eitaa logo
اعشاق الرضا
1.8هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
171 فایل
﷽ 🕌✨یارضاگفتم‌ُواشدبه‌نگاهت‌گره‌ها… ִֶָ اطلاعات↶ @Shorot_Ma ִֶָخدمات+تبلیغات↶ @khedmat_ma ִֶָ خادم‌کانال↶ @majnon_reza ִֶָارتباطات‌ناشناس↶ https://harfeto.timefriend.net/17220592755215
مشاهده در ایتا
دانلود
‹🕌✨› میگفت: تو این حرم زیاد بگو؛ وَ أمَا السائِلَ فَلا تَنهَر.... و تهیدست حاجت خواه را از خود مران... ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
هدایت شده از نجوای مجنون
بـہ چند تا ادمین فعال نیاز داریم بزرگوارانے کـہ فکر میکنند از ادمینے برمیان بـہ آیدے زیر مراجعـہ کنند ↓ @Yahos_ein
‹🕌✨› این سفر همیشگی دل من است به مشهد روز دلتنگی، رأس ساعت ۸ ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
‌ ‹🕌✨› من‌دست‌زِ‌دامنِ‌توکوتَه‌نکنم؛) ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
هدایت شده از - خـٰانومِ 213 .
ادمین‌نیاز‌داریم:) @Nika_zarei
هدایت شده از 「غریب طوس」
4 نفر دیگه بیان کتاب مدافعان حرم رو میزارم!! فقط به 4 تا با معرفت نیاز داریم🙃♥ @afhjcdulmfseulnfshknc
‹🕌✨› گوشه‌ای‌پای‌ضریحت دست‌مارابندکن‌ گرفتاریم‌ما:))💔 ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
‹🕌✨› 😌قربون آقا امام رضا(ع) بُرُم که مِهموناشَم میزبانی مُکُنَن... ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
‹🕌✨› . پارت۶. دنیز آیدم. پشتش به من بود. تکیه دادم به دیوار و زانوهام و بغل گرفتم. صدای الله اکبر گفتنش که میومد حس میکردم آرامش وصف نشدنی تو وجودم تزریق میشد. خدایا میدونم همین نزدیکیا هستی صدامو میشنوی،پس چرا کمکم نمیکنی؟ میدونم بنده ی خوبی نبودم برات! اما تو کمکم کن! تو منو ببخش. مگه نمیگن الله رحیم! شونهام از شدت گریه میلرزید دستی شونهام و لمس کرد و منو پرت دنیای واقعی کرد. صورتمو برگردونم سمت اون شخص همون پیرزنه بود نمیدونم چرا یه آرامش خاصی تو چهرش بود و این باعث میشد دل بی تاب من آروم بگیره‌ لبخند مهربونی زد و کنار من نشست: _چیشده مادر؟اون غم تو چشمات زانوی هرکسی که از صد متریت رد میشه رو از پا در میاره‌ خودمم نمیدونم چرا اما شروع کردم به دردل باهاش: _خ...خدا منو دوست نداره! لبخندی زد: _خدا همه ی بندهاشو دوست داره شاید ازشون دلخور بشه اما بازم دوستشون داره مثل مادر یا شایدم بهتر! هق زدم و با دستام صورتمو پوشوندم: _پس چرا کمکم نمیکنه؟چرا اینهمه ازم امتحان میگیره؟من نمیتونم با نمره ی خوب از این امتحان سختش رد شم! با محبت دستی به سرم کشید: _پاشو،پاشو مادر اینجا بهترین مکان هست برای گله هات و شکایت هاو غصهات یکی اینجا هست که شنونده ی خوبیه و میتونه کمکت کنه. مردد نگاهش کردم که تسبیحی به دستم داد: _اینو مادر خدابیامرزم بهم هدیه داده بود همیشه گره گشا مشکلاتم بوده فک کنم بیشتر از من تو بهش نیاز داری. خاستم اعتراض کنم که مهربون گفت: شکایت قبول نمیکنم زود باش برو. تسبیح سبز رنگو محکم تو دستم گرفتم. با اراده از جام بلند شدم مهر و گذاشتم روی زمین و چادر سفید رنگ که گل های صورتی داشت از توی قفسه نماز خونه برداشتم. چادر و سرم کردم هردو دستم و بالا بردم: _الله اکبر. و این بود ورود من به دنیایی که توش هیچ غمی وجود نداشت دنیایی که همه ی مشکلاتش یه چاره داشت! مهر و بوسیدم و سجده کردم: _یا امام هشتم به مامانم کمک کن میدونم،میدونم کارای اشتباه زیادی کردم اما ببخشم بخدا که پشیمونم! شونه هام از گریه لرزید: _خدایا گره گشا مشکلاتم باش کاری کن بنده ی خوبی برات باشم! با صورتی خیس نشستم روی جانماز و تسبیح و به دستم گرفتم هر یک کدوم مهرش رو که رها میکردم صدای:استغفرالله گفتنم بلند میشد. اینهمه وقت من از این آرامش بی نصیب بودم و خبر نداشتم حس میکردم که به دوران کودکیم برگشتم اما بدون وجود دایی و اذیتاش همون موقعی که کتاب چهارده معصوم رو میدادم مامان با وجود مخالفتهای دایی برام بخونه! خدایا حس وجودت این شکلیه؟ اگه اینطور باشه حاضرم تمام وقت بیام پیشت! _قبول باشه! ادامه دارد.... ‹🕌✨› ↫ "🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @Eashagh_reza
امیدواریم از خوندن این رمان زیبا لذت ببرید☺️❤️ همراه ما باشید...✅ وعده ما: هرشب حوالی ساعات ۲۱:۰۰🕘🌷 @Eashagh_reza