2.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‹🕌✨›
نامِ تو پناه است ؛
نگاهِ تو امان است ...!
آغوشِ تو ؛
دلبازترین جایِ جهان است !
امام رضا علیهالسلام:
بر شما باد سلاح پیامبران. گفته شد: سلاح پیامبران چیست؟ فرمود دعا.
‹🕌✨› ↫ #استوری
"🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@Eashagh_reza
همسایه ها یه چندتا از عاشقای امام رضا رو میفرستید پیش ما☺️🌸
@Eashagh_reza
میخوام چالش بزارما😉
@Eashagh_reza
#فــــور
‹🕌✨›
اسلام و علیک یا علی ابن موسی الرضا❤️
‹🕌✨› ↫ #قرار_عاشقی
"🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@Eashagh_reza
‹🕌✨›
⁉️چرا دعاهام مستجاب نمیشه؟😩
آیتاللهبهجتمیگفتنکه ما دعای غیر مستجاب نداریم☺️
🙌 یا دعا دیرتر مستجاب میشه
🙌 یا یک بلایی رو از انسان دور میکنه☄
🙌 یا بهتر از اونو بهش میدن😌
🙌 یا روز قیامت میارنش میگن:این همه ثواب برا تو.😳
طرف میگه من که کاری نکردم لایق این همه ثواب باشم
میگن این ثواب ها برای اینکه دعا کردی و به صلاحت نبود مستجاب بشه
بجاش الان جبران کردیم برات😎🎊🎁🎁
🙌 و طرف میگه ای کاش هیچ کدوم از دعاهام براورده نمیشد...
بس که اون ثوابها زیاااادن😊♥️
#مادعایغیرهمستجابنداریم
‹🕌✨› ↫ #خودسازی
"🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@Eashagh_reza
‹🕌✨›
هر که لب داد به این پنجره رسوا شد و رفت …
داغ فولاد تو بر گرد دهان می ماند !
‹🕌✨› ↫ #بیوگرافی
"🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@Eashagh_reza
خیلی خوشحالیم که اومدید🌹
منتظر پستای جذابمون باشید😉
شبتون امام رضایی🕌✨
@Eashagh_reza
‹🕌✨›
🍃هرچند حال و روزه من و زمان بد است
🌺یک تکه از بهشت در آغوش مشهد است
🍃حتی اگر به آخر خط هم رسیدهای
🌺آنجا برای عشق شروعی مجدد است
‹🕌✨› ↫ #صبح_بخیر
"🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@Eashagh_reza
هدایت شده از چند قدم تارسیدن...⚡️
بِگوپَسڪِۍنوبَتِمَن،میشِہپٰآبوسِتبیٰآم..!؟#امامحسینم:)🌿
خوشحال میشیم سر بزنید
@khademkarbalatim
#فوورهمسایه
‹🕌✨›
پیرزنی بود که تک و تنها زندگی میکرد و همیشه از این بابت غمگین بود.
هیچ بچهمچهای نداشت و همهی عزیزانی که او را دوست داشتند، سالها پیش مرده بودند. زن تمام روز پشت پنجرهی اتاقش مینشست و بیرون را نگاه میکرد. همهاش با خود فکر میکرد: «آه، چه میشد اگر پرنده میشدم و میتوانستم به همهجا پرواز کنم.»
یکروز که پنجرهی خانهاش را باز کرده بود، پرتو خورشید به درون اتاقش میتابید و پرندهها جلوی پنجره چهچه میزدند، دوباره با خودش فکر کرد: «آه، چه میشد اگر پرندهای میشدم و میتوانستم همهجا پرواز کنم.» یکهو دید دیگر پیرزن سابق نیست. یکهو شد یک مرغ دریایی سفید و زیبا. از پنجرهی اتاقش پرید و در آسمان اوج گرفت. بالای شهر به پرواز درآمد، تمام شهر را زیر بال خود گرفت، چرخی طولانی روی دریا زد، روی نوک برجِ خیلی از کلیساها و پایهی پلها نشست و خوشحال و قبراق به خردهنانهایی که مادربزرگها و نوههایشان کنار ساحل میریختند، نوک زد. غروب دوباره به طرف خانه پرواز کرد، دوباره از پنجره آمد تو، روی صندلی خود کز کرد و دوباره همان پیرزنی شد که صبح همان روز بود.
فکر کرد: «الحق که چقدر زیبا بود!» صبح روز بعد دوباره پنجره را باز کرد، دوباره در قالب یک مرغ دریایی از نردهی پنجره بیرون پرید و هر روز همین ماجرا تکرار شد تا این که یک بار آن قدر دور رفت و آن قدر اوج گرفت که دیگر هیچ وقت برنگشت.
نویسنده: فرانتس هولر
مترجم: علی عبداللهی
داستانهای کوتاه جهان...!
‹🕌✨› ↫ #داستانک
"🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@Eashagh_reza