eitaa logo
♡✿כڂٺــࢪٵن زێنـݕـے✿♡
471 دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
1.6هزار ویدیو
166 فایل
﷽ 🌻כڂٺــــࢪٵن زێنݕێ🌻 💕ڂۅݜ ٵݦــــכے ݕٵنۅ ڄٵنـــــ🧕 ٺۅݪכ ڪٵنٵݪݦۅטּ ۱۴۰۰/۷/۲۲🎂 ڪݐے ݕٵڐڪࢪ صݪۅٵٺــــــ✔ نٵݜنٵس سنڄٵڨہ🙃 🚫ۅࢪۅכ ٵڨٵێٵن ݦݦنۅع(ۅڱࢪنہ ࢪێݐ!)🚫 🌸ٵࢪٺݕٵط ݕٵ ݦٵ🌸 @your_girl88 ݜࢪۅطـــــ @gfjvxh💜 800___________✈_________900
مشاهده در ایتا
دانلود
بسیار سخن باید گفت اما همین بس که ما هم خدایی داریم :)
☆💛🌻☆˹ «وَلاتُعَنِّنی‌بِطَلَبِ‌مالَمْ‌تُقَدِّرْلی‌فیهِ‌رِزْقاً» در‌جستجوۍ‌آن‌چہ‌برایم‌مقدر‌نڪرده‌ای خسته‌ام‌مڪن...:)♥
شَھـٰادَت‌یَعنۍ: مُتِفـٰاۅِت‌بِہ‌پـٰایـٰان‌بِرسیم ۅَگَرنَہ‌مَرگ‌پـٰایـٰان‌ِهَمِہ‌قِصِہ‌هـٰاست…! - ﴾💛👑﴿
از "فرانتس بکن بائر" کاپیتان تیم افسانه ای آلمان پرسیدند: چرا پسرت مثل خودت ندرخشید؟ پاسخ داد: چون من پسر یک کارگر بودم و او پسر یک میلیونر. من برای رسیدن به آرزوهایم چاره ای جز جنگیدن نداشتم و او دلیلی برای جنگیدن ندارد!
کمک کنید یه نفر دیگه بیاد بشیم 30 تا لطفاااا🥺🥺
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⌝˼ انگیزشی ᭄ꪆ💕🌻🌥 •┈••✾❀•❄️☃•❀✾••┈•
♡✿כڂٺــࢪٵن زێنـݕـے✿♡
من یکی از دوستامو عضو کردم
هم مرسی ازشما هم مرسی از عضوای دیگه که کمک کردن❤️❤️❤️
‌ بچه‌هیئتی‌فحش‌نمیده! به‌شوخی‌یاجدی‌فرقی‌نمیکنه، بگذاریدکسانی‌که‌ناسزامی‌گویند، تنهاکسانی‌باشندکه‌حزب‌الهی‌نیسـتند! |استادپناهیان ـ ــ ـــ ـــــ᯽ـــــ ـــ ــ ـ ˼ ˹
باران بھ شیشھ اتوبوس میخورد. ھنوز شدید نشده است. نھ، الان وقتش نشده؛ دعا را وقتی میکنم کھ زیر باران بایستم. ھمیشھ ھمینطور است. موقع باریدن باران، اگر خانھ عزیز باشم میروم بھ حیاطشان و زیر باران دعا میکنم. عزیز ھم ھمیشھ وقتی میبیند حرص خوردنش .بابت سرما خوردن من فایده ندارد، میآید و یک ژاکت روی شانھام میاندازد اتوبوس بھ ایستگاه گلستان شھدا رسیده است. پیاده میشوم و بھ رسم ھمیشھ، از روی جوی کنار پیادهرو میپرم. مثل ھمیشھ، چادرم کمی بھ شمشادھا گیر میکند؛ مثل ھمیشھ میرسم جلوی در .و وارد نشده اذن دخول میخوانم پرچمھای ایران سر مزار شھدا با باد تکان میخورند. نمیدانم بھ زیارت کدام یکی بروم. اول از ھمھ، یک فاتحھ ازشان طلب میکنم کھ برایم بخوانند. درستش این است؛ زنده باید برای مرده .فاتحھ بخواند فقط راه میروم میانشان و یکییکی نگاھشان میکنم. شھید بتول عسگری، شھید عبد ّٰ￾ میثمی، شھید اشرفی اصفھانی...راھم را کج میکنم بھ سمت قطعھ مدافعان حرم. کسی در قطعھ نیست. گلھای کنار مزار شھید خیزاب تازه باز شدهاند. تکتک شھدا را از نظر میگذرانم؛ از زنان شھید حج خونین سال ۶۶ تا شھدای مدافع حرم فاطمیون و شھید شاهسنایی، مدافع امنیت. شھید علی نیسیانی، کنارش کمی مکث میکنم؛ نوشتھ «یادبود مدافع حرم حسینی» از وقتی این سنگ را زدهاند، برایم علامت سوال شده. تاریخ شھادتش سال ١٣٨٣ را نشان میدھد. اینطور کھ پیداست پیکرش ھم برنگشتھ ایران کھ سنگ یادبود زدهاند. سال ٨٣ ھنوز داعش نبود کھ کسی .بخواھد برود دفاع از حرم؛ پس...نمیدانم. از کنار شھید میگذرم باران تندتر شده است. ھوای بارانی را عمیق نفس میکشم و از سمت دیگر قطعھ پایین میروم. قدم بھ سمت شھدای گمنام تند میکنم؛ بھ قطعھ میرسم اما بالا نمیروم. ھمان پایین، برای شھید سید حسین دوازده امامی دست تکان میدھم. راھم را ادامھ میدھم تا بھ زینب کمایی برسم. از بزرگی زینب پانزده سالھ و کوچکی من بیست و دو سالھ خجالت میکشم. لبم را میگزم، التماس .دعایی میگویم و میروم بھ خودم کھ میآیم، دوباره نزدیک ورودی گلستان برگشتھام. چشمم بھ شھید زھره بنیانیان .میخورد شھید زھره بنیانیان؛ مقابل زھره میایستم. قطرات آب از روی شیشھ عکسش سر میخورند. انگار زھره گریھ میکند. نمیدانم از چھ؟ شاید از شوق نظر بھ وجھالله. راستی زھره ھم آلمان رفتھ بود...اشتباه نکنم یک سال ھم مانده بود اما آخر تاب نیاورد و لبنان رفت، آموزش نظامی دید و بھ کشورش برگشت. دوست دارم بپرسم چھطور راضی شده برود؟ چھ حسی داشتھ در بلاد غریب؟ ھرچھ بوده، جاذبھای در این خاک زھره را صدا زده و ھمینجا کشانده. چیزی کھ .زھره منتظرش بود، در ھمین خاک پیدا میشد بھ حصار باغچھی کنار مزار تکیھ میدھم و برای بار ھزارم نوشتھی روی سنگ را میخوانم. «بسم رب الشھدایش را، نام و نام خانوادگی شھید را، نام پدرش را، پاسداری بھ خون خفتھ از انبوه پاسداران انقلاب اسلامی، خواھر شھیده... .» و بھ تاریخ شھادتش میرسم؛ نھم اردیبھشت !۵٩ و امروز نھم اردیبھشت است