وسـایـلـاتونو جمع ڪنید، میخوام ببرمتون یہ کـانال #مذهبـیدیگـه🌱❁
╏🕶️╏اخبار #زنده
╏🕶️╏ایدھ هاۍ #درسی
╏🕶️╏پـست های #مذهبۍ
╏🕶️╏استـوری هـای #کـوتاه
╏🕶️╏#حدیث_ها
╏🕶️╏#روایت_ها
و ڪلی پستاۍ مـذهبی و فـانتزی 💛🕶𓆩
➺ https://eitaa.com/joinchat/1736048827C51733fd070
#بـهتریین ڪانالۍ ڪہ دیدم☝️🏼🧡
³⁰⁰ تا عضو ثابٺ دارھ☕🕶️
پستاش همہ #مذهبی#فانتـزی⥣⥣
➺ https://eitaa.com/joinchat/1736048827C51733fd070
#جویݩ_بدھ 🤲💛⥣
شهیدی که کارنامه دختر خود را امضا کرد
زهرا صالحی دختر شهید سید مجتبی صالحی می گوید :سال ۶۲ کلاس اول راهنمایی بودم. یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود. در زادگاه پدرم شهر خوانسار برای او مراسم گرفته بودند بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم. وقتی وارد مدرسه شدم دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند. پس از مراسم راهی کلاس شدم خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی اثلث دوم را به من داد .در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم. ناظم از من خواست که حتماً اولیای آن را امضا کنند و فردا ببرم مدرسه. به این فکر فرو رفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟ وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد.
برای خواندن ادامه داستان به کانال ما بپیوندید
@hjiiehd
کپی بنر حرام است
@hjiiehd
اگر عضو شید متشکر میشم ازتون بزرگوار
@hjiiehd
#بچه_مذهبیا
اعتماد به #خدا بهایِ
هرچیز گرانبهاست
ونردبانی به سویِ
هربلندایی...!
-امامجواد علیه السلام-
♡✿כڂٺــࢪٵن زێنـݕـے✿♡
.......
اۍروشنازجمالِتوآیینہۍِخیال؛
بنماۍرُخکھدرنظرتنیزبنگریم..!
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
شروع تبادلات پر جذب یاس💜🌿
ادمین تبادل کانال تون میشم:)🍓✨
آمار تون +⁶⁰🍶💗
آیدیـم جهت شرکت در تبادلات:
@CUKWHK
اطلاعات و شرایط تبادلات 👇🏻🐟💙
https://eitaa.com/joinchat/166920416Cc502712b28
[خدایا به امید خودت]
نویسنده رمان: ناشناس (یا زینب کبری)
یک اثر جذاب و خواندنی
[رمان رِفاقَتْ تا شَهادَتْ. ژانر: مذهبی، شهیدانه، دلسوزانه💔🗝]
«داستان دختری به نام نورا، او در زندگی سختی زیادی میکشد، اتفاقات گوناگونی برایش رخ می دهد و خدا در آخر او را به آروزی همیشگی اش می رساند.»
برای رفتن به پارت اول #part_1 رو جستجو کنید
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
قسمتی از رمان👇🏻
❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️
❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️
❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️
❤️☁️❤️☁️❤️☁️❤️☁️
❤️☁️❤️☁️❤️☁️
❤️☁️❤️☁️
❤️☁️
❤️
─┅═❥⊰رِفاقَتْ تا شَهادَتْ⊱❥═┅─
در این چند روز گرم اتفاقات زندگی بودم....... با مهلا دوست شدم، او به من اعتماد پیدا کرده است و من در مدرسه با او هستم.
میخواهم بیشتر تلاش کنم تا بلکه بتوانم نگاهش را نسبت به تو، نسبت به حجاب، نسبت به رهبرش، نسبت به دین، تغییر دهم.
خداوندا کمکم کن، نذر میکنم اگر بتوانم کسی که الان بهترین دوستم هست، به راه درست هدایتش کنم، یک بار قرآن را ختم میکنم، و به مدت یک سال هر شب، نماز مغرب به مسجد میروم و نمازم را به جماعت میخوانم.
ممنونم که مثل همیشه هوایم را داری!
♥معشوقت نورا♥
دفترش را بست، چراغ مطالعه اش را خاموش کرد.
از پنجره اتاق توجه اش به ماه که با نورانی بودنش آسمان مشکی را زیبا تر میکرد جلب شد.
لب پنجره نشست و پنجره را باز کرد و به ماه خیره شد.
@sbkbhj