🔶 سفره صلوات مهاجران افغانستانی
🔹ساعاتی از خبر دلخراش سقوط بالگرد رئیس جمهور محبوب ایران نگذشته بود که با همسرم تماس گرفتم. بعد از احوالپرسی و پرسیدن حال نوزاد تازه متولد شدهام، پرسیدم خبر را شنیدی؟
با ناراحتی گفت: بله، حالا چه میشود؟
گفتم انشاءالله خبر سلامتیشان برسد.
گفت: عمهها(مادر و خاله همسرم) بعد از شنیدن خبر سقوط بالگرد سفره صلوات انداختهاند و مشغول صلوات فرستادن برای سلامتی آقای رئیسی هستند، خیلی بغض کردهاند و با ناراحتی زیاد صلوات میفرستند.
سر شب به خانه رفتم و همه برای شب میلاد امام رضا(ع) جمع بودند و کیکی هم تهیه شده بود، حالت بغض هنوز در چهره عمهام بود و دائما نگاهش به اخبار بود تا بلکه خبر خوشی از رئیس جمهور برسد.
آن شب عمه از خوردن کیک پرهیز کرد.
🎙️راوی: حسین کاظمی
#شهید_جمهور
💠 حسینیه هنر قم؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه
🔘@hhonar_qom
🔶 حرف زد، عمل هم کرد
🔹رفتم جلو بیمقدمه گفتم حاج آقا برای چی اومدید تشییع؟ گفت: «اومدیم چشم دشمنامون رو کور کنیم؛ دشمنای این انقلاب رو.» برایم خیلی جالب شد میگفت: «من بچهی قمم، سی متری حاج زینل، تو نیروگاه. وقتی خبر رو شنیدم حرم بودم، خیلی ناراحت شدم، خیلی آدم خوبی بود، حرف زد، عمل هم کرد. مثل بعضیا نبود فقط حرف بزنه، درد کشیده بود. دیشب که برای مراسم یاد بود رفته بودم حرم سخنران میگفت، از شش سالگی یتیم بوده، درد یتیمی کشیده، کارهای مختلف کرده حتی مدتی دستفروشی کرده، خب همچین آدمی میشود کسیکه درد مردم را چشیده. منم برای همین اومدم کسیام اجبارم نکرده، خودم اومدم که چشم دشمنامون کور شه!»
🎙️راوی: علیرضا زارعیان
#شهید_جمهور
💠 حسینیه هنر قم؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه
🔘@hhonar_qom
🔶سلام به آقای رئیسی
🔹 بچهها فکر میکنن امروز خود آقای رئیسی میخوان بیان بیرجند که نامه براشون نوشتن😭
🎙️راوی: زهرا میرزایی ارسالی از بیرجند
💠 حسینیه هنر قم؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه
🔘@hhonar_qom
🔶 فرزند وفادار
🔹خیلی خسته بودم و دنبال جایی برای استراحت میگشتم، تا اینکه کنار پیرمردی نشستم که از فرط خستگی روی جدول کنار خیابان نشسته بود. آقای محمدپور بود، از قدیمیهای قم. شروع کرد به گفتن: «تا دمدمهای صبح امیدوار بودیم که زنده باشند، اما با شنیدن خبر، حالم عوض شد، مانند زمانی که پدرم را از دست دادم. سخت بود، مالک اشتر رهبری بود. خدا به آقا صبر بدهد.»
با هم به سمت پیکرهای مطهر حرکت کردیم. چند قدم که رفتیم، با ناراحتی گفت: «عدهای میگفتند این کار خود نظام است.» من هم در جوابشان گفتم: «آخه کجا دیدید یک پدر بیاد فرزند خودش را بکشد؟ آن هم فرزندی که هم وفادار است و هم دوستدار پدرش.»
🎙️راوی: محمد ابویی
#شهید_جمهور
💠 حسینیه هنر قم؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه
🔘@hhonar_qom
🔶 انگار تردید داشت!
🔹تشییع تمام شده بود، موقع اذان رسیدیم به مسجد جمکران، در آن سیل جمعیت، چند جوان آفریقایی دیدیم که عکس رئیسی دستشان بود. رفتیم گفتوگو کنیم خیلی زبانمان را نمیفهمیدند، انگار تازه برای درس به ایران آمده بودند. ازشان خواستیم با پوسترهایی که از شهیدرئیسی در دست دارند، ازشان عکس بگیریم. ایستادند. این وسط یکی بود که عکس کوچکی دستش بود، انگار تردید داشت که در دست بگیرد، یواش عکس را آورد جلو و رو به دوربین گرفت، با دست بهش اشاره کردن بالاتر بگیر اما خجالتی بود و سری تکان داد. یکی از خانمهای خادم حرم گوشیاش را داد به یکی از بچهها گفت: «بیزحمت برای منم یک عکس ازشون بگیرید.»
این وسط پیر مرد محاسن سفید و سرحالی آمد چفیهای که بر گردن داشت را انداخت روی دوش یکی از این آفریقاییها و منتظر شد عکس بگیریم که چفیهاش را پس بگیرد. حسابی برایم جذاب شد بعد مصاحبه رفتم به سمتش... .
ادامه دارد... !
🎙️راوی: علیرضا زارعیان
#شهید_جمهور
💠 حسینیه هنر قم؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه
🔘@hhonar_qom
🔶 دوست حاج قاسم
🔹زهراسادات آدم ها را با نسبت هایشان میشناسد. برای او، آقای رئیسی دوست حاج قاسم است.
سه سالش بود که در گرمای خردادماه پابهپای ما، آمده بود حرم. رأیمان را انداختیم توی صندوق. زهراسادات به همه گفته بود: «به دوست حاج قاسم لَی دادیم.»
سه سال بعد، پابهپای ما آمده بود حرم. عکس دو تا شهید را گرفته بود توی دستش. تو بگو بچه ی شش،هفت ساله چه میداند این چیزها را مدام میپرسید: «چرا دوستِ حاج قاسم شهید شد!»
مثلِ ما برایش تکان دهنده و باورنکردنی بود.
امان از دنیای بچه ها.
🎙️راوی: فاطمه رمضانی
#شهید_جمهور
💠 حسینیه هنر قم؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه
🔘@hhonar_qom
2.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶 چیشد چفیه رو دادید بهشون؟!
🔹دست دادم، سلام احوالپرسی کردم و گفتم حاجآقا چیشد چفیه رو دادید بهشون؟!
همین طور که با لبخند دلنشنینش دستمو فشار میداد گفت: «خب این چفیه یادگار زمان جنگ هست، این بزرگواران هم شیعیان امیرالمومنین هستند و هم مایهی افتخار امثال ما؛ ما مثل برادرمون دوستشون داریم.
.
.
.
#شهید_جمهور
💠 حسینیه هنر قم؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه
🔘@hhonar_qom
حسینیه هنر قم
🔶 چیشد چفیه رو دادید بهشون؟! 🔹دست دادم، سلام احوالپرسی کردم و گفتم حاجآقا چیشد چفیه رو دادید به
.
.
.
گفتم: خودتون کی خبر شهادت رو شنیدید؟
همینطور دستمو گرفته بود و محکم فشار میداد، گفت: «همون صبح تو خونه بود که شنیدیم. قلبمون به درد اومد، ناراحت شدیم، ولی این شهادت رحمت الهی هست؛ من تو این انقلاب از این شهادتها زیاد دیدم انشاءالله در کمتر از چهل روز یدونه بهترش گیرمون میاد.»
خیلی امید داشت، نگاهش خیلی رو به جلو بود. ذوقزده شدم و پرسیدم شما خودتون رو معرفی میکنید؟ از کجایید؟ از کی تو جنگ بودید؟
گفت: «من عبدالنبی عبداللهی ۶۱ ساله از دزفولام؛ بعد جنگ اومدیم قم. از روز اول تا آخر جنگ هم بودم.»
مابین حرفهایمان موذن اذان میگفت، صدای اذانش پسزمینه مصاحبه بود، من هم خیلی خسته بودم و از صبح سر پا بودم و مشغول جمعکردن روایت، ولی با صحبت با این آقا خستگیام در رفت و با انرژی بیشتر پرسیدم:
شما که جوونای زمان جنگ رو دیدید، الانم دیدید، به نظرتون چطوره؟ دیگه مثل اون نسل نمیاد؟!
با خنده گفت: «به برکت انقلاب امام روحالله، اون نسل کمتر که نشدن بیشتر هم شدن. شماها افتخار مایید، خدا قوت بده بهتون.» بالاخره دستم رو ول کرد و ازش خواهشکردیم که میشه ازتون عکس بگیریم؟
گفت: «آره. زمان جنگ که کسی نبود از ما عکس بگیره، شما عکس بگیرید.»
🎙️راوی: علیرضا زارعیان
#شهید_جمهور
💠 حسینیه هنر قم؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه
🔘@hhonar_qom
🔶 ما دیدیم شهیدبهشتیهای دیگر را !
🔹آقای رحمانی مشاور حوزه از حس و حالش موقع شهادت و خاطره ای که به یادش افتاده بود میگفت:
«7 یا 8 ساله بودم خانهمان تلویزیون آرتیآی بزرگ سیاه و سفید داشتیم. لحظات تخریب حزب جمهوری را نشان میدادند، همزمان پدرم را میدیدم که اشک میریخت، چون خیلی شهیدبهشتی را دوست داشت بلافاصه بعد از تصاویر انفجار دیدیم سخنرانی امام پخش شد. حضرت امام ناراحت بودند، ولی پرصلابت جملهای درمورد شهیدبهشتی گفتند که من بیشتر از شهادت ایشان، از مظلومیتش ناراحت هستم.
مدتی بعد از این سخنرانی پارچهای زدند از قول امام که: راه مکتب انقلاب ما مشخص است. با رفتن یک نیرو متزلزل نمیشود، ضربه نمیخورد و شهیدبهشتیهای دیگر هستند. و ما دیدیم شهیدبهشتیهای دیگر را!»
🎙️راوی: حسین عزیزی
#شهید_جمهور
💠 حسینیه هنر قم؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه
🔘@hhonar_qom
🔶 حرفی با آقای رئیسی دارم!
🔹اصغر نوبخت را همیشه مودب و خندان دیده بودم اما این بار که در مسیر تشییع او را دیدم میگفت: «خبر سانحه را که شنیدیم و امیدوار بودیم، حرفهای رهبری آراممان کرد. تا اینکه خادم امام رضا، روز ولادت امام رضا، به حضرتش پیوست. اما حرفی با آقای رئیسی دارم.»
به اینجا که رسید بغضش شکست و با گریه گفت: «آقای رئیسی، قرارمون این نبود، نباید تنهامون میذاشتی، نباید رهبر رو تنها میذاشتی.» با بغض بیشتر به نجوا کردنش ادامه داد: «خدایا این چه امتحانیه؟ حاج قاسم رفت، آقای رئیسی رفت، ما دیگه طاقت نداریم.» صبر کردم کمی آرام شود پرسیدم، آقای رئیسی چه داشت که آمدید؟
گفت: «آقای رئیسی رئیسِ جمهوری بود که عاشق مردم ضعیف بود، میگفت نشستن ممنوع، بیکار بودن ممنوع، تا لحظه آخر برای خدمت به مردم میدوید و به ما هم درس داد که باید برای انتظار بدوییم. انتظار رو نمیتونیم به انتظار بشینیم، باید برای انتظار بدوییم و آقای رئیسی اینطور بود.»
🎙️راوی: حسین عزیزی
#شهید_جمهور
💠 حسینیه هنر قم؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه
🔘@hhonar_qom
🔶 حتما اتفاقی افتاده!
🔹نشسته بود کنار نردهها. دعا میخواند و ذکر میگفت. از چشمهای سرخ و تکان خوردنهای بین ذکر گفتنش فهمیدم که بیقرار است. تا سر صحبت را باز کردم بغضش ترکید.
«تا صبح امیدوار بودم. به آقام گفتم اینا زندهان. بالگردشون خراب شده ولی همشون دور هم نشستن، منتظرن یکی بره کمک شون کنه. آقام میگفت چه فکرایی! خیالبافی میکنی؟منم میگفتم نه! مطمئنم الان زندهان. هیچ مشکلی براشون پیش نیومده.
صبح که خبر رو شنیدم دیگه نمیتونستم توی خونه بمونم. انگار خبر مرگ عزیزترینم رو شنیده باشم؛ یاد فوت برادرم افتادم.
اومدم حرم. حالا که اول صبحه. تا موقعی که پیکرها برسه میخوام توی حرم بمونم. طاقت خونه موندن رو ندارم.»
اشک گونهاش را با سر انگشتهایش پاک کرد و ادامه داد:
«اول از همه نگران مملکت شدم. آرامش رهبر. گفتم خدایا حالا میخواد چی بشه. اون جایی که رهبر گفت اگه اتفاقی برای رئیسی افتاد، نگران نباشید، بند دلم پاره شد. گفتم رهبری این حرف رو زده که ما آروم باشیم. بعد فکر کردم ایشون بلده چی بگه و از همه چیز خبر داره. حتما اتفاقي افتاده.
ولی یه حرف از آقای رئیسی عجیب توی ذهنم مانده.
"من فقر رو ندیدم، من فقر رو چشیدم". »
🎙️راوی: فاطمه رمضانی
#شهید_جمهور
💠 حسینیه هنر قم؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه
🔘@hhonar_qom
🔶 طاقت نگاهکردن نداشتم!
🔹معلوم بود از یادگارهای زمان جنگ است، لباس سپاهی به تن کرده بود و ویلچرش هم دست دخترش، میآمدند به سمت میدان سلام برای تشییع، رفتم جلو و بعد احوالپرسی گفتم میتونم چند دقیقه وقتتونو بگیرم؟ با روی باز گفت: «بله خواهش میکنم.» نشستم جلوشون که حرفاشونو بشنوم، گفتند: «اینجوری که زشته شما نشستی و من رو ویلچر راحتم.» بابت همین مدام وسط مصاحبه معذرت خواهی میکرد. میگفت: «آن شب که خبر سانحه را شنیدم، تا صبح خواب به چشمام نیومد تا که خبر شهادت آمد. تلویزیون رو خاموش کردم، طاقت نگاهکردن نداشتم، حیف است امثال حاج قاسم و آقای رئیسی رفتند. ولی دلگرمیم به حضرت آقا.» آخرش هم گفت انشاءالله بتونیم راهشون رو ادامه بدیم.»
🎙️راوی: حسین عزیزی
#شهید_جمهور
💠 حسینیه هنر قم؛ محفل هنر، اندیشه و رسانه
🔘@hhonar_qom