‹🕌✨›
🌺 کرامات رضوی
🌾 ملاقات جوان تورنتویی با امام رضا علیه السلام
3⃣ قسمت سوم
📝 مگر ايشان شما را دعوت نکرده؟
- چرا.
- پس خودشان هم با تو ملاقات خواهند کرد.
- حالا ما چه طور خودمان را به ايشان معرفي کنيم؟
- او نيازي به معرفي ندارد، همانطور که قبلاً به ديدار تو آمده، خود او همين جا صدايت خواهد کرد.
به خوبي ميشد برق شگفتي و تعجب را در چشمان او ديد، اما ديگر چيزي نپرسيد و با هم از پلهها پايين رفتيم و به سمت ضريح حرکت کرديم، او نميدانست که ضريح چيست! گفت:
- حتما ايشان در جاي بلندي نشستهاند و مردم هم اطراف او را گرفته و با او ملاقات و گفتگو ميکنند.
- نه!
- نکند اين شخص، يک موجود خيالي است و وجود خارجي ندارد؟
- نه! کاملاً واقعي است. يک موجود خيالي نميتواند از تو دعوت کند که از آن طرف دنيا به ديدارش بيايي، آدرس اين جا را هم به تو بدهد و بليت رفت و برگشت تو را نيز برايت تأمين کند و …
کم کم ديگر به ضريح نزديک شده بوديم.
پرسيد:
- چرا اين مردم به اين صندوق چسبيدهاند؟!
- آخر، آقا علي بن موسيالرضا(ع) داخل آن هست.
- آيا ميشود او را ديد؟
- بله.
- چطور؟
- همان گونه که خدا را در دل ميبيني.
- بله، درست است.
- آيا تا به حال حضرت عيسي(ع) را ديدهاي؟
- بله، بارها، اما در خواب.
- آقاي علي بن موسي الرضا هم همان طور برايت مجسم خواهد شد، زيرا او در بيش از هزار سال قبل به دست دشمنانش شهيد شده است.
- حالا ايشان چه گونه با ما ارتباط برقرار ميکند؟
- مگر تو نحوه ارتباط خدا با بشر را نميداني؟ اصلاً تو چطور با حضرت مريم(س) و حضرت عيسي(ع) ارتباط برقرار ميکني؟
- خب ما يک چيزي در جهان غرب داريم که دانشمندان و روانکاوان درباره آن صحبت ميکنند…
- بله، ارتباطي به نام «تله پاتي»، يعني ارتباط روحي بين دو انسان، از راه دور، درست است؟
- بله، همين طور است.
پس از رد و بدل شدن اين حرفها، براي اينکه در ميان ازدحام جمعيت، اذيت نشود، او را از سمت بالا سر حضرت به نزديک ضريح هدايت کردم و گفتم:
- تو در همين جا بايست تا خود آقا به ديدارت بيايد.
بعد هم کتاب دعايي را باز کردم و در کنار وي مشغول خواندن زيارتنامه شدم، اما راستش را بخواهيد تمام هوش و حواسم متوجه جوان کانادايي بود و از خواندن زيارتنامه چيزي نفهميدم.
او هم به ضريح زل زده بود و انگار که رفته باشد توي يک عالم ديگر ناگهان به زبان آمد و گفت:
- آقاي علي بن موسي الرضا …
و بي آنکه سلامي بکند ادامه داد:
- شما مرا دعوت کرديد، من هم آمدم و …
حدود يک ساعت و نيم با امام رضا(ع) حرف زد و اشک ريخت، اشکي به پهناي تمام صورتش! من بعضي از حرفهايش را ميفهميدم و بعضي را نه، وقتي ملاقاتش به پايان رسيد به او گفتم:
- گمان نميکردم شما اين همه راه را براي ديدن کسي آمده باشي و آن وقت با ديدنش اين چنين گريه کني!
- بله، خودم هم گمان نميکردم، اما جذابيت فوقالعادهي اين قديس آسماني، بياختيار مرا به گريه وا ميداشت، به خصوص لحظه پاياني ديدار که به من گفت:
»شما ديگر خسته شدهايد، برويد و استراحت کنيد، فردا منتظر شما هستم«.
اين جدايي و انفصال برايم خيلي سخت بود و اشک مرا بيشتر درآورد!…
بي آنکه جوان کانادايي نمازي بخواند يا دعايي بکند، از حرم خارج شديم.
در هتل تهران يک اتاق دو نفره برايش گرفتم تا بتوانم خودم هم در کنارش باشم و ماجرا را پي بگيرم. پس از صرف شام، پرسيدم:
- با آقاي علي بن موسيالرضا (ع) چه صحبتهايي کردي؟
- از ايشان سؤالهايي کردم و ايشان هم جوابم را داد، سؤالهايي درباره دنيا، آخرت، انسانيت، عاقبت انسان و آينده بشريت. بعد هم به من سفارش کردند که «اگر ميخواهي درهاي روشن زندگي و بهشت دنيا و آخرت را ببيني حتماً به قرآن سري بزن«
گفتم: اسم قرآن را شنيدهام، ولي تا به حال به آن سر نزدهام.
آقا هم مدتي براي من قرآن خواند، آن هم با لحني جذاب و ملکوتي! چنان جذب آواي ملکوتي قرآنش شده بودم که يکسره و بياختيار، اشک ميريختم! از همان جا حسابي شيفته قرآن شدم و اظهار داشتم:
- اميدوارم من هم بتوانم قرآن بخوانم و از آن لذت برده و استفاده کنم.
- گفت: به شرطي ميتواني از اين کتاب بهره کامل ببري که اصل و ريشه آن را بپذيري.
گفتم: اصل و ريشه اين کتاب چيست؟
آن وقت برايم سلسله پيامبران الهي را توضيح داد که از حضرت آدم(ع) آغاز شده و با حضرت محمد(ص) پايان ميپذيرد، حضرت محمد(ص) هم جانشيناني دارد که آقاي علي بن موسي الرضا، هشتمين جانشين ايشان است و من بايد همانگونه که حضرت عيسي(ع) را پذيرفتم، ساير پيامبران و جانشينان آخرين پيامبر را نيز بپذيرم، در اين صورت است که ايمانم کامل شده و ميتوانم از قرآن، بيشترين بهره را ببرم…
‹🕌✨› ↫ #کرامات_رضوی
"🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@Eashagh_reza
‹🕌✨›
🌺 کرامات رضوی
🌾 ملاقات جوان تورنتویی با امام رضا علیه السلام
4⃣ قسمت چهارم
📝 من که با حرص و ولع به سخنان جوان کانادايي گوش ميدادم با کنجکاوي فراوان پرسيدم:
- خب، آقا چيز ديگري هم براي تو فرمودند؟
- بله، ايشان پنج اصل اعتقادي را به من فهماندند.
- خب، آن پنج اصل چه بودند؟
کاغذي را که پس از مکاشفه بر روي آن چيزهايي را يادداشت کرده بود، از جيبش درآورد و از روي آن خواند:
»توحيد، نبوت، عدل، امامت و معاد«
بعد هم اعتقاد به قيامت را شرح داد و گفت:
- من تاکنون اين پنج اصل را در هيچ سبک و روش ديني نشنيده بودم!
- درباره اسم دين براي شما توضيحي نداد؟
- اتفاقاً چرا! زيرا من پرسيدم؛ «دين شما چه ديني است؟» و ايشان پاسخ داد:
»دين اسلام، و تا کسي مسلمان نباشد در دنيا و آخرت، خوشبخت نخواهد شد«
- خب تو چه کردي؟
- من هم به دست ايشان مسلمان شدم.
با هيجان و شگفتي و با حالت ذوق زدگي سؤال بعديم را مطرح کردم:
- چه گونه مسلمان شدي و چه کلماتي را بيان کردي؟
- من براي اولين بار اين کلمات را ياد گرفتم و با بيان آنها مسلمان شدم…
و آنگاه به زبان عربي شکسته گفت:
»اشهد ان لا اله الا الله، واشهد ان محمداً رسول الله، واشهد ان علياً ولي الله«
من هم خيلي خستهاش نکردم و گذاشتم در حال خودش باشد. آن شب را آرام گرفتيم و استراحت کرديم، وقتي من طبق عادت، پيش از اذان صبح از خواب بيدار شدم تا به حرم امام رضا (ع) مشرف شوم، او هم بيدار شد و پرسيد:
- کجا ميروي؟
- ميروم به ديدار علي بن موسي الرضا(ع)
- صبر کن! من هم با تو ميآيم.
- تو که همين چند ساعت قبل با او صحبت کردي آن هم به مدت يک ساعت و نيم…
- ولي من خيلي حرفهاي ديگر هم دارم که بايد با او بزنم. حرفهاي من به اين زوديها تمام نميشود.
وقتي دوباره در قسمت بالا سر حضرت(ع) ايستاد و به ضريح زل زد، دوباره ارتباطش با امام رضا(ع) برقرار شد و شروع کرد به صحبت کردن. حرفهايش که تمام شد، وضو گرفت و به نماز ايستاد و بي آنکه کسي قبلاً به او حمد و سوره و ساير کلمات عربي نماز را ياد داده باشد، با زبان عربي لهجهدار و شکسته بسته نماز خواند! بعد هم گفت:
در پايان ديدارم با آقاي علي بن موسي الرضا، گفتم:
- دلم ميخواهد باز هم به ديدار شما بيايم.....
📚 اين کرامت از کتاب «کرامات امام رضا از زبان بزرگان» به نقل از حجتالاسلام والمسلمين مهدي انصاري نقل شده است.
‹🕌✨› ↫ #کرامات_رضوی
"🌸🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@Eashagh_reza
اعشاق الرضا
۳_یه گل مثل خودت بیار ‼️#جایزهویژه‼️ @majnon_reza
مدرک یادتون نره✅