eitaa logo
اعشاق الرضا
1.8هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
171 فایل
﷽ 🕌✨یارضاگفتم‌ُواشدبه‌نگاهت‌گره‌ها… ִֶָ اطلاعات↶ @Shorot_Ma ִֶָخدمات+تبلیغات↶ @khedmat_ma ִֶָ خادم‌کانال↶ @majnon_reza ִֶָارتباطات‌ناشناس↶ https://harfeto.timefriend.net/17220592755215
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹🕌✨› بهای وصل تو اگر جان بود خریدارم💛 | ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
‹🕌✨› اى ضامن هرچه نیاز و اى امام رئوف ما خود را به پنجره نگاه تو آویخته‌ایم و چشم‌هاى آغشته به رازمان رابه ضریح تو دوخته‌ایم.... ما را از سقاخانه لطفت سیراب کن... ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
محمدحسین پویانفرمادر سادات.mp3
زمان: حجم: 12.32M
‹🕌✨› 👌تو مادر ساداتی❤️ 🙏به پشت در خانه‌ات آمدم مادر 🎤حاج محمد حسین پویانفر (برای یکی از دوستانت بفرست) ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹🕌✨› غمت پوشیده‌ام مادر غمت من را بغل کرده ؛ دمم در روضۀ زهراءۜ مرا ضرب المثل کرده :)!💔 ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
‹🕌✨› گر از ڪرمم خوانے ، فرشِ حرمت باشم ور از نظرم رانے ، خاڪ گذرت گردم ... 💛 ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
‹🕌✨› کیست پناه همه جز پسر فاطمه؟ چیست رضای خدا غیر رضای رضا؟ 🤚 ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
‹🕌✨› چه‌ذوقى‌مى‌كند‌انگشترم‌هربارمى‌بيند عقيقى‌كه‌برآن‌نام‌ تو را‌كَندم‌ ،بغل‌كرده ♥️✨️ ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعشاق الرضا
‹🕌✨› بهای وصل تو اگر جان بود خریدارم💛 #امام_زمان | #پروفایل ‹🕌✨› ↫ #فاطمیه "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_r
‹🕌✨› گاهے باید ؛ قفسہ ھ‌ای قلبماݩ ࢪا از ݩو بچیݩیم شاید میانش ...🌝 ڪمے عشق بھ‌ مہد؎ پیدا ڪࢪدیم ...!❤️‍🔥 ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
زند گفت :البته... شاید...... افسانه ابروهایش را بالا داد و گفت :شاید چی؟... راهی هست؟هرکاری لازم باشه میکنم. زند گفت :اونو دیگه...... و کج خندی شیطانی روی لبش نقش بست و از گوشه ی چشم به دیبا نگاهی انداخت و با اشاره ابرو به او فهماند که تو بگو. دیبا گفت همراهم بیا. زند نگاهی به افسانه انداخت و هیکلش را داد عقب و به تکیه گاه صندلی چسبید. افسانه با کمی تردید و بیشتر با خوشحالی از اینکه بالاخره راهی برای پناهندگی اش هست به سمتی رفت که دیبا با دست به او راهنمایی میکرد. زند گفت : دختر!... فقط تا مشخص شدن وضعیتت از این محدوده ای که برات مشخص کردم خارج نشو. محل اسکانت رو هم تغییر نده. افسانه آب دهانش رو قورت داد و گفت :بله. دیبا گفت:دفتر من طبقه پایینه. من نیم ساعت دیگه اونجام. با یکی از دوستام که میتونه کمکت کنه باید صحبت کنم. برو دفترم بمون تا بیام. اتاق 13 افسانه سری تکون داد و روسری اش را کمی صاف کرد و از پله ها پایین رفت و وارد اتاق 13 شد....... https://eitaa.com/joinchat/3125674516C791606e57f