eitaa logo
فرصت حضور🇮🇷🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
5.4هزار ویدیو
53 فایل
﷽ ✓تحلیل دقیق مسائل روز ✓تیترهای مهم رسانه‌های غربی و عربی ✓اخبار داغ جبهه مقاومت ✓توییت‌گردی... ارتباط با ادمین : @Khodayaa_shokret اینم گروهمون😊👇🏻 خانواده مجازی فرصت حضور با دورهمی‌های متنوع: ☕️https://eitaa.com/joinchat/498401312Cbc7c11221f
مشاهده در ایتا
دانلود
حمایت مستقیم آمریکا و اروپا نمی‌تواند مانع از پیروزی روسیه در اوکراین شود 🔺 @FORSAT_HOZOR
احمق های غرب زده یه مرد پیدا میشه بین شما اصلاح طلبا @FORSAT_HOZOR
احمق های غرب زده @FORSAT_HOZOR
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 کم آوردم (وجیزه اول) ✍نمیدونم برای شما هم پیش اومده که دنبال تغییر و تحول در کاری باشید اما به یکباره متوجه می شوید که کار شما جزء از کل است. و خود شما نیز از ابتدای کار جزئی از کل بوده اید و خبر نداشتید. 🍃شرایط ما در زمان هشت سال دفاع مقدس چنین وضعیتی داشت تقریبا یه شکلی که ما در جبهه می گفتیم ،ما ترقه می زنیم و برادر... موشک کاتیوشا شلیک میکنه ما هم مجبوریم با صدای او چّه چّه بلبلی بزنیم😁 🍃به قول خودمان رفته‌ بودیم بخشنامه ای را اصلاح اداری کنیم، ، هنوز مهرش نخکشیده بود، متوجه شدیم که باید کل سیستم اداری رو منحل و تغییر بدیم.😁 🍃از روزی که متوجه شدیم چنین اقدامی در شرف وقوع است. دیگر شب و روز نداشتیم. بخشنامه و دستورالعمل پی در پی از کانال‌های وصولی آن زمان در طول ساعات شبانه روز می‌رسید. 🍃فاکس، تلکس و تلگرام و پیک‌های دبیرخانه ای؛! که در آن زمان از بهترین کانالهای ارسال فوری بودند اما برای ارسال به ۳۰ زیر مجموعه و بیش از ۱۵ رده‌ی داخلی ؛ در چند صد کیلومتر انطرف‌تر بسیار کند و کم قدرت بودند. 🍃واین نقص که با کندی تکثیر دستورالعمل‌های دریافتی از تهران و سپس ابلاغیه‌های تهیه شده توسط مرکز منطقه و اعزام پیک‌های دبیرخانه‌ای روبه‌رو می شد نیز می‌افزود. 🍃معمولا هفته‌ای یک یا دوبار کار پیک‌رسانی انجام می‌شد اما تبدیل شد به هفته‌ای سه بار و دستگاه‌های کپی شارپ قارقارکی که هر ۱۵ ثانيه یک برگ کپی میزد و هر بار چاپ هر ۱۰۰برگ باید خاموش می‌شد تا سرد شود و هر ۵۰۰ برگ مّستر چاپش را عوض می‌کردیم و هر ۳۰۰۰ برگ پودر می‌ریختم و ... بر گرفتاریها می‌افزود. 🍃مشکل بعدی پیک‌های دبیرخانه در روزگار دفاع مقدس بنزین کوپنی دوران جنگ و نبود بنزین در جایگاه‌های سوخت به میزان کافی و همچنین صف‌های طولانی بود. از طرفی اگر به جایگاهی سوخت می‌رسید ،ابتدا بایستی ماشین‌های جبهه بنزین می‌زدند و مشکل بعدی مصرف سوخت زیاد یعنی صدی ۱۲ تا ۱۵ پیکان‌های کاربراتوری بود. 🍃امنیت پیک ، استراحت افراد، رسیدن در ساعاتی که بشود نامه‌ها را تحویل داد و دوری مسافت و خرابی جاده‌ها و دو طرف بودن آن از دیگر مصائب آن روزگار بود. 🍃مثلا در پیک اعزامی به گیلان یکبار باید می‌رفتیم صومعه سرا و فومن و ماسال و بعد بر می گشتیم رشت و می‌رفتیم انزلی و هشتپر و آستارا بعد بر می‌گشتیم رشت و می‌رفتیم رودبار و بر می‌گشتیم رشت و می‌رفتیم چالوس... همچنین مشکلی هم در شهرهای مازندران تا گرگان داشتیم. البته کمتر ... 🍃اگر چه انفرادی بعضی اوقات در جبهه کم می‌آوردیم، اما پر رو تر از آن بودیم که پشت جبهه کم بیاریم ، خستگی مفرد و کم خوابی نیز روزهای رویایی پشت جبهه را به مداومت بی‌امان کار و کار و کار تبدیل نمود. 🍃جنگ و جبهه و خبرهای شهادت هم مدام از راه می‌رسید و بر سختی آن روزگار می‌افزود و خود مزید بر هر علتی بود که کار را طوری پیش ببریم که فرمانده کل می‌خواست تا جبهه ها تقویت و همه‌ی مراکز سپاه به ید واحده تبدیل شده و در اجرای عملیات‌های گسترده شریک شوند. 🍃در همان زمان بود که آرام آرام سپاه شروع کرد به خرید و ساخت قایق‌های فایبر کلاس در شهرهای مختلف شمالی بی سر و صدا برای عملیات‌های آبی خاکی در آینده‌ای نزدیک بسیار آرام و تحت پوشش و در پنهانی، البته مراکزی که قادر باشند چنین فعالیتی هم داشته باشند انگشت شمار بودند. نه مهندسی طراحی ، نه الگو ،نه مواد اولیه کافی مشکل از هر نوعی که بخواهی فراهم بود و میبایستی یکی پس از دیگری کنار زده شوند و البته افراد مورد اطمینان نیز کمتر.. 🍃مشکل بعدی خرید موتور بود که خود این امر چگونه شکل گرفت و چه داستان‌های راستانی برای خوددارد به اندازه یک مثنوی هفتاد من کاغذ که در حد ابتدایی میدانم و بهتر است بگویم بلد نیستم تا تعریف کنم برای خودم و شما هم بهتر است.✋😁 🍃اما وقتی فکر آن شب عملیات کربلای ۴ را می‌کنم که رفیق و دوست عزیزم چگونه یگان دریایی قرارگاه را کاملا با خاک یکسان کرد و آن را شبانه تحویل هواپیماهای عراقی داد تا مقری را که او فرماندهی آن را بر عهده داشت را بمباران نمایند و خودش جان سالم به دربرد...😳😁✋بماند. 🍃آشناست دیگر😁 🍃آن زمان زیاد به فکر نبودیم، اما بعدها و البته در همان دوران جنگ، پی به این مطلب عظیم بردم که چه افراد بی بدیل و بی نظیری درجنگ چه امکاناتی را با هزار خون و دل خوردن ازگوشه و کنار جهان با هزینه های فراوانی، فراهم و ما در چشم بر هم زدنی نابود میکردیم.بیشتر غصه‌ام می‌شود. 🌸والعاقبه للمتقین 🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید. 🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍ نبی زاده 🌷اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد🌷 🌷 أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷 @FORSAT_HOZOR .
📖 ‌کمی درنگ : -به نام خدای بیزار از عجب و غرور و خود پسندی 😂 روزی ثروتمندی با غرور رفت به روستایی به کشاورزی گفت از تو کاشتن و از ما خوردن . کشاورز با خنده ای مرموزانه گفت یونجه است 🤣 ‌ ‌امیرالمؤمنین علی علیه السلام ‌『بدان كه خودپسندى، خلاف راه درست است و آفت خرد آدمى.』 (نهج البلاغه بخشی ازنامه31) @FORSAT_HOZOR
💌 ▫️وانت خیرالفاتحین تو بهترین داورانی 🔅اعراف ۸۹ نظرت چیه از قضاوت کردن بپرهیزیم؟! خداوند بهترین قاضی است و ما معمولا در قضاوتهای خود اشتباه میکنیم! یکی از ریشه‌های مهم قضاوت کردن منفی، بدبین بودن به دیگران است. یکی از نکات مهم در تعاملات اجتماعی که از آداب اسلامی هم به شمار می‌رود خوش‌بین بودن و عدم سوء ظن داشتن به دیگران است. ⛅️⛅️⛅️⛅️⛅️ 🗓دوشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۰ ۲۶ رجب ۱۴۴۳ سلام و عرض ادب روز زیباتون قرین خیر و نیک بختی 💐 @FORSAT_HOZOR
فرصت حضور🇮🇷🇵🇸
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت 🌸 کم آوردم (وجیزه اول) ✍نمید
اینجا منظور یکی از دوستان اعضای این کانال هست قسمتی خاطراتشون 🔻 اون شب بمباران یگان دریایی سپاه سوم قدس (تیپ دریایی خضر) را هیچوقت یادم نمیره. تمام پرسنل و بسیجیان و سربازان و... را به زیر زمین بتونی سازمان آب خرمشهر که در جوار تیپ بود بردم و محوطه‌ای که شناورها و خودروها و یدک‌کش‌ها و.... بود را هیچکس را نگذاشتم بماند. کمی بعد یکی از رزمندگان بنام برادر سبحانی که بیرون رفته بود برگشت و گفت سایه‌هایی را در محوطه تجهیزات دیده و خوب است هشت نفر را در قالب چهار تیم دو نفره گشت محوطه بذاریم تا پست بدهند که مخالفت کردم. ولی بمنظور نظارت و حفاظت از وسایل خودم تنهایی و مسلح به کلاش و منور در محوطه قدم میزدم. بواسطه سرد بودن هوا کلید یک وانت لندکروز را برداشتم و داخل آن رفتم. کم‌کم خواب مستولی شده بود و حدود یکی دو ساعت بعد داخل لندکروز خواب رفتم که از سرما بیدار شدم و بطرف سنگر رفتم تا گرم شده و مجدد برگردم. هنوز دقایقی از ورود نگذشته بود که زمین مانند زلزله شروع به لرزیدن کرد و صداهای انفجار وحشتناک می‌آمد. بعد از آرام شدن وضعیت، به محوطه رفتم و عراقی‌ها آنجا را موشک زده بودند و اون لندکروزی که داخلش بودم مانند کاغذ مچاله شده و به هم پیچیده شده بود درست مثل یه لباس خیس برای خشکاندن بپیچانند و اگر کسی داخل آن بود مثل گوشت چرخ‌کرده میشد