سلام🧡
اد جدید لازم داریم❤️
برای رضای خدا کار کنه🧡
شرایط اصلی رو پیوی میگم❤️
ایدیم❤️🧡
@Baran_0000
@bookhtaranfatmi
هدایت شده از 𝓢𝓪𝓻𝓫𝓪𝔃𝓪𝓰𝓱𝓪 | سࢪباز اقا
برای ادامه 3 نفر بیان
@bookhtaranfatmi
#فوررر
‹ جلوۍ آینہ بہ خودت نگاه ڪن و بگو:
بہ بہتࢪین جاها میࢪسونمت! :)🐣🌸›
#انگیزشی ✨
میگفت ؛
. إنَ مَعَ الْعُسر یُسرًا .
یعنۍ خُـدا اگہ سختۍ دادھ ،
هَمراهش امام حُـسین هم دادھ '!💔🖐🏼
#امام_حسین_دلم ✨
#از_روزی_که_رفتی
#پارت_هفتم
روی تخت نشست و دست روی آن کشید. آرام سرش را روی بالش
مردش گذاشت و عطر تن
َمردش را به جان کشید... آنقدر نفس گرفت و
ردش را دید، خواب لبخندش را؛
م
اشک ریخت که خوابش برد. خواب م
شنید آهنگ دلنشین صدایش را...
حاج علی به یکی از همکاران دامادش زنگ زد و اطلاع داد که به تهران
رسیدهاند. قرار شد برای برنامهریزی های بیشتر به منزل بیایند.
آیه در خواب بود که صدای زنگ خانه بلند شد. مردانی با لباس سرتاسر
مشکی با سرهای به زیر افتاده پا درون خانه گذاشتند. انتظار مهمان نوازی
و پذیرایی نبود، غم بسیار بزرگ بود. برای مردانی که از دانشکدهی افسری
دوست و یار بودند؛ شاید دیگر برادر شده بودند!
حاج علی گلگاوزبان دم کرده و ظرف خرما را که مقابلشان گذاشت...
دلش گرفت! معنای این خرما گذاشتن ها را دوست نداشت.
-تسلیت میگم خدمتتون! میرهادی هستم، برای هماهنگی برای مراسم
باید زودتر مزاحمتون میشدیم!
حاج علی لب تر کرد و گفت:
_ممنون! شرمنده مزاحم شما شدم؛ حالا مطمئن هستید این اتفاق افتاده؟
میرهادی: بله، خبر تایید شده که ما اطلاع داریم؛ متاسفانه یکی از بهترین
همکارامون رو از دست دادیم!
همراهانش هم آه کشیدند.
میرهادی: همسر و مادرشون نیومدن؟
_مادرش که بیمارستانه! به برادرشم گفتم اونجا باشه برای کارای مادر و
هماهنگیهای اونجا، همسرشم که از وقتی اومدیم تو اتاقه.
میرهادی: برای محل دفن تصمیمی گرفته شده؟
_بهم گفته بود که میخواد قم دفن بشه.
میرهادی: پس بعد از تشییع توی تهران برای تدفین قم میرید؟ ما با
گلزار شهدا هماهنگ میکنیم.