بسم رب زینب!🌸
زینب خداۍ عشق و جان عاݪمین است
ذکࢪ طپش هاۍ دݪ زینب حسین است
چون طینٺ او از ازݪ شد نینوایۍ
ࢪوحشحسینۍاستوقݪبشکربلایۍ(:🌱
@bihhhsjjeisndjhbd
اگهدنباݪیهڪاناݪمذهبۍهسٺۍکهٺوش همهچۍداشٺهباشهبڪوبرولینڪ باݪا🩶👆🏻
♡به نام عشق واقعی♡
*میدونم این روزا خیلی دنبال کانالی هستی که فعالیت هایی مثل... 👇🏼
رمان🌿مذهبی
پروفایل🌿مذهبی
شهیدانه🌿
تلنگر🌿
کلیپ و عکس نظامی 🌿
مشاوره🌿
پروف چریکی 🌿
داشته باشه...!
میدونم، کم پیدا میشه😕
ولی ی خبر خوب😍!
من پیداش کردم✋🏼
بزن رو پیوستن👇🏼
مطمئن باش پشیمون نمیشی رفیق🙂🌿
@sajadeheshg❤️🎶
💠
🟧تیم فانوس با متخصصان گرافیک در کنارتونه تا به بهترین صورت کسب و کارتون رو پیش ببرین 🚀
اینجا..طراحی لوگو... تدوین اختصاصی ویدیو... استوری موشن خاص🤞.... طراحی بنر فروشگاهی😃... تراکت مذهبی... طراحی کارت ویزیت و هرکاری که فکرش رو بکنی به حرفه ای ترین روش برات انجام میدیم... 🤩
🟩کافیه رضایت ها و نمونه کار ها رو ببینی.. 😍🌟
https://eitaa.com/joinchat/1738735807C8bc59482ec
برتری ما نسبت به بقیه کیفیت کارمونه 😉
کلی ابزار هم داریما...
بدو که جا نمونی 🥰
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1738735807C8bc59482ec
..
🔴این پیام نه تبلیغ است و نه تبادل 🔴
💠
6.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موزیک ویدیو
شاهین بنان
آهنگ. عسل عسل
بروز ترین موزیک ویدیو ها فقط در کانال👇👇👇
@donyayzibay
@donyayzibay
هدایت شده از 𝗞𝗲𝗹𝗼𝗱 𝗽𝗮𝘀𝘁𝗶𝗹𝘆 🌱☁
همساده ها ۵۳۰ نشم فقط ۴ نانا دیه
@Chalif_Flick_hihi
هدایت شده از 𝗞𝗲𝗹𝗼𝗱 𝗽𝗮𝘀𝘁𝗶𝗹𝘆 🌱☁
همساده ها هشت نانا بدید اینور بشم ۵۳۰
https://eitaa.com/joinchat/1571356980Cc21c9480b2
#پارت_اول
#غم_پایان_ندارد
صبح بود و صدای باد به پنجره قروب قروب میخورد و با چشم های خیس از خواب بیدار شدم ساعت 6:23 بود و روز اول مدرسه … حسش برای رفتن به مدرسه نبود ، چشام از درد داشتن میترکیدن .
رفتم صورتمو بشورم و صبحونه بخورم و این جور مسخره بازیا ...
تو آینه دشویی چشام رو دیدم زیاد متعجب نشدم ، چشام پف کرده و دور چشام سیاه بود و از لحاظی که قبلا این جور موارد به چشم خورده بود برام عادی شده بود ، چون گه گداری اینطوری میشه و دلیلشو نمیدونم ...
رفتم تو اتاق مامانم و خواب بود .
و با لوازم آرایشی مامانم پف کرده چشام و سیاهیشو پوشوندم تا بقیه مثل همیشه مسخرم نکنن .
داشتم از اتاق که بیرون میرفتم چشم به عکس بابام افتاد و چشام پر اشک شد و رو مبل نشستم و عکس بابامو بقل کردم و خوابم برد .
مدتی بعد با صدای مامانم از خواب بیدار شدم ساعت 11:42 بود و ساعت 2 مدرسه تعطیل میشد برای همین دیگه نرفتم مدرسه و مامانم به مدرسه زنگ زد گفت که دلم درد میکرد و نرفتم مدرسه .
میدونم دروغ گفت منم از دروغ خیلی بدم میاد ولی چاره ای نبود .
بابای من وقتی .............
#پارت_دوم
#غم_پایان_ندارد
بابا من وقته ۸ سالم بود برای سفر کاری با هواپیوا به جای دوری میرفت و هواپیما سقوط کرد و بابامو از دست دارم و الان نزدیک شش ساله بابامو ندیدم .
بهم قول داده بود اومد برایم یه سوپرایز خوبی داره و سوپرازش هم خبر مرگش بود .
ساعت 2:45 دقیقه بود که صدای مامانم منو از هوای خاطراتم کشید بیرون.
مامانم : لیلا برو زنگ بزن به لیسا درساتو بپرس ، زود باش در ضمن امروز که مدرسه رو پیچوندی ولی فکر نکن روزای بعدی رو هم بپیچونی ها .
با لیسا از کلاس چهارم دوستموو همچین دل خوشی ازش ندارم چون همیشه چلوی بقیه منو تحقیر و کوچیک میکنه و چلوی مامانم بهترین دختر دنیاس .
به لیسا زنگ زدم ولی جواب نداد و فقط شماره اونو دارم و شماره کسیو ندارم که زنگ بزنم ازش بپرسم ، رفتم که به مامانم بگم دیدم لباس بیرونشو پوشیده ازش پرسیدم نجا میخوای بری ؟
گفت : برای ناهار هیچی نداریم میرم خرید کنم ، میای؟
رفتم لباس بپوشم و بریم خرید که باز ناگهان تو ایینه چشم به چشای خیسم خورد دیگه داشت عصابم خورد میشد .
سوار ماشین شدم حس خوبی نداشنم همش حس میکردم یه اتفاقی قراره بیوفته ،همون زملن کم بکد سه ماشین بهمون بزنه به مامانم گفتم حسمو و بهم گفت هیچی نمیشه استرس نداشته باش و همون ماشین وسط زاه خاموش میکرد .
بنزین ماشین آخراش بود و شانس خوبی که داشتیم بمپ بنزین بالاتر بود ، مامانم برای اینکه ماشین رو بنزین بزنه پیاده شد که یهو دید ماشین از بقل که یه ماشین کم بود بهمون بزنه رفته تو .
یهو دیدم یه ماشنیه با سرعت داره میره سمت مامانم و سریع پیاده شدم دست مامانمو کشیدم و ماشین زد به من .
به هوش که اومدم تو بیمارستان بودم و دور سرم و پای راستم باند پیچی بود .
مامانم وقتی منو دید با عجله ....
#پارت_سه
#غم_پایان_ندارد
وقتی مامانم منو دید که به هوش اومدم سریع رفت دکتر رو خبر کنه ...
دکتر که اومد بالای سرم بم گفت پای راستتو تکون بده ، منم نتونستم تکون بدم و به دکتر گفتم .
دکتر گفت حدسش رو میزدم ولی اصلا چیز حساسی نیست فقط تا یه مدت فلج شدی ولی زود خوب میشه این عادیه .
داشتم سوار ماشین میشدم خیلی دنگ و فن داشت، تازه داشتم کسایی که واقعا فلجن رو درک میکردم ..
سه هفته بعد
داشتم یواش یواش دیگه با بام حس میکردم همه چیزو ، به خاطر پام چند روزی مدرسه نرفته بودم و حسابی از درسام عقب مونده بودم .
امروز وقت دکتر دارم ساعت 15:30 ، وقتی سوار ماشین داستیم میشدم یاد اون صحنه افتادم من که اصلا پشیمون نیستم چون جون مامانمو نجات دادم و دیگه تحمل از دست دادن مامانمو دیگه نداشتم .
مامانم از اون زمان باهام زیاد صحبت نمیکنه هر موقع ازش میپرسم چرا اینطوری میکنی میگه روم نمیشه تو صورتت نگاه کنم باید اون روز به حرفت گوش میدادم .
رسیدیم مطب دکتر وقتی رفتیم تو اتاق، دکتر بعد ماینه من گفت .....
ادامشو هم این چنل هم چلی زیر میزارم
https://eitaa.com/joinchat/1571356980Cc21c9480b2