زین همه سیر و سلوک
پا و تاول چهره و چین وچروک
سالها صورت ز صورت بافتیم
تا ز صورت ها کدورت یافتیم
یک نظر بر قامتی رعنا نبود
یک رسوخ از لفظ بر معنا نبود
گر چه قرآن را مرتب خوانده ایم
از قلم نقش مرکب خوانده ایم
سوره ها خواندیم بی وقف و سکون
کس نشد واقف به سر یسطرون
سر حق مستور مانده در کتاب
عالمان علم صورت در حجاب
ادامه👇👇👇
ای برادر عالمان بی عمل
همچو زنبورند لیکن بی عسل
علمها مصروف هیچ و پوچ شد
جان من برخیز وقت کوچ شد
از نفوذ نفس خود امداد گیر
سیر معنا را ز مجنون یاد گیر
ای خوش آن جهلی که لیلایی شویم
هر نفس لا گوی الایی شویم
تا به کی در لفظ مانی همچو من
سیر معنا کن چو هفتاد و دو تن
همچو یحیی گر نهی سر در طبق
می شود عریان به چشمت سر حق
شیعه یعنی عشق بازی با خدا
یک نیستان تک نوازی با خدا
شیعه یعنی هفت خطی در جنون
شیعه طوفان می کند در کاف و نون
شیعه یعنی تندر آتش فروز
شیعه یعنی زاهد شب شیر روز
شیعه یعنی شیر یعنی شیرمرد
شیعه یعنی تیغ عریان در نبرد
شیعه یعنی تیغ تیغ مو شکاف
شیعه یعنی ذوالفقار بی غلاف
شیعه یعنی سابققون السابقون
شیعه یعنی یک تپش عصیان و خون
شیعه باید آب ها را گل کند
خط سوم را به خون کامل کند
خط سوم خط سرخ اولیاست
کربلا بارز ترین منظور ماست
شیعه یعنی بازتاب آسمان
بر سر نی جلوه رنگین کمان
از لب نی بشنوم صوت تو را
صوت انی لا اری الموت تو را
یا حسین ، پرچم زلفت رها در باد شد
وز شمیمش کربلا ایجاد شد
آنچه شرح حال خویشان تو بود
تاب گیسوی پریشان تو بود
می سزد نی نکته پردازی کند
در نیستان آتش اندازی کند
صبر کن نی از نفس افتاده است
ناله بر دوش جرس افتاده است
کاروان بی میر و بی پشت و پناه
در غل و زنجیر می افتد به راه
می رود منزل به منزل در کویر
تا بگوید سر بیعت با غدیر
شیعه یعنی امتزاج نار و نور
شیعه یعنی رأس خونین در تنور
شیعه یعنی هفت وادی اظطراب
شیعه یعنی تشنگی در شط آب
شیعه یعنی دعبل چشم انتظار
می کشد بر دوش خود چهل سال دار
شیعه باید همچو اشعار کمیت
سر نهد برخاک پای اهل بیت
یافرزدق وار در پیش هشام
ترک جان گوید به تصدیق امام
مادر موسی که خود اهل ولاست
جرعه نوش از باده جام بلاست
در تب پژواک بانگ الرحیل
می نهد فرزند بر دامان نیل
نیل هم خود شیعه ی مولای ماست
اکبر اوییم و او لیلای ماست
این سخن کوتاه کردم والسلام
شیعه یعنی تیغ بیرون از نیام
🔻 حل مشکل در عید غدیر
✨ حاج صادق آهنگران
❣️آن روزها شایع کرده بودند آهنگران شعری علیه نظام خوانده و به همین خاطر او را زندانی کرده اند و چه و چه .رفته بودم یکی از روستاهای زابل برای سرکشی به خانواده ی شهیدی که سه فرزند و شوهر خانواده را اشرار ترور کرده بودند.در آن روستا از من پرسیدند که حالا چرا تو را گرفتند با هزار مصیبت برایشان جا انداختم که این قضیه شایعه بوده و هم چین چیزی صحت ندارد .
❣️ در سطح خانواده و فامیل هم دایی هایم می گفتند تو را گرفته اند اما چون طرف دار نظام هستی نمی خواهی چیزی بروز بدهی بدجوری هم اذیتت کرده اند.هیأتی در دزفول داریم که بعد از ظهر عاشورا برنامه داردو در سطح شهر دسته ی عزاداری راه می اندازیم.آن سال که این شایعه پیچیده بود من وقتی رفتم دزفول و شروع کردم به خواندن یکی از زنهای همسایه ی مادربزرگم بدو بدو رفته و به او خبر داده بود پاشو بیا که نوه ات رو آزاد کردن و داره نوحه می خونه همه جا می گفتند که نظام آهنگران را زندانی کرده است.
❣️ وقتی دیدم موج شایعه خیلی بالا گرفته و شاید به نوعی نظام و مسئولین جمهوری اسلامی به ناحق زیر سوال بروند از طریق برادرم که با آقای علی لاریجانی رییس وقت سازمان صدا و سیما آشنایی داشت.پیامی فرستادم تا بتوانیم دامنه ی این شایعه را با اجرایی در تلویزیون جمع کنیم.آقای لاریجانی هم استقبال کرد و مقدمات انجام یک برنامه ی تلویزیونی فراهم شد.
❣️روز عید غدیر بود که به تلویزیون رفتم و در برنامه ای به عنوان میهمان شرکت کردم.در آن برنامه وقتی مجری پرسید امروز برای ما عیدی دارید یا نه همین شعر شیعه را خواندم و بالاخره با حضور من در تلویزیون و پخش این شعر به صورت سراسری تب شایعات فروکش کرد.
❣️ همان روزی که آن برنامه را در تلویزیون اجرا کردم و از صدا و سیما خارج شدم پشت یک چراغ قرمز راننده ی وانتی من را شناخت و پس از سلام و احترام گفت:بابت شعری که توی تلویزیون خوندی دستت درد نکنه حاج آقا ولی شعر رو فکر کنم سانسور کرده بودند ها این طور نیست؟مانده بودم چه جوابی بدهم که چراغ سبز شد و ماشین حرکت کرد.
این لوح در زمان مسئولیت فرماندهی نیروی هوایی شهید کاظمیبه همرزم و همسنگرش در یگان موشکی نیروی هوایی اهدا شده است .
در متن این لوح آمده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا
در هجدهم ذی الحجه آبشار رحمت آسای الهی آن چنان بر کویر تفتیدده حجاز باریدن گرفت که گلستان فلاح و سعادت انسان در غدیر خم به بار نشست .
و حبیب را ندا آمد که رأیت بلند ولایت را بر سپهر نبوت برافراز
آری غدیر تجلی گاه گلواژه نور علی نور است . آن هنگام که علی علیه السلام این آیت الهی بر ید بیضای رسول الله (ص) قرار گرفت و نور ولایت از فراز هستی بر قلوب شیفته عشاق تابیدن گرفت.
اشک شوق و محبت به شکرانه سیادت و سروری بر دیدگان جاری و طنین دلنشین مبارک باد , عالم ملک و ملکوت را متحیر ساخت.
برادر ارجمند سردار سرتیپ پاسدار حسن مقدم
افتخار دارم بهترین تبریکات و تهنیت خود را به مناسبت فرا رسیدن اعیاد بزرگ و با سعادت قربان و غدیر خم سالروز جشن فرخنده شیفتگان امامت و ولایت حضورتان تقدیم کنم.
امید است با استعانت از درگاه خداوند لیاقت پاسداری از کران میراث غدیر ، نظام مقدس جمهوری اسلامیایران که سیمای حکومت علوی است به ما عطا فرماید و توفیق قدرشناسی از نعمت ولایت به همه ما ارزانی فرماید. (ان شاالله)
فرمانده نیروی هوایی سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی
سرتیپ پاسدار احمد کاظمی
.🗓 ۱۴ تیر ۱۳۶۱ - پادگان زَبَدانی- سوریه
🔹 اصرار همراهان حاج احمد متوسلیان بیثمر ماند و او همچنان مصرّ به انجام مأموریت بیروت بود.🎥 سردار جاوید الاثر؛ حاج احمد متوسلیان:
ما با اسرائیل وارد جنگ میشویم
هرکس که با ماست بسم الله
هر کسی هم که نیست خداحافظ...
🌷به مناسبت سالروز ربایش کسی که لرزه بر اندام دشمن می انداخت.
کتاب کمین جولای 82 (2).pdf
2.94M
📆 ۱۴ تیر ۱۳۶۱ - سالگرد ربوده شدن حاج احمدمتوسلیان و ۳ تن ازهمراهان توسط اسرائیل
📚 نسخه PDF| کتاب: "کمپین جولای82" - نویسنده: حمیدداوودآبادی
🔹شرح ماجرای ربوده شدن متوسلیان و ...
به مناسبت سالروز ربوده شدن حاج احمد متوسلیان؛
«سفارت میخواست از طریق سیاسی مسئله را حل کند. ما میگفتیم الآن نزدیک ۴۰ روز گذشته است. چرا هیچ کاری نکردهاید؟ اگر میخواستید احمد را آزاد کنید، تا الآن این کار را کرده بودید.»
«همزمان با پیروزی رزمندگان اسلام در عملیات فتحالمبین، زمزمههای تجاوز احتمالی ارتش رژیم صهیونیستی به لبنان شنیده میشد. تجاوزی که اندکی بعد از عملیات پیروزمندانه بیتالمقدس، به وقوع پیوست.
با توجه به این وضعیت شورای عالی دفاع تصمیم گرفت تا تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص) از سپاه و تیپ ۵۸ ذوالفقار از ارتش را به سوریه اعزام کند.
به دنبال این تصمیم، ابتدا احمد متوسلیان به همراه تعدادی از کادر اصلی تیپ ۲۷ عازم سوریه شدند و در حومه دمشق، در پادگان زبدانی مستقر شدند. سپس گروههای اطلاعاتی تشکیل شدند و مواضع رژیم صهیونیستی را در دره بقاع شناسایی کردند.
همزمان نیز جلساتی با فرماندهان سوری برگزار شد که نتیجه مهمی در پی نداشت. از این رو فرمانده تیپ، سوم تیر ۱۳۶۱ به تهران بازگشت تا کسب تکلیف کند.
صبح روز دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۶۱، با خبری که از محاصره سفارت ایران در لبنان رسید، فرمانده تیپ به همراه سید محسن موسوی کاردار ایران، یک خبرنگار و راننده عازم لبنان شدند. دیپلماتهای ایرانی به دلیل محاصره بودن بیروت بهناچار عازم بعلبک شدند اما بنا به ضرورتی که وجود داشت، مسیر خود را تغییر دادند و به سمت بیروت رفتند.
این در حالی بود که به جز مسیر طرابلس که در اختیار فالانژها بود، بقیه راهها تحت تسلط ارتش رژیم صهیونیستی قرار داشت. از این رو نیروهای ایرانی مسیر طرابلس را برای ورود به بیروت انتخاب کردند، اما خودروی آنان ساعت ۱۲ ظهر همان روز هنگام ورود به بیروت در پست ایست و بازرسی مزدوران حزب فالانژ که «ایست البرباره» نام داشت، به دست فالانژها ربوده شد و هر چهار نفر اسیر شدند.» [۱]
روایت سردار شهید احمد غلامی:
«مناطق مسیحی نشین که فالانژها حضور داشتند، برای نیروهای ما خطرناک بود. فالانژها هنگام عبور نیروهایمان در مسیر لبنان به سمت مرکزمان در بعلبک (اندکی قبل از ربوده شدن حاج احمد و همراهانش) یکی از آنها به نام اکبر هاشمی که بعداً به عنوان فرمانده یکی از گردانهای لشکر ۲۷ در عملیات والفجر مقدماتی شهید شد و صمدی که از بسیجیها بود را گرفتند.
آنها داشتند با موتور به بعلبک میرفتند که بهاشتباه در مسیر شهر زحله قرار گرفتند و فالانژها آنها را ربودند. ماه دوم حضورمان در آنجا، من و کاظم رستگار که معاون کوچک محسنی شده بود، جلسهای گذاشتیم و گفتیم این جادهها برای ما معضلی شده است.
میتوانیم نیرو بیاوریم و کاری انجام دهیم. اطلاعات (جنبش) امل در بعلبک مقر داشت. ما با یک مترجم از بچههای خودمان که طلبه بود و بعداً فهمیدیم پسر لاجوردی است، پیش بچههای سازمان امل رفتیم و با یک نفر از آنها به نام ابوالفضل که به او ابوالفضل کاسترو میگفتند، صحبت کردیم.
آقای رستگار گفت: «ما چند نفر از فالانژها را میگیریم و با نیروهای خودمان عوض میکنیم.» ابوالفضل گفت: «نمیخواهد. به آنها بگوئید اگر نیروهای ما را آزاد نکنید میآییم زحله را خراب میکنیم.» زحله مرکز سیاسی حزب فالانژ بود.
رفتیم منطقه را شناسایی کردیم. از روی تپهها دید میزدیم و فعالیتهایی انجام میدادیم که بدانند تصمیم ما جدی است. به هر حال نقشه ما گرفت و ۳۶ ساعت بیشتر طول نکشید که دو نفر از نیروهایمان را آوردند و جلوی مقرمان پیاده کردند.
کوتاهی در آزادی احمد متوسلیان
در قضیه حاج احمد مسئولان سفارتخانه در لبنان به ما گفتند شما دست نگه دارید. ما از طریق سیاسی او را آزاد میکنیم.
همان موقع بچههای امل که در بیروت بودند و بعداً به حزبالله تبدیل شدند، چند نفر را گرفتند. فهمیده بودند فالانژها متوسلیان را گرفتهاند و شیعیان خیلی ناراحت شدهاند. میخواستند اسیرها را با احمد تبادل کنند.
بیشتر آنها دانشجو بودند و در دانشگاه آمریکایی بیروت درس میخواندند. آنها رئیس دانشگاه، دو آمریکایی دیگر و چند نفر دیگر از روسای حزب فالانژ را گرفته بودند.
خیلیهایشان را بعداً آزاد کردند. این موضوع به گوش مسئولان سفارت ما هم رسید. آنجا بین ما و سفارت اختلافنظر به وجود آمد. سفارت میخواست از طریق سیاسی مسئله را حل کند.
ما میگفتیم الآن نزدیک چهل روز گذشته است. چرا هیچ کاری نکردهاید؟ شما اگر میخواستید احمد را آزاد کنید، تا الآن این کار را کرده بودید. گفتیم شما زورتان نمیرسد.
این تنش بین ما و سفارت بود تا بالاخره آنها در قضیه اکبر هاشمی و صمدی تسلیم نظر ما شدند و در نهایت، ما با شیوه خودمان بچهها را آزاد کردیم.» [۲]
حکایتهای تلخ و شیرین از سرنوشت حاج احمد و همراهانش
«در بهمن ۱۳۸۷ سمیر جعجع که فرماندهی نیروهای فالانژ را هنگام ربودن چهار دیپلمات ایرانی بر عهده داشت، برای اولین بار اعتراف کرد که دیپلماتهای ایرانی در ایست البرباره ربودهشدهاند ولی بعد در مکانی که وی مدعی بود از آن اطلاعی ندارد، کشتهشدهاند.
سردار حسین دهقان، وزیر پیشین دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران، سوم خرداد ۱۳۹۵ خبر داد یک زندانی یونانی آزاد شده از زندانهای رژیم صهیونیستی با مراجعه به سفارت ایران در یونان ادعا کرده که هر چهار ایرانی را در زندانهای این رژیم دیده است. طبق این گزارش، احمد متوسلیان و دیپلماتهای ربودهشده ایرانی زنده و در اسارت رژیم صهیونیستی هستند.» [۳]
منابع
[۱]شیری، حجت، اطلس لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) در دوران دفاع مقدس، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، سال ۱۴۰۰، صفحه ۷۶
[۲]مژدهی، علی، تاریخ شفاهی دفاع مقدس؛ روایت ناتمام؛ احمد غلامی (از ری تا شام)، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول ۱۳۹۸ صفحات ۳۱۳، ۳۱۴، ۳۱۵
[۳]شیری، حجت، اطلس لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) در دوران دفاع مقدس، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، سال ۱۴۰۰، صفحات ۷۶، ۷۷
حاج احمد»؛ فرماندهای که عصاره فضائل انقلابی بود
یکی از همرزمان حاج احمد در خاطراتش از وی مینویسد: «شخصیت جالب فرمانده قصه ما همیشه کنار نیروهایش بود و دغدغه بعد فکری و عقیدتی آنها را داشت؛ چه در صحنه نبرد و چه در شستن ظرفها، نظافت و خواب و استراحت.»
احمد متوسلیان، جامع اضداد!
در کتاب خاطرات سردار مجتبی عسگری همرزم حاج احمد متوسلیان آمده است: «اگر بخواهی از حاج احمد متوسلیان بنویسی، گاهی مجبور میشوی دستهایت را از روی کاغذ برداری و ساعتها به یک فضای خلأ خیره شوی و ندانی از کجا شروع کنی و از چه بگویی.
بیش از هر چیز مدام این جمله شهید آوینی در خاطرت مرور میشود که میگوید: «دل مؤمن را که میشناسی؛ مجمع اضداد است، رحم و شدت را با هم دارد و رقت و صلابت را نیز با هم، زلزلهای که در شانههای ستبرشان افتاده از غلیان آتش درون است و چشمه اشک نیز از کنار این آتش میجوشد که اینهمه داغ است.»
شخصیت جالب فرمانده قصه ما همیشه کنار نیروهایش بود و دغدغه بعد فکری و عقیدتی آنها را داشت. چه در صحنه نبرد و چه در شستن ظرفها، نظافت و خواب و استراحت. بهطوریکه نظم و دقت در نظافت در برخی از روزهای ماه، مشخص میکرد که آن روز تمیز کردن آسایشگاه نوبت چه کسی بوده است.
البته نیروهایش در آسایشگاه کم اذیتش نکردند. شلوغ کردنها و سر و صداهایی که مانع مطالعات او در وقت استراحتش نمیشد. خندهها و شوخیهای پر هیاهوی رزمندگان یک پادگان نظامی که با اصول فلسفه و رئالیسم علامه طباطبایی و جهانبینی توحیدی شهید مطهری ادغام میشد، اما نه توبیخی در کار بود و نه تشری.
کار به جایی رسیده بود که حتی یکی از رزمندهها یک قطار اسباببازی خریده بود و صرفاً جهت اذیت کردن فرمانده جلوی او بازی میکرد و قطار را طوری کوک میکرد که موقع حرکت از روی کتابش عبور کند. احمد هم با آرامش میگفت: برادر محمد خجالت بکش. اما هرگز داد نزد که آدم حسابی، من فرمانده تو هستم چرا از این کارها انجام میدهی.
نیروهای حاج احمد فقط به چنین حرکتهایی اکتفا نمیکردند و گاهی کار به یکسری عملیات سری هم میکشید. شش، هفت نفر از نیروها با قول اینکه همدیگر را لو ندهند، موقع استراحت حاج احمد پتویی رویش میاندازند و او را بلند میکنند و میبرند پرت میکنند روی برف ۸۰ سانتی حیاط محوطه آسایشگاه. البته همگی اعضای فعال در این عملیات سری تا رسیدن حاج احمد به راهرو لو میروند و یکی از بچهها همه را معرفی میکند اما او روز بعد هیچ برخوردی نمیکند و خم به ابروی خود نمیآورد.
اگرچه شاید برای ما عجیب باشد اما اتفاقهای صمیمانه در آسایشگاه با شخصیت پر ابهت نظامی او در میدان برای نیروهایش یک موضوع قابل درکی بود. پیادهرویهای بعد از هر نماز صبح از قلهای در شرق پاوه با برودت هوای زیاد و مسیری پر از برف و یخ که پایین آمدنش را باید حتماً غلت میخوردی نه اینکه در طی چند دقیقه سُر بخوری و پایین بیایی. چون سریعاً داد و فریادش بلند میشد که غلت بخور، سُر نخور.
در انتهای مسیر احمد با جعبه خرمایی در دست به نیروها خسته نباشید میگفت و به پشت بچهها میزد و میگفت: خسته نباشی مؤمن، دلاور، پهلوان و...
اما چشمانت روز بد را نبیند که اگر موقع برداشتن خرما میگفتی: «مرسی.»
فقط یکبار گفتنش کافی است تا بفهمی ناغافل چه گفتهای. باید بیش از ۲۰ متر داخل گِل به صورتی که بدنت به زمین چسبیده شده، سینهخیز بروی و بعداً هم اگر از او بپرسی این چه کاری بود که با من به خاطر یک مرسی گفتن کردی، بگوید: «فلانی اگر من با تیر تو را میکشتم هم حقت بود.» او فقط یک شخصیت موفق نظامی نبود و در این زمینه نظرش این بود که: «ما شاه که ایرانی بود را بیرون نکردیم که فرهنگش باقی بماند، ما فرهنگ خارجی را بیرون انداختیم. اگر تو که پاسدار هستی از کلمه مرسی استفاده کنی، بُعد فرهنگیات کجا رفته است؟ مگر سپاه یک نهاد عقیدتی ـ سیاسی ـ نظامی نیست؟ پس عقیدهات ضعیف است که اینطور حرف میزنی.»
البته چنین شخصیتی به نظر میرسد آبش با هرکسی در یک جوی نرود. بهطوریکه مواضع شدیدی علیه رئیس جمهور زمان خود «بنی صدر» داشت؛ تا جایی که کار به حدی بالا گرفت که یک روز خبر رسید از دفتر حضرت امام (ره) او را خواستهاند. البته در دیدارش با امام، داستان ماجرایی دیگر داشت. امام فرمودند: «احمد، به شما میگویند منافق هستی؟» گفت: «بله، همین حرفها را میزنند.» پس از آن، امام فرمودند: «برگرد و همانجا که بودی، محکم بایست.»
حاج احمد دیگر غمی نداشت و اکنون هم ندارد. چون تأیید از حضرت امام گرفته بود و او همچنان محکم ایستاده است.»