نگاه آمریکاییان سفارتنشین به خاندان سلطنت
اشاره به فساد اقتصادی خاندان پهلوی از مصادیقی است که بهکرات در اسناد مورد توجه قرار میگیرد و حتی عامل سقوط پهلوی معرفی میشود. در بخشهای محرمانه این اسناد اکثر اعضای خانواده سلطنتی فاسد، غیراخلاقی و به مقدار زیادی نسبت به ایران و ملت ایران بیعلاقه نشان داده میشوند. همچنین از زندگی تجملاتی و گرانقیمت آنان، پارتیبازی و دخالت آنان در تجارتهای دولتی و خصوصی یاد میشود؛برای مثال به گسترش نظریهای در بین مردم اشاره میکنند مبنی بر اینکه دو پسر اشرف، شهریار و شهرام، در سوء استفادههای مالی در شرکتهای تجاری دست دارند؛ همچنین از در حاشیه قرار داشتن غلامرضا و عبدالرضا در مقابل نقش سیاسی اشرف و فرح سخن میگویند.
در مجموع روایت این اسناد از خاندان پهلوی روایت استبداد، فساد و بیاخلاقی است که موجب انزجار مردم از حکومت شده اما بااینحال بیشتر سعی دارند تا راههایی برای بقای همین خاندان فاسد و مستبد فراهم سازند. ترسیم چهره مثبت از فرح نشان از تلاش این دولت برای بقای مدل سلطنتی و تأکید بر وجود ملکه همچون مدل سلطنتی در انگلیس داشت که شاید نقشه احتمالی این دولت برای آینده ایران بود؛ همچنین به نظر میرسد قدرتهای داخلی در رقابت با یکدیگر درصدد بودند از اعضای جاسوسی آمریکا و سفارت یارگیری کنند و این امر در روایت این اسناد از خاندان پهلوی در تسیم دوگانه مثبت و منفی شخصیتها آشکار است.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/s/7967
اسرائیل چگونه به متحد حکومت پهلوی تبدیل شد؟
یکی از رژیمهایی که در طول دهههای گذشته منشا تنش، درگیری و جنگ در منطقه خاورمیانه بوده است اسرائیل است. کشوری که به صورت جعلی و توسط قدرتهای غربی و پیروز جنگهای جهانی اول و دوم شکل گرفته است. دولت غاصبی که بر خرابههای امپراطوری عثمانی بنا شده و منافع قدرتهای غربی و به ویژه آمریکا را در منطقه خاورمیانه دنبال میکند. این کشور در دهههای گذشته آغازگر چندین جنگ بوده است. جنگهایی که خسارات بسیاری را به جای گذاشته و مردم بسیاری را آواره کرده است. در مقابل کشورهای اسلامی نیز در مقابل پدید آمدن این رژیم جعلی مواضع متفاوتی اتخاذ کرده و این مسئله سبب شده است جهان اسلام نتواند در مقابل این دولت غاصب با جمعیتی دو میلیونی کار چندانی از پیش ببرد.
در واقع کشوری که در سرزمین مسلمانان بر طبل نژادپرستی میکوبد و به سمبل ظلم و تعدی تبدیل شده، توانسته است از شکاف میان کشورهای اسلامی استفاده کرده و با آنها اتحادهای موضعی و مقطعی را به وجود آورد. یکی از متحدین دولت غاصب اسرائیل تا سال 1357 (1979) حکومت پهلوی بود که تا پیش از انقلاب مواضع همدلانهای را در قبال این رژیم اتخاذ کرد. از به رسمیت شناختن دولت ساعد مراغهای تا قطع ارتباط دولت محمد مصدق و تعطیلی کنسولگری ایران در اسرائیل. با این حال آنچه باید بیش از پیش مورد توجه قرار گیرد حمایت قدرتهای غربی و به ویژه آمریکا از این رژیم، ظرف دهههای گذشته است.
در حقیقت روابط بسیاری از کشورهای منطقه ظرف دهههای گذشته در قبال اسرائیل ناشی از روابط این کشورها با آمریکا بوده است. کشورهایی که سیاست خارجیشان تبعی بوده و بسیار تحت تاثیر ملاحظات واشنگتن قرار داشته است. این مسئله در مورد ایران پیش از انقلاب نیز به خوبی صدق میکند؛ به ویژه مقاطعی که دولتهای دست نشانده و مورد حمایت آمریکا در ایران بر مسند امور تکیه میزدند. بهترین مثال در این زمینه روابط ایران و اسرائیل در فاصله سالهای 1342 تا 1357 است که دولتی وابسته به آمریکا در ایران بر سر کار بود.
در مجموع سیاست خارجی ایران در دوران رژیم پهلوی بیشتر رنگ و بوی تبعی بودن را یدک میکشید. تبعیتی که از دنیای غرب و در راس آن آمریکا میشد. به همین دلیل ما شاهد برقراری پیوندها و مناسبات استراتژیک میان ایران و اسرائیل در این دوران هستیم. مضاف بر این محمدرضا در این دوران پی آن بود تا با برقراری صلح میان اعراب و اسرائیل جاه طلبیهای داخلی و بینالمللی خود را پیگیری نماید.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/s/4621
ارتباط علم با شبکه جاسوسی انگلستان
اسدالله علم از طریق شاپور ریپورتر (شاپور جی) فرزند اردشیر جی، با شبکه اطلاعاتی انگلستان در ارتباط بود. اردشیر جی از پارسیان مقیم هندوستان بود که سالها پیش از کودتای 1299 به سرویس اطلاعاتی انگلستان پیوسته بود و کانون قدرتمند اطلاعاتی انگلستان در ایران محسوب میشد. پس از مرگ اردشیر جی، فرزندش شاپور جی راه او را در ایران ادامه داد و در رأس تشکیلات اطلاعاتی انگلستان در ایران، شبکهای از نیروهای طرفدار سیاست این کشور را رهبری کرد. به این ترتیب، شاپور جی برای راهاندازی شبکه اطلاعاتی انگلیس در ایران به نیروهایی نیاز داشت که به قول خودش صلاحیت تقبل چنین مسئولیتی را داشته باشند. یکی از این افراد اسدالله علم بود که به واسطه شناختی که انگلیسیها از پدرش داشتند و بنای ارتباط مطمئنی که امیر شوکتالملک، پدر علم، با انگلیسیها پی ریخته بود، برای پیوستن به این شبکه انتخاب شد.
علی شهبازی، محافظ شخصی شاه که برای گذراندن دوره آموزشی مدتی به لندن اعزام شده بود، در خاطرات خود از تلاش شاپور ریپورتر برای جذب او در محفل اطلاعاتی انگلیس نقل میکند و اینکه چگونه شاپور برای جذب او مدام اسدالله علم را مثال میزد: «مدت یک هفته در لندن آقای اردشیر جی (شاپور جی) مرتب به من نزدیک میشد و از خوبیهای انگلیسیها حرف میزد و اینکه اگر کسی با آنها رفیق میشد همیشه از او نگهداری میکنند و اسدالله علم را مثال میزد و میگفت شما به آقای علم نگاه کن با اینکه این همه دشمن دارد که خودت بعضی از آنها را میشناسی، الان نزدیکترین فرد به شاه است. اگر میخواهی به جایی برسی حرف مرا گوش کن». شهبازی سپس در ادامه از ماجرای ارتباط عَلَم با شبکه اطلاعاتی انگلیس چنین میگوید: «در سال 1339، در انگلیس رئیس مدرسه شخصی بود به نام سرهنگ برنارد که فارسی را خیلی روان صحبت میکرد. یک روز من در اتاق استراحت روی مبل نشسته بودم و یک نوشیدنی در دست داشتم سرهنگ برنارد از در وارد شد، بعد از احوالپرسی گفت: میدانی در آنجایی که تو نشستهایی آقای اسدالله علم مدت دو سال همیشه در همان محل مینشست. آخر من و آقای علم و اردشیر جی از جنگ جهانی دوم با هم دوست هستیم. وقتیکه این حرف را از سرهنگ برنارد شنیدم، مثلاینکه یک ظرف آب جوش روی سرم خالی کردند».
بدین ترتیب میتوان گفت یکی از مواردی که سبب شد علم به یکی از شاخصترین سیاستمداران و وزیران دربار محمدرضاشاه تبدیل شود و حتی وارد حریم شخصی شاه نیز گردد، کمک انگلستان و نیروهای تحت نفوذش در ایران بوده است تا بدینوسیله بتوانند به منافع و خواستههای خود دست پیدا کنند. اوج نزدیکی علم به شاه، که به کمک نیروهای تحت امر انگلیس انجام شد، در زمان نخستوزیری دکتر مصدق رخ داد؛ بدینصورت که علم، که از اعضای فعال شبکه «بدامن» بود، با همکاری شاپور ریپورتر و برادران رشیدیان کار آمادهسازی کودتای 28 مرداد 1332 را بر عهده گرفت و پس از کودتا به سبب پاداش به محمدرضاشاه بسیار نزدیکتر شد و بهصورت یکی از نزدیکترین یاران وی درآمد.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/s/6690
پشت نقاب اسدالله علم
اسدالله علم، فرزند شوکتالملک علم، حکمران منطقه بیرجند بود که خاندان او سالها حاکم موروثی آن بخش از سرزمین ایران بودند. علم پس از به پایان رساندن تحصیلات متوسطه و پیش از آغاز تحصیلات دانشگاهی، بنا به مصلحت سیاسی رضاشاه و به فرمان او، با ملک تاج قوام، دختر قوامالملک شیرازی، یکی از خاندانهای کهن ذینفوذ و قدرتمند منطقه فارس، ازدواج کرد و بدین ترتیب به محافل درباری پیوند خورد. وی پس از ازدواج، در کرج مقیم بود و با تبعید رضاشاه، برای مدتی از صحنه سیاست خارج شد تا اینکه قوامالسلطنه، نخستوزیر، در سال 1325 او را دوباره وارد امور سیاست و دربار پهلوی کرد. پس از این دوران علم بهمرور به یکی از غلامزادگان محمدرضاشاه تبدیل شد، به صورتی که حتی به حریم شخصی شاه قدم گذاشت و همواره در کنار او بود.
همین عوامل سبب شده بود علم نقش اصلی و نفوذ انکارناپذیری در کلیه شئونات کشور از قبیل تصویبنامه دولت درباره انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی، همهپرسی سال 1341، وقایع 15 خرداد 1342، تشکیل مجلس مؤسسان سوم به منظور تغییراتی در چند ماده از مواد قانون اساسی، احیای سازمان بازرسی شاهنشاهی، جشنهای مراسم تاجگذاری و سالگرد 2500ساله شاهنشاهی در ایران، تغییر تاریخ رسمی کشور، ایجاد نظام تکحزبی رستاخیز و ... داشته باشد. در ادامه این نوشتار قصد داریم بررسی کنیم که چه ویژگی در کنشگری اسدالله علم وجود دارد که این فرد به یکی از شاخصترین سیاستمداران و وزیران دربار شاه تبدیل میشود و همچنین کنکاش کنیم که چرا این فرد حتی وارد حریم شخصی محمدرضاشاه نیز شد.
یکی از مواردی که سبب شد علم به یکی از شاخصترین سیاستمداران و وزیران دربار محمدرضاشاه تبدیل شود و حتی وارد حریم شخصی شاه نیز گردد، کمک انگلستان و نیروهای تحت نفوذش در ایران بوده است تا بدینوسیله بتوانند به منافع و خواستههای خود دست پیدا کنند. اوج نزدیکی علم به شاه، که به کمک نیروهای تحت امر انگلیس انجام شد، در زمان نخستوزیری دکتر مصدق رخ داد؛ بدینصورت که علم، که از اعضای فعال شبکه «بدامن» بود، با همکاری شاپور ریپورتر و برادران رشیدیان کار آمادهسازی کودتای 28 مرداد 1332 را بر عهده گرفت و پس از کودتا به سبب پاداش به محمدرضاشاه بسیار نزدیکتر شد و بهصورت یکی از نزدیکترین یاران وی درآمد.
محمدرضاشاه پس از جدایی از همسر اولش فوزیه، برای مدتی دوران تجرد را میگذراند. وسایل تفریح و سرگرمی او را در این دوران بیشتر خواهرش اشرف فراهم میکرد و علم به این نقطهضعف شاه پی برده بود و با کشف و معرفی دوستان تازهای به شاه، دوستی و نزدیکی بیشتری با او پیدا کرد و بهتدریج محرم اسرار زندگی خصوصی شاه گردید. دراینارتباط علی شهبازی، یکی از نیروهای پاسپان شاهنشاهی و سرتیم محافظ شاه، در کتاب خاطرات خود معتقد است: از وقتی علم وزیر دربار شد، در وزارت دربار «تشکیلاتی ویژه برای سرگرمی شاه درست کرده بود. این تشکیلات یک بودجه سرسامآور داشت. کار اعضای این تشکیلات این بود که خانمهای شوهردار و دختران بختبرگشته و یا همسران و دختران کسانی که میخواستند مقامی بگیرند، برای شاه بیاورند». آنطور که از روایتها پیداست، عَلَم قصد داشت تا از نقطهضعف اخلاقی شاه استفاده کند تا نه تنها بیشتر به او نزدیک شود، بلکه بدین واسطه به مهمترین کنشگر سیاسی ایران تبدیل گردد. بر همین اساس است که همه نزدیکان دربار بر توسعه فساد دربار توسط علم شهادت دادهاند، تا جایی که بسیاری از آنها فساد شاه را به گردن علم انداختهاند.
ویژگی فردی دیگر اسدالله علم که سبب شد تأثیرگذارترین سیاستمدار ایران و نزدیکترین فرد به شاه شود تملق و چاپلوسی بود. چاپلوسی و تملقهای افراطی علم، محمدرضا پهلوی را به مالیخولیای عقل کل بودن مبتلا کرد و آنقدر شاه را عقل کل و تافته جدا بافته خداگونه نامیده بود که کمکم خود شاه نیز به این باور رسیده بود که دارای رسالت ویژهای از سوی قدرتهای ناشناخته است و در کنار آن سبب گشته بود تا بیشتر و بیشتر علم را وارد حریم خصوصی خود کند.
بر اساس مطالب ذکرشده، آنچه سبب شد اسدالله علم یکی از شاخصترین کنشگران، سیاستمداران و وزیران دربار محمدرضاشاه و همچنین نزدیکترین فرد به شخص شاه شود، تلفیقی از کمک نیروهای جاسوسی خارجی، سوءاستفاده از نقطهضعف اخلاقی شاه و فراهم کردن سرگرمیهای مخصوص و غیراخلاقی برای محمدرضاشاه و در کنار آن برخورداری از روحیه تملق و چاپلوسی بالا بود.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/s/6690
قسم به کدام قرآن، قرآن محمدی یا قرآن آریامهری؟!!
پس از رسوایی محمدرضا شاه در ماجرای دستگیری امام خمینی و به دنبال آن قیام خونین مردم ایران در شهرهای تهران، قم، تبریز و... در 15 خرداد 1342، و همچنین درپی سخنرانی روشنگرانه و آگاهی بخش امام در مورد کاپیتولاسیون و دستگیری و تبعید ایشان در سال 1343، رژیم متوجه شد که هیچ گونه جایگاه دینی و ملی در جامعه ایران ندارد و دیگر قادر به تظاهر به دینداری و جلب اعتماد متدینین جامعه نیست؛ لذا برای رهایی از این بحران مشروعیت، چاره را در اجرای طرح های مذهبی در قالب ساختن مسجد، زیارت شاه از عتبات، چاپ قرآن و غیره دید. به همین منظور در سال 1344 اعلام شد که حکومت شاه، درصدد است قرآنی به نام پهلوی به چاپ برساند.
قرار شد قرآن مذکور از روی یکی از بهترین قرآن ها که به خط احمد نیریزی بود، با خطی خوش و زیبا و چاپی نفیس منتشر شود و طبق برنامه ریزی قبلی می بایست تعدادی از این قرآن ها به علما و روحانیان اهدا می شد. رژیم، قبل از چاپ قرآن آریامهری، با برنامه ریزی دقیق به تبلیغات سنگین و گسترده ای از طریق رسانه ها و نهادهای فرهنگی و سیاسی پرداخت.
شاه برای تظاهر هر چه بیشتر به دینداری، اعلام کرد که درآمد حاصله از چاپ و فروش قرآن پهلوی، هزینه ساخت مسجد خواهد شد. از برنامه طرح انتشاراتی قرآن مذکور می توان به فعالیت گسترده و همه جانبه رژیم، برای حصول به اهداف سیاسی، مذهبی و اجتماعی آن پی برد. اما زمانی رژیم می توانست به اهداف خود از چاپ قرآن پهلوی برسد که آن را به تایید روحانیون برساند.
جهت اهدای قرآن ها به روحانیان نیز قبلا مقدمات فراهم شده بود. اسامی افراد، سوابق آنها و وضعیت عمومی شهر به مرکز مخابره شد و قرار بود تا پیش از ارسال قرآن ها به فرمانداری و استانداری شهرها، روحانیان از قبل دعوت شوند، به استقبال قرآن بیایند و با ایراد سخنرانی، به مدح صفات اسلام دوستانه شاه بپردازند. از طرف دیگر کارمندان ادارات و فرهنگیان نیز موظف به استقبال بودند و اگرکسی خلاف این رفتار می کرد، سریعا مجازات و تنبیه می شد.
تمام سعی و تلاش رژیم جهت جلب رضایت روحانیان و استقبال و تحویل گرفتن قرآن اهدایی به شکست انجامید، چرا که روحانیان با الهام از آیات و مفاهیم بلند و ملکوتی قرآن و آگاهی از تاریخ اسلام و نیرنگ دنیاطلبان در جنگ صفین، از مکر و حیله شاه مطلع بودند؛ لذا دست به مقاومت زدند و در هر مجلس و محفلی به روشنگری و بیان حقایق پرداختند. عده ای با هدیه آن به مجامع مذهبی، عده ای با خروج از شهر، و عده ای با عدم استقبال و بی توجهی به دعوت های مکرر رژیم از آنها، مخالفت خود را اعلام کردند.
رژیم بعد از آن که از ناحیه روحانیان و مردم ناامید شد، قرآن ها را به مبلغ 100 تومان به کارمندان هدیه کرد، که می بایست ماهی 10 تومان از حقوق آنان بابت آن کسر می شد. اما همین مساله باعث نارضایتی آنان شد. حسن مشتاق از فرهنگیان مبارز همدان در این باره می گوید: قرآن پهلوی را برای تمام ادارات فرستادند و کارمندان را مجبور کردند که بهای آن را پرداخت کنند؛ یعنی آنها چه مایل بودند و چه نبودند از حقوق آنها کسر می شد. قرآن مذکور از نظر تذهیب و خط خیلی خوب بود، ولی چون سیاسی کاری بود کسی به آن توجهی نمی کرد. مثلا اگر کسی به قرآن قسم یاد می کرد، می گفتند کدام قرآن ،قرآن محمدی یا قرآن آریامهری...»
امام خمینی در پیام خود به دانشجویان مقیم اروپا، امریکا و کانادا در 24/12/51، درباره قرآن پهلوی اعلام کردند: «در این میان از همه اسف بارتر وضع ایران است که رژیم آن ماموریت دارد با چاپ قرآن و تظاهر به اسلام، به اسم سپاه دین، سازمان اوقاف و به عناوین فریبنده دیگر یک بار اسلام را ریشه کن سازد، ملت اسلامی را بیش از پیش به ذلت و اسارت بکشد، مسجد و محراب پیامبر را به صورت بنگاه تبلیغاتی دربار ضداسلامی خود درآورد و برای اجرای این نقشه شوم، به کمک و مساعدت روحانی نماهای خود فروخته و سرسپرده نیاز کامل دارد و با همکاری آنان، می خواهد مساجد و دیگر محافل اسلامی را قبضه کند، مراسم مذهبی را تحت نظارت و مراقبت خود درآورد و به حوزه های علمیه دست یابد.»
چنان که از آثار و نتایج این ماجرای تاریخی برمی آید، این شگرد رژیم نه تنها جایی در قلوب مردم باز نکرد، بلکه آنان را به یاد مقاومت حضرت علی(ع) در برابر ترفندهای معاویه انداخت و موجب ایستادگی آنها در مقابل این مکر و توطئه شد. از طرف دیگر هوشیاری روحانیان و رهبری بی بدیل امام در مقابل این لشگر در آگاه کردن مردم، ثابت کرد که چاپ قرآن، ساخت مساجد، زیارت عتبات عالیات و اقداماتی از این دست، نمی توانند سرپوشی بر اعمال ننگین رژیم باشند. به این ترتیب جامعه ایران به رهبری امام، یک بار دیگر ثابت کرد در راهی که برگزیده مصمم و استوار است.
منبع:
پایگاه اطلاع رسانی حوزه
https://hawzah.net/fa/Article/View/85065/قرآن-پهلوی
نفوذ پلیس خصوصی پهلوی در تاروپود جامعه
پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، کودتاگران خارجی و حکومتگران داخلی تردیدی نداشتند که با ملتی ناراضی روبهرو خواهند بود و در این میان تنها شیوهای که میتوانست مفید واقع شود بهکارگیری خشونت و از میان برداشتن قهرآمیز مخالفان از عرصه سیاسی و اجتماعی کشور بود. ساواک یا همان سازمان اطلاعات و امنیت کشور مولود این خشونت بود و به عبارت دیگر مدتها قبل از شکلگیری ساواک بهکارگیری خشونت از سوی پهلوی برای سرکوب مخالفانش باب شده بود و این روند با تشکیل ساواک سرعت گرفت. دوران فعالیت ۲۲ ساله ساواک سراسر مملو از کاربرد پرشمار و مداوم شیوههای قهرآمیز در برخورد با اقشار و گروههای مختلف سیاسی و اجتماعی بود اما همین شیوه برخورد نیز در دورهای از روسای ساواک از جمله در دوران نصیری با شدت و حدت بیشتری دنبال میشد که موضوع مقاله نیز همین موضوع است.
نصیری سومین رئیس ساواک بود که از بهمن ۱۳۴۳ تا تیرماه ۱۳۵۷ عهدهدار این سمت بود. در بهمن ۱۳۴۳، شاه ترور منصور را حمل بر ضعف ساواک نمود و برای ایجاد تغییراتی در آن، پاکروان را برکنار کرد و نصیری را به جای وی برگزید. شاه مردی را برای ساواک میخواست که مشت آهنین بختیار (نخستین رئیس ساواک) و سرسپردگی پاکروان را یکجا داشته باشد و این مسئله در وجود نصیری، متجلی بود. ساواک در دوران نصیری به اوج خشونت و سرکوب مخالفان گرایش یافت. تیم سه نفره نصیری، ثابتی و معتضد، از ساواک یک سرویس امنیتی خشن و بیرحم بهوجود آوردند.
یکی از ویژگیهای دوران ریاست نصیری بر ساواک این بود که ساواک در دوران وی فراتر از قانون عمل میکرد و قرار نبود به جایی جز شاه پاسخگو باشد البته این رویه در تمامی ادوار فعالیت ساواک دنبال میشد اما تنها در دوره نصیری بود که ساواک در بهکارگیری خشونت و پروندهسازی برای افراد مختلف هیچ ضابطهای نمیشناخت. ساواک در دوره نصیری، برای بیشتر رجال سیاسی پروندهای برای روز مبادا میساخت و در زدوبندهای اقتصادی و مقاطعهکاری نیز حضوری پررنگ داشت؛ از سوی دیگر ساواک نصیری به تکنولوژیهای روز شکنجه نیز مجهز شده بود و در برخورد با مخالفان، جنس و نوع شکنجهها پیچیدهتر و سیستماتیکتر نیز شده بود! همچنانکه پرویز عدالتمنش، از فعالان سیاسی آن دوره و یکی از کسانی که بهشدت شکنجه شده بود، میگوید: همه ترفندهای شکنجه در دوره ریاست نصیری بر ساواک به کار گرفته میشد.
در واقع ریاست نصیری بر ساواک، فعالیت این سازمان را وارد برهه جدیدی در دوران حیات خود کرده بود. در دوران ریاست او، این سازمان همچون اختاپوسی چندسر و مخوف در سراسر ایران حضوری همهجانبه پیدا کرده بود. ساواک در دوره نصیری، گسترشی بیحد و حصر پیدا کرد به نحوی که تا جزئیترین امور زندگی شخصی افرادی که تحت نظر بودند نیز رسوخ میکرد و برای این مسئله ترفندهای خاص خود را به کار میگرفت.
ساواک در دوره ریاست نصیری تبدیل به غولی بی شاخ و دم شد تا از سویی از تکنولوژیهای جدید برای شکنجهها و به کارگیری روشهای جدید شکنجه استفاده میکرد و از سوی دیگر در خصوصیترین مسائل زندگی مردم نیز رسوخ میکرد و تبدیل به چشم و گوش رژیم در میان مردم و نوعی پلیس خصوصی شده بود. ساواک دوره نصیری کاملا بازتاب روحیات شخصی خود محمدرضا بود؛ بهنحوی که از جامعه بیرونی به شدت هراس داشت و افراد را به بهانههای واهی و بعضا اثبات نشده نیز دستگیر میکرد و یا بدون دلیل و صرفا بهزعم اینکه فردی ممکن است مخالف بالقوه رژیم باشد، او را تهدید به مرگ و یا بازداشت میکرد. با اوجگیری نهضت اسلامی و افشاگری عملکرد ساواک، شاه تلاش میکند با جابهجایی در راس ساواک، نصیری، رئیس وقت ساواک را کنار گذاشته و با روی کار آوردن ناصر مقدم جو را آرام کند؛ اما ساواک همچنان زیر نظر مثلث شوم موساد، سیا، اینتلجنس سرویس رویه خود را دنبال میکند. عزل نصیری مقدمهای شد تا مسئولان حکومت بهتدریج اقدامات ایذایی و فریبکارانه برای بهاصطلاح تصفیه ساواک از افراد بدنام! انجام دهند و کسانی را که موجبات اقدامات خشونتآمیز را فراهم آوردهاند دستگیر و محاکمه و مجازات کنند. با روند سریع انقلاب اسلامی ساواک آخرین تلاشهای خود را برای ماندگاری رژیم نمود، اما این مردم بودند که دیگر از این تشکیلات مخوف نمیترسیدند. بهرغم وعدههای پوشالی رژیم، ساواک در دوره کوتاه مدت ریاست مقدم نیز از خشونت دست برنداشت و وی نیز تلاش نمود همزمان با سرکوبگری، با در پیش گرفتن راهکارهای سیاسی و ملاقات با برخی مخالفان، سفارت آمریکا و... گامی ناموفق در مهار موج خروشان انقلاب اسلامی بردارد.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/s/6551
نگاهی به گزارش کیهان از حادثه مرگ جهان پهلوان
در هجدهم دی ۱۳۴۶، خبر مرگ جهان پهلوان غلامرضا تختی پس از عمری مبارزه در میدان ورزش و سیاست و نیز در پی سالها سکوت خبری و رسانهای، بار دیگر در صدر اخبار رسانهها قرار گرفت. هنوز ساعاتی از انتشار این خبر نگذشته بود که نشریه توفیق در صفحه اول خود تیتر شبههبرانگیز «تختی را خودکشی کردند» را زد. البته کمتر کسی در جامعه آن روز این خبر را باور کرد. پخش وسیع و سریع خبر خودکشی او تأملبرانگیز بود و بیتردید ساواک در این ماجرا دست داشت. انعکاس مطبوعاتی این رویداد هم عجیب بود. روزنامه کیهان در کمتر از دو ساعت از زمان وقوع حادثه تا انتشار روزنامه، گزارشی از چگونگی کشف جسد، ورود مأموران و پیدا کردن دستنوشتههای تختی در جیب و کمد و لباس او را منتشر کرد که خود سؤالبرانگیز بود. روزنامهها و دستگاه تبلیغاتی رژیم درست از لحظه کشف جسد، به شرح مفصل ماجرای عدم موفقیت تختی در ازدواج و اختلاف و درگیری او با همسرش پرداختند و از تمام امکانات خود برای دامن زدن به این شایعه بهره بردند. آنان با مربی تختی، حبیبالله بلور مصاحبهای تلویزیونی ترتیب دادند تا علت خودکشی او به عنوان یک مرد مذهبی و سنتی را ازدواجش با زنی تحصیلکرده، مدرن و امروزی معرفی کنند!
همانگونه که اشارت رفت، روزنامه کیهان مرگ تختی را با حواشی آن در همان روز در صفحه اول با عنوان: «غلامرضا تختی خود را کشت!» همراه با دستنوشتههای او در تقویم جیبیاش و کاغذهای هتل چاپ کرد. جالب این که بین گزارش ساواک و خبرنگار کیهان نقاط مشترک زیادی، از جمله قطعیت در خودکشی تختی و دلایل آن وجود دارند. البته تناقضاتی هم در چگونگی کشف جسد وجود دارند.
روزنامه کیهان در ادامه، محتوای نامههای تختی و وصیتنامه و یادداشتهای متعدد تختی را منتشر میکند. تمام مطالب کیهان در اثبات خودکشی نگاشته شد. سؤال اصلی اینجاست که چگونه خبرنگار کیهان اجازه یافته است از یک حادثه که برای مأموران آگاهی در وهله نخست میتوانست یک رخداد مشکوک به نظر آید- مگر پس از بررسی ادله و شواهد و قرائن خلاف آن ثابت شود- بدون کمترین شک و تردید، یک خودکشی ترسیم کند؟ چگونه یک خبرنگار در جیبهای متوفی جستوجو کرده و از متن نامههایی که روی میز و گوشه و کنار هتل بوده، اطلاع حاصل کرده و آن را در روزنامه همان روز و تنها ساعتی پس از کشف جسد به چاپ رسانده است؟ سرعت انتشار خبر خودکشی تختی، جداً سؤالبرانگیز است. اگر حادثه مشابهی در جای دیگر و برای فرد دیگری اتفاق میافتاد، باز چنین سرعتی در اطلاعرسانی وجود داشت؟ آیا اگر امروز حادثه مشابهی رخ دهد؛ بهرغم پیشرفت امکانات رسانهای و... یک خبرنگار میتواند جزئیات حادثه را به این گستردگی و سرعت منتشر کند؟ حداکثر اینکه خبر حادثه را در صفحات رویی روزنامه که در آخرین ساعات چاپ میشوند درج و مشروح آن را به روزهای بعد موکول میکنند.
فرض بگیریم جسد کشف شده مربوط به شادروان غلامرضا تختی نبوده است و از طرفی فرض بگیریم اساساً جسدی مجهولالهویه در یک حادثه رانندگی در کنار خیابان پیدا شود. آیا با توجه به نحوه کار کارآگاهان پلیس، خبرنگاران اجازه دارند همراه و همزمان با پلیس وارد ماجرا شوند و حتی قبل از انگشتنگاری و سایر بررسیها درباره موضوع اعلام نظر کنند؟ یا به محل جنایت یا خودکشی یا هر عنوان دیگر سرک بکشند و متن کامل وصیتنامه و دستنوشتههای منسوب به یک متوفی را قبل از روشن شدن اصل واقعه و اینکه آیا نوشتهها دستخط او بوده یا خیر ببینند؟ نحوه عمل خبرنگار کیهان نشان میدهد که گزارش خبرنگار یاد شده اگر یک رپرتاژ آگهی از جانب دستگاه ساواک نبوده باشد، قطعاً کمال همکاری در تدوین آن از سوی ساواک به عمل آمده است. چگونه ممکن است یک خبرنگار تا ریزترین مسائل یک حادثه را فقط دو ساعت بعد از آن حادثه بهطور کامل در یک روزنامه سراسری درج کند؟
در این گزارش خبرنگار از محل استقرار اتومبیل جهان پهلوان تختی، پنچری چرخ عقب آن، وجود اسلحه شکاری در آن و سه فشنگ خفیف در جیب تختی و دهها مسئله ریز و درشت دیگر اطلاعات ارائه میکند. معلوم نیست به فرض قبول نقل قول اول، این اطلاعات چگونه در مدت کوتاه دو ساعت پس از کشف جسد در ساعت ۱۰ صبح به دست آمده است.
نکته دیگر این است که از زمان کشف جسد تا زمان اطلاع دادن به خبرنگار کیهان و آمدن او فرصتی از دست نرفته بود، در حالی که خانواده تختی در ساعت یک بعد از ظهر از واقعه مطلع شدند. همه میدانند در هتلها یک کلید مادر وجود دارد که همه اتاقها را میتوان با آن باز کرد، بنابراین نیازی به شکستن در اتاق نبوده است.
منبع:
جوان آنلاین
http://www.Javann.ir/003zNL
مجالس ترحیم جهان پهلوان تختی
دوشنبه 18 دی 1346 خبر فوت تختی بازتابی بسیار گسترده یافت. براساس گزارش های مطبوعات، وی در 15 دی 1346، ظاهراً در پی مشاجرات خانوادگی، به هتل آتلانتیک رفته و اتاقی گرفته و شب 17 دی با سم خودکشی کرده بود. کارکنان هتل که ظنین شده بودند، ساعت 10 صبح 18 دی در اتاق را شکستند و با جسد او رو به رو گردیدند. دوستان تختی که توانسته اند جسد او را پس از کالبد شکافی در پزشکی قانونی در غسّالخانه ببینند، به شکستگی و شکافی در پشت سر او اشاره کرده اند. انتشار خبر شکستگی پشت سر تختی در میان انبوه مردم در برابر پزشکی قانونی و بعد به هنگام تشییع و دفن گورستان ابن بابویه، احتمال مرگ تختی را نه بر اثر خودکشی، بلکه به دست عمّال ساواک و نظام حاکم، شدت بخشید. از گزارش های مختلف برمی آید که کمتر کسی از دوستداران تختی خودکشی او را باور کرده است. نیز شایع است که غسال(مرده شوی) او، که همه جا گفته بود پشت سر تختی شکسته بوده، به دست عوامل حکومت سر به نیست شده است.
تختی را در مقبره خانوادگی حسن شمشیری، که از وابستگان به جبهه ملی بود، با حضور شماری عظیم از مردم دفن کردند. تلاش بازماندگان جبهه ملی در انتساب تختی به خود در تمامی مراسم و مجالس گرامیداشت تختی به چشم می خورد؛ محبوبیت و مرگ فاجعه آسای او می توانست دستاویز همه گونه رفتار سیاسی قرار گیرد و برای ابراز مخالفت با نظام حاکم و در شرایط اختناق سیاسی رویدادی دگرساز باشد. نخستین مجلس ترحیم از سوی خانواده تختی و مردم خانی آباد در مسجد محل (قندی) برگزار گردید. کاظم حسیبی نیز در مسجد فخرالدوله مجلسی برپا کرد که آیت الله طالقانی، مهندس معظمی، طرفدارانی از جبهه ملی و گروه های سیاسی دیگر در آن شرکت کردند و مجلس چهره ای کاملاً سیاسی داشت. تقریباً در سراسر کشور و بویژه از سوی کشتی گیران و ورزشکاران بنام مجالس متعددی برپا شد. مجالسی که دانشجویان دانشگاه ها برگزار کردند، معمولا با توزیع اعلامیه و گاه شعارهای سیاسی و نوشته ها و اشعار نمادین و کنایی همراه بود. دانشگاه تهران دو روز تعطیل شد و دسته هایی از دانشجویان به حکومت اعتراض کردند. به تخمین روزنامه فرانسوی اومانیته بیش از چهارصد هزار تن از مردم کشور در مراسم او شرکت کردند.
مجالس ترحیم تختی بیشتر خودانگیخته و نشانه ای از علاقه و احترام بی شائبه مردم بود، اما مراسم شب هفتم، که برگزار کنندگان و شرکت کنندگان فرصت سازماندهی و تدارکات داشتند، کاملاً رنگ سیاسی به خود گرفت. شمار کثیری از مردم برای شرکت در مراسم شب هفتم از شهرستان ها به تهران آمدند. تجمع مردم در ابن بابویه، همراه با حجله ها، تاج های عظیم و دسته های انبوه گل، تصاویر بی شمار تختی، توزیع اعلامیه های سیاسی و بیانیه های تند و شعارها، در تاریخ این مکان بی سابقه بوده است. در مراسم چهلم، که به رغم ممنوعیت و جلوگیری دستگاه امنیتی، در ابن بابویه و بر سر مزار تختی برگزار شد، تظاهرات سیاسی شدت یافت و گروه های سازمان یافته ای از ملی گرایان و چپ گرایان، با دادن شعارهای ضدحکومتی، از ابن بابویه به سوی تهران آمدند و ظاهراً می خواستند در برابر ساختمان مجلس شورای ملی در میدان بهارستان، تظاهرات کنند، اما نیروهای انتظامی جمعیت را متفرق ساختند. محافل ایرانیان در خارج از کشور مراسم تختی را بی پرواتر برگزار کردند و در این مراسم گروه های سیاسی مخالفت دولت سخنرانی های تندی بر ضد حکومت پهلوی و نظام استبدادی ایراد کردند. در مراسم تختی عده زیادی در سراسر کشور به اتهام های مختلف تحت تعقیب و مورد آزار دستگاه امنیتی قرار گرفتند و شمار بسیاری از دانشجویان سیاسی، بازاریان و فعالان وابسته به جبهه ملی ایران دستگیر شدند. پیامدهای ناشی از مرگ تختی، نخستین موج گسترده سیاسی پس از کودتای نظامی 28 مرداد 1332 و قیام 15 خرداد 1342، و واپسین تحرک خودجوش مردمی پیش از انقلاب اسلامی 1357 بود و در جنبش ضد استبدادی و بیداری جمعی تأثیر چشمگیری داشت.
منبع:
قدس آنلاین
https://www.qudsonline.ir/news/180516/
جزییات جدید از شب قتل تختی
رضا توکلی در این مصاحبه بلند بعد از۴۷ سال از مرگ تختی و از خاطرات مشترک خود با شوهر خواهرش گفت که در برخی نقاط زوایای تاریک تاریخ را تا حدودی روشن می کند.
*می خواهیم بپردازیم به آن چند روز آخر که آن اتفاق برای تختی افتاد.
مادرتختی یک بار تعریف می کند که یک روز زنگ زده بودند و سه چهار تا ماشین آورده بودند و تختی را می خواستند. پرسیده بودند که تختی هست و گفته بود که تختی خانه نیست. بعدها متوجه شده بود که اینها ممکن است از ساواک باشند. این را مادر تختی بعد از انقلاب مطرح کرده بود.
*اصلا هیچ اختلافی بین شهلا و تختی وجود نداشت؟
هیچ اختلافی من ندیدم.
...من به عنوان یک پسر پانزده - شانزده ساله با اینها بودم و هیچ کدام از این آقایونی که این بحث ها را می کنند ازمن نزدیک تر به اینها نبودند. من دردانه شهلا و تختی بودم و مثل بچه اینها بودم. هیچکدام از این نوه ها درآن زمان وجود نداشتند. بزرگترین شان که آن زمان بودند از من خیلی کوچک تر بودند. پس بهترین کسی که می تواند در این مورد صحبت کند من هستم که من هم هیچ چیزی ندیدم.
*این موضوع را برای این مطرح می کنیم چون خیلی ها می گویند اختلاف بین شهلا و تختی باعث مرگ تختی شد.
خیلی ها نیست. این را باید تعریف کنم. این دیدگاه صرفا نظر شخصی من است. اولا شنونده باید عاقل باشد و روزنامه هایی که آن تیترها را زدند چقدرغافل بودند. زندگی من بعد از فوت تختی شده بود تختی. خیلی جالب است. تختی خیلی درهم و شکل خیلی غریب گونه ای می آید منزل. به شهلا می گوید که من یک سفری باید بروم شهسوار. یک سرهنگی بود در شهسوار که یک باغی دارد و قراراست شریک شویم و نگران نباش. این ماشینی هم که گفته بودم که مادرتختی به آن اشاره داشت، ده روز قبلش آمده بود… مدیر آتلانتیک ابتدا می گوید که تختی شب اول ۱۲ شب آمد و می گوید که من از شکار آمده ام و یک مقداری دیر شده و نمی توانم خانه بروم و اسلحه شکاری اش همراه اش بوده. گفته که اسلحه را نمی توانی بالا ببری. اسلحه را امانت گرفته و تختی رفته شب خوابیده. یعنی تختی آمده آنجا خودش را بکشد چون اسلحه را از او گرفتند نتوانست. می گوید دوباره فرداشب می آید و… بعد که می رود بخوابد ساعت ۱۰ صبح ماشینش پنچرمی شود که بعد صدا می کنند ولی می بینند که با جسد روبرو می شوند.
چقدراین حرف ها خنده دار است! اصلا چرا تختی باید درهتل خودکشی کند؟ باغ داشت و می توانست در آنجا خودکشی کند؟ چرا اصلا آن شب خانه نرفت؟ یعنی تختی ساعت ۱۲ شب نمی توانست خانه خودش برود؟! حرف های خنده داری مدیر آتلانتیک زده، جالب اینکه بعد از انقلاب هم محو شد و هرچقدر گشتند پیدایش نکردند. خیلی مسخره است. شب اول با اسلحه، دوباره شب دوم آمد و بعد خودکشی آن هم درهتل! اصلا برای چه؟ چه چیزی رخ داده بود؟ افسرده بود؟! برای همین مردم نپذیرفتند. چه کسی مرگ تختی را پذیرفت؟ هیچ کس نپذیرفت.
*پس خودکشی تختی بخاطر اختلاف با خواهد خودتان را رد می کنید؟
خودکشی به خاطر زن؟! خنده داراست، تازه بچه اش آمده. چرا باید خودش را بکشد؟ ابدا امکان نداشت. تختی هم به شهلا گفته بود، خیلی عادی که می روم شهسوار و می آیم.
*بعد از انقلاب پرونده و تحقیقاتی دراین باره نشد؟
بعد از انقلاب که ساواکی ها را می بردند و می آوردند به مرحوم پدرم زنگ می زنند از دادگاه که فردی اینجاست به اتهام شرکت در مرگ تختی. من با پدر رفتیم. البته بگویم که خیلی طولانی شد، چرا که این مجاهد را می آوردند یک چیز می گفت و بعد دیگری را و همین طور ادامه داشت. بگذریم. یک کیفر خواستی که خواندند شرکت در قتل تختی بود که طرف گفت که کدام شرکت در قتل؟ آدم معروفی بود اسمش را بگویم شما می شناسیدش. ایشان گفتند: کی گفت تختی را کشتند، نکشتند. ایشان می گوید من در طبقه دوم بودم که دیدم سروصدا می آید گفتم چه شده؟ گفتند تختی دارد مست می کند. آن شب بالا بودیم. مرحوم فیلابی هنوز زنده است، مرحوم پدرم و فیلابی می روند آنجا. می روند برای گرفتن جسد. پدر، تختی را می بوسد؛ تختی را خیلی دوست داشت. بعد متوجه می شود که پشت سر تختی سوراخ شده. به فیلابی نشان می دهد و به دکتر گفت یعنی شما نفهمیدید؟ نمی گویم که بردند او را بکشند اما اتفاقی پیش آمده. و همین راز هست. پرونده ای نیست. درهمان ساختمانی که از ساواک باقی ماند، پرونده ای در مورد قتل تختی ندیدند. درست که میکروفیلم هایی بود؛ اما هیچ کدام نشان نمی دهد که تختی را کشتند.
*پس شما می گویید تختی خودکشی نکرده، رفتند آنجا صحبت کنند درگیری پیش آمده و زدند و تختی را کشتند.
این برداشت خودم است.
مصاحبه کامل در
تابناک
https://www.tabnak.ir/fa/news/548169
تلاش ساواک برای جلوگیری از عزیمت مردم به عراق برای دیدار آیتالله خمینی!
بر اساس یک سند ساواک به تاریخ 28 مهر 1344 «به فرموده دستور فرمایید اشخاصی که به سرپرستی عبدالحسین سوهانی، معروف به حاج ماشاءالله، قصد دارند به عراق [برای ملاقات با آیتالله خمینی] بروند، صورت اسامی آنها را تعیین و به این ساواک ارسال نمایند تا از عزیمت آنان جلوگیری گردد».
در یک سند دیگر به همین تاریخ آمده است: طبق اطلاع، عدهای از طلاب حوزه علمیه به طور خروج قاچاق از مرز، عازم نجف هستند و در نجف ضمن تماس با خمینی به فعالیتهای ضد دولتی ادامه خواهند داد و شخصی به نام قائمی در آبادان وسایل خروج آنان را فراهم مینماید و اغلب وجه خروج آنها را نامبرده میپردازد و یا در نجف پرداخته میشود. مقرر فرمایید مراتب به ساواک آبادان اطلاع داده شود.
سند دیگری به همین تاریخ تصریح میکند: «تعداد 37 فقره تلگراف که از طرف روحانیون و طبقات دیگر مردم در تهران و شهرستانها برای مخابره و تبریکگویی به آیتالله خمینی به ادارات تلگراف داده شده و از مخابره آن به وسیله همکار جلوگیری شده است، به انضمام صورت اسامی مخابرهکنندگان جهت اطلاع تقدیم میگردد».
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/s/21327
کاشت بذر نفوذ سیاسی در زمین دشت قزوین/ امپراتوری اسرائیل در ایران
دهم شهریور سال 1341ش زلزلهای به بزرگی 7 ریشتر پهنه شرقی تهران و جنوب قزوین را لرزاند که بر اثر آن، بیش از دوازدههزار نفر کشته و تعداد زیادی از روستاها ویران و اراضی کشاورزی دچار آسیب شد. وقوع این زلزله بهانه لازم را به حکومت پهلوی داد تا از دریچه همکاریهای عمرانی و کشاورزی روابط خود با رژیم صهیونیستی را تقویت کند. در این روند «پروژه کشاورزی دشت قزوین» جایگاه ویژهای داشت. بیشترین تلاش در این زمینه از سوی حسن ارسنجانی رقم خورد. چند روز پس از زلزله، موشه دایان، وزیر کشاورزی اسرائیل، به دعوت ارسنجانی ضمن بازدید از منطقه، طرح اولیه همکاری برای بازسازی عمرانی و احیای کشاورزی منطقه را ارائه کرد. همچنین ارسنجانی از مئیر عزری، نماینده اسرائیل در ایران، نیز خواست زمینههای این همکاری را بهصورت حداکثری فراهم کند.
در 16 دی 1341ش و سه ماه پس از زمینلرزه قزوین، این قرارداد منعقد و توسط نخستوزیر و وزیران دارایی و کشاورزی ایران به امضا رسید. سران حکومت پهلوی هماهنگ با اسرائیلیها، این روند را در سکوت خبری و مخفیانه پیش بردند. وقتی قرارداد برای تصویب به مجلس سنا رفت هیچ نامی از اسرائیل برده نشد؛ هرچند احتمالا برخی سناتورها در سنا از مشارکت اسرائیلیها در این پروژه مطلع بودند. اسرائیلیها نیز در این زمینه مخفیکاری کردند و مطبوعات و رسانههای این رژیم سخنی از همکاریهای دوجانبه در این زمینه به میان نیاورند.
براساس اسناد وزارت امور خارجه، 29 زمینشناس، متخصص آب و مهندس کشاورزی به سرپرستی اریه لوبا فعالیت خود را در پروژه دشت قزوین آغاز کردند. علاوه بر این، دوازده نفر نیروی اطلاعاتی اسرائیل نیز در چهارچوب این پروژه به ایران آمدند. کار اصلی آنان رسانهای تبلیغاتی و جنگ روانی بود و غالبا در رادیو اهواز فعالیت داشتند و سعی در برهم زدن مناسبات ایران و اعراب داشتند.
استفاده از این موقعیت بادآورده برای اسرائیلیها اهمیت فراوانی داشت چراکه بزرگترین طرح کشاورزی بود که تا آن زمان با یک کشور خارجی منعقد کرده بودند. از سوی دیگر با توجه به انعقاد رسمی قرارداد بین دو دولت، مقدمهای برای به رسمیت شناخت اسرائیل از سوی دولت ایران محسوب میشد. اسرائیلیها نیز آن را فرصت طلایی دیپلماسی میدانستند که از دل یک فاجعه برای آنان بهدست آمده است. محمدرضا پهلوی نیز از این انعقاد قرارداد خشنود بود.
طرح دشت قزوین راه را برای نفوذ فعالانه اسرائیلیها در کشاورزی ایران گشود. آنان با کسب تجربه دراینرابطه پیشنهادهای توسعهای خود در زمینه کشاورزی را در شهرهای دیگر نیز مطرح کردند؛ از جمله این اقدامات میتوان به قرارداد بین شرکت «کشت و صنعت قرهتپه» و «شرکت پلاسیم اسرائیل» درباره نصب و تحویل یک واحد 180هکتاری آبیاری بارانی در کشت و صنعت شهریار و همچنین طرحهای کشاورزی در جیرفت، خوزستان و سیستان و بلوچستان اشاره کرد.
توسعه کشاورزی قزوین فراتر از جنبه سیاسی و امنیتی، از حیث فنی نیز اشکالات عمدهای داشت؛ اول اینکه با حفر چاههای عمیق و نیمهعمیق سطح آبهای زیرزمینی پایین آمد و قناتهای روستاهای منطقه خشکید و روستاییان از آب اندک خود نیز به سود صاحبان سرمایه محروم شدند.
از لحاظ تولید محصولات نیز ملاک، سود حداکثر در حداقل زمان بود و نه یک تولید دائمی؛ نتیجه این نحوه کشت، فرسودگی و فرسایش سریع خاک بود. ضمن اینکه از لحاظ مالکیت، این منطقه بهتدریج تحت تصرف سران نظامی و غیرنظامی درمیآمد. ضمن اینکه اسرائیل بر آن بود تا در درازمدت و با گسترش این طرحهای توسعه در نقاط دیگر کشور، کشاورزی ایران را به خود وابسته کند.
همکاری رژیم پهلوی و اسرائیل در پروژه کشاورزی دشت قزوین چیزی فراتر از یک همکاری ساده اقتصادی بود. شاه سعی داشت به موازات نزدیکی به آمریکا، متحد راهبردی آن در منطقه، یعنی اسرائیل، را نیز در کنار خود داشته باشد. این پروژه فتح بابی برای ورود اسرائیل به سایر عرصههای اقتصادی ایران با چراغ سبز رژیم پهلوی محسوب میشد و ازاینرو بود که روزنامه اسرائیلی «عل همیشار» بهدرستی این پروژه را امپراتوری اسرائیل در ایران نامیده بود. اسرائیلیها در همکاریهای کشاورزی خود با ایران به دنبال فشار آوردن به ایران برای به رسمیت شناختن آن کشور بودند. برای آنها مهم بود که یک کشور مسلمان همچون ایران دولت آنها را بهصورت «دو ژور» به رسمیت بشناسد. از سوی دیگر، آنها با حضور مستقیم در جامعه ایران به دنبال کسب محبوبیت در افکار عمومی و قبحزدایی از رابطه جوامع مسلمان با اسرائیل بودند. ارتباط اقتصادی و اجتماعی اسرائیلیها با ایرانیان مسلمان میتوانست تابوی همکاری با یهودیان در چشم مردمان خاورمیانه را که بهشدت نسبت به برقراری رابطه با اسرائیل حساس بودند بشکند.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24620
آنچه پس از پرتاب موشک سبزرنگ ناو انگلیسی رخ داد
با اشغال ایران در 3 شهریور 1320، رشته حاکمیت سیاسی و نظامی ایران از هم گسست و رضاشاه و فرماندهان نیروی زمینی دست از مقاومت کشیدند و تسلیم شدند. در جنوب ایران، ناو انگلیسی «لورنس» دو موشک سبزرنگ به هوا پرتاب کرد.
بر اساس اسناد و شواهد تاریخی، حمله به بنادر جنوب، یعنی شاهپور (بندر امام خمینی)، آبادان، خرمشهر، بوشهر با پرتاب موشک سبزرنگ ناو انگلیسی در اروندرود که نشانه شروع جنگ بود، آغاز شد. ابتدا از سوی کشتی «لورنس»، دو موشک سبزرنگ، که به معنی اعلان خطر بود، به هوا پرتاب شد. در همان لحظه چراغهای برق مؤسسات شرکت نفت خاموش شد و تلفنهای ایران در پادگان آبادان، که از سیمهای شرکت نفت استفاده میکرد، از کار افتاد و ارتباط پادگان با تمام نقاط و با مرکز لشکر در اهواز قطع شد و این عامل بسیار مهمی برای برهمخوردگی و عدم انتظام بود؛ زیرا هیچگونه گزارش تلفنی یا تلگراف یا بیسیمی از فرماندهی نیروی دریایی جنوب یا فرمانده نیروی پیاده نبود.
حمله غافلگیرانه متفقین از ساعت 4 بامداد روز 3 شهریور 1320، به وسیله ناوهای توپدار و هواپیماهای بمبافکن، علیه ناوهای کوچک و ناتوان شروع شد. نبرد نامتقارن ناوگان انگلیسی با ناوگان جوان دریایی ایران را میتوان در سازماندهی قوای نظامی، قدرت تخریب، و تعداد نفرات ذکر کرد. نیروی دریایی مهاجم انگلیسی عبارت بود از: دو ناو توپدار 1200 تنی با یک دسته مسلسل ضدهوایی؛ 1 ناو توپدار 160 تنی و یک دسته مسلسل ضدهوایی؛ 3 ناوچه با تجهیزات کامل؛ 2 ناو 600 تنی با یک دسته مسلسل ضدهوایی؛ 7 کرجی موتوری مخصوص گشت شبانه در اروندرود؛ 2 رزمناو 7 هزار تنی؛ و 1 کشتی فرماندهی و چند یدککش شناور مین جمعکن. این آمار و ارقام در برابر ارتش تازهتأسیس که تنها تجربه نبرد در برابر اقوام و اشرار داخلی را داشت و در درگیریهای برونمرزی تجربهای نداشت، حیرتآور است.
توانمندی نظامی ایران از نظر تجهیزات و کارکنان کارآزموده و باتجربه به مراتب کمتر از متفقین و نیروی دریایی انگلستان بود و به علت کمبود نیرو و عدم توان مقابله، شرایط دفاعی و تهاجمی برای آنها بسیار سخت بود و فقط فداکاری ایثارگرانه رویدادهای آن زمان را به ثبت رساند. شش کشتی «ببر»، «شهباز»، «سیمرغ»، «پلنگ»، «کرکس» و «شاهرخ» که از ایتالیا خریداری شده بود، به دلیل وقوع جنگ جهانی دوم، دو سال از دریافت تجهیزات و قطعات لازم برای تعمیر و نگهداری، محروم بودند و همین امر باعث شد قدرت و توان کاربرد آنها بهشدت پایین آید.
با آغاز هجوم نیروهای انگلیسی در شهریور 1320، غلامعلی بایندر، فرمانده نیروی دریایی ایران، ضمن صدور دستور لازم به افسران ستاد و فرماندهان، گزارش وقایع را به تهران و اهواز مخابره میکرد. او در دیدار از مقر فرماندهی نیروی دریایی، ناخدا سوم نقدی (رئیس ستاد نیروی دریایی) را احضار و افسران و افراد را با نطقهای آتشین برای فداکاری آماده کرد. او با توجه به اینکه از دو روز قبل فرماندهی همه پادگانها و تیپ مستقل مرزی حدود چهارهزار نفر را به عهده گرفته بود، با حضور در قرارگاه گردان مرزی، عدهای را مأمور به مقاومت در برابر مهاجمان کرد و خود که مسلح به یک قبضه تفنگ «برنو» بود، به اتفاق سروان مکرینژاد، که معاون فرمانده گردان یکم هنگ 8 توپخانه بود، با اتومبیل عازم خرمشهر شد تا ستاد فرماندهی عملیات را در منطقه «حفار» تشکیل دهد، اما هنگام برگشت همراه همرزمانش بر اثر شلیک مسلسل انگلیسیها به شهادت رسید و نام خود را در راه وطن جاودانه ساخت.
با بازکاوی علل شکست نیروی دریایی ایران و چگونگی نبرد نامتقارن طرفین در سواحل جنوب ایران میتوان گفت که چهار عامل در این امر مؤثر بوده است که اولین آن قطع ارتباط تلفن و تلگراف و عدم فرماندهی و کنترل در صحنه نبرد و فروپاشی در فرماندهی است؛ دوم، ضعف در تعمیر و نگهداری تجهیزات و آمادگی نیروها در مواجهه با تهاجمهای برونمرزی است. کاهش توان نیروی دریایی، به علت دو سال عدم دریافت تجهیزات و قطعات برای تعمیر و نگهداری کشتیها، توان و کاربرد آن را بسیار پایین آورد. سوم، عدم تقارن در مقابل متفقین در تعداد کشتی، پرسنل دریایی، پشتیبانی هوایی و تعداد ناکافی آتشبارهای ساحلی، شرایط را برای مقاومت پایدار، سخت کرد. چهارم، عامل غافلگیری و عدم پیشگیری زمان وقوع حمله بین لبه جلویی منطقه نبرد و سرپنجهها، باعث این شکست شد.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24597/