eitaa logo
ImArticles
182 دنبال‌کننده
1 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
روزگاری که شاه، مخفیانه نفت اسرائیل را تأمین می‌کرد! روابط ایران و کشور اسرائیل در دوره پهلوی دوم، از جمله موضوعاتی است که توجه بخشی از پژوهشگران تاریخ را به خود جلب کرده است؛ روابطی گسترده که در سطوح سیاسی، اقتصادی و حتی فرهنگی دنبال می‌شد و در درعین حال، مطلقا برخلاف منافع و نظر خواست ملت مسلمان ایران و رهبران دینی و ملی آن بود. در سال 1326ش، کشور اسرائیل به طور رسمی تأسیس شد و طبعا به حمایت جامعه جهانی و اخذ مشروعیت از کشورها و جوامع بین‌المللی نیاز داشت. حکومت اسرائیل، که در منطقه خاورمیانه تنها بود و جایگاه و مشروعیتی نداشت، هر روز در ترس از این به سر می‌برد که توسط اعراب منطقه و مسلمانان مورد حمله قرار بگیرد، هم از این روی در منطقه خاورمیانه نیاز به یک حامی داشت. ایران کشوری بود که از همه لحاظ، این توانایی و ظرفیت را داشت؛ چه آنکه یهودیان از سده‌ها قبل وارد ایران شده بودند و در این سرزمین ریشه دوانده بودند؛ سرزمینی که از لحاظ سوق‌الجیشی، چهارراه بین سه قاره بود و راه به آب‌های آزاد می‌برد. وجود سرزمینی پربرکت، دارای ذخایر معدنی و نفت و مورد توجه و حضور سرمایه‌داران یهودی، بهترین فرصت و امکان برای ایشان به شمار می‌رفت. از سوی دیگر، حمایت ایران از اسرائیل نیز، یکی از بهترین فرصت‌ها را برای ادامه حیات، به شاه می‌داد. محمدرضا پهلوی، که مشروعیت و محبوبیتی در میان مردم ایران نداشت، هر لحظه بیم آن داشت که از طریق شورش داخلی، کودتا و یا انقلاب حکومتش سرنگون شود. پس وجود اسرائیل با حمایت کامل آمریکا، این موقعیت را برای او فراهم کرد، که قدرتش را تثبیت کند. شاه در آغاز، مخفیانه با اسرائیل ارتباط برقرار کرد و در دهه 1350 ــ که حمایت سرمایه‌داران بهائی و یهودی را در کنار خود دید ــ جرئت یافت تا به صورت آشکار، ارتباط خود را با اسرائیل اعلام کند و در این زمینه پرده‌پوشی را کنار بگذارد. یکی از اصلی‌ترین بخش روابط ایران و اسرائیل در دوره محمدرضا پهلوی، در بخش اقتصاد و بر حوزه فروش «نفت» متمرکز بود. می‌توان صادرات نفت ایران به اسرائیل را به سه دوره متفاوت تقسیم کرد. دوره اول: که از به رسمیت شناختن دولت اسرائیل از سوی دولت ساعد در سال 1328ش/ 1950م، تا کودتای 28 مرداد 1332 ادامه داشت. در سال 1326ش (1948م)، جنگ اعراب و اسرائیل آغاز شد. حکومت پهلوی با حمایت نفتی از اسرائیل، باعث نارضایتی مردم و مراجع شد. در پی اعتراضات نیروهای مذهبی جامعه، حکومت پهلوی مجبور شد روابط اقتصادی و قراردادهای نفتی با اسرائیل را به صورت کاملا محرمانه امضا کند. مئیر عزری در خاطرات خود، به این مطلب اشاره دارد که بر اساس این مذاکرات، در مناطق نفتی جنوب ایران کارمندان یهودی عراقی و ایرانی را به جای کارمندان انگلیسی جایگزین کردند. طبق اسناد به‌دست‌آمده، دادوستد بازرگانی و نفتی اسرائیل با ایران، تا دوران دولت دکتر مصدق ادامه داشت. دوره دوم رابطه ایران و اسرائیل، از 1332 تا 1341 را در بر می‌گیرد. دولت ایران در تلاش بود که روابطی مستقیم و رسمی با اسرائیل برقرار کند. گفت‌وگوهای پنهانی بر سر نفت، از همین سال‌ها آغاز شد و نهایتا ایران با فروش نفت خویش به اسرائیل موافقت نمود. پس از چند روز مذاکره، نفت ایران به بهای بشکه‌ای 30/ 1 دلار به اسرائیل فروخته شد. طبیعی است که قرارداد مزبور بدون دستور شاه، هرگز امضاء نمی‌شد. بن گوریون، نخست‌وزیر اسرائیل که به‌شدت خوشحال بود و آن را موفقیت بزرگی برای کشورش می‌دانست، بلافاصله دستور داد لوله نفت 18 اینچی بین بندر ایلات و بئر شبع احداث شود و از آنجا نفت ایران به وسیله کامیون‌های نفتکش، به پالایشگاه حیفا حمل گردد. لوله مزبور در ظرف صد روز ساخته شد و در دسامبر 1957م، شروع به کار کرد. همچنین با کمپانی نفت ایران بسته شد تا لوله‌کشی گاز در تهران آغاز گردد. برخلاف خط لوله ایلات اشکلون که طی صد روز ساخته شد، خط لوله گاز تهران در دوره بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در دهه 1370 کشیده شد. در اواخر دهه 1330ش، روابط اطلاعاتی ـ امنیتی ساواک با موساد به حدی رسیده بود، که به خودی خود کمک زیادی به صادرات نفت ایران به اسرائیل می‌کرد. دوره سوم که از سال 1342 تا 1357 را در بر می‌گیرد. در این مقطع روابط اقتصادی و نفتی ایران با دولت اسرائیل، کاملا رسمی می‌شود. از اوایل دهه 1350ش به بعد، ایران از بزرگ‌ترین فروشندگان نفت به اسرائیل شد، تا روابط تجاری طرفین بیش از بیش به صورت پایاپای صورت گیرد. ارسال نفت ایران به اسرائیل، بدون وقفه تا انقلاب اسلامی ایران در سال 1979م/ 1357ش ادامه یافت. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24412/
مدارس آلیانس پیش‌قراول صهیونیسم در ایران صهیونیسم در مسیر توسعه خود به ایجاد سازمانها و تشکیلات مختلفی در سراسر جهان پرداخت که در قالب‌های مختلف اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ظاهر شدند. یکی از این سازمان‌ها مدارس «آلیانس اسرائیلی اونیورسال» بودند که کار خود را در اغلب نقاط جهان از جمله در ایران آغاز کردند. اما به نظر می‌رسد هرچند این نهادها هر کدام در ظاهر ماهیتی فرهنگی، اقتصادی یا اجتماعی داشتند و مثلا در قالب خیریه کار می‌کردند، اما در بطن هر یک از آنها اهداف سیاسی و توسعه‌طلبانه صهیونیسم خانه داشت. مدارس آلیانس اسرائیلی ایران، مدارسی فرانسوی و شاخه‌ای از آلیانس اسرائیلی اونیورسال بودند. این نهاد را آدولف کرمیو با همراهی چند روشنفکر یهودی با هدف مقابله با یهودستیزی در سراسر جهان، هم‌دردی با یهودیان و رسیدگی به مشکلات آنان در 1860م در پاریس تشکیل دادند. در اواخر قرن نوزدهم در ایران تقریبا حدود پنجاه‌هزار یهودی در ایران زندگی می‌کردند که در سراسر ایران پراکنده بودند. به گفته دیولافوا، آنها وضعیت مناسبی نداشتند. شکل‌گیری شعبه آلیانس اسرائیلی در ایران، چند سال پیش از انقلاب مشروطه و در زمان مظفرالدین‌شاه به وقوع پیوست. با راه‌اندازی مدرسه تهران به‌تدریج شعباتی در سایر شهرهای ایران نیز شکل گرفت. به گفته کوهنکا، مؤسسات آلیانس در ایران برنامه‌های وزارت فرهنگ را اجرا و از این طریق اعتماد اولیای امور وزارت فرهنگ را جلب می‌کردند «و از این دوستی توانستند حداکثر استفاده را در بالا بردن سطح فرهنگ و تربیت فرزندان این آب‌وخاک ببرند». او می‌آورد که «اکثر دانشمندان، نویسندگان و رجال سیاسی و نظامی این کشور تحصیل‌کردگان مدارس آلیانس می‌باشند...». این اظهارات می‌تواند از میزان نفوذ آلیانس بر سران مملکت پرده بردارد. از سوی دیگر درحالی‌که کوهنکا می‌گوید، این مؤسسات برنامه‌های وزارت فرهنگ را اجرا می‌کردند، اما گزارش‌های وزارت معارف برخلاف ادعای کوهنکا می‌آورد این مؤسسات چندان توجهی به زبان فارسی و تاریخ و فرهنگ ایران نداشتند و برنامه‌های مدارس دولتی و آیین‌نامه‌های وزارت معارف را پشت گوش می‌انداختند. بنابراین این مدارس برنامه‌های مستقل خود را داشتند که متناسب با اهداف اتحادیه جهانی یهود بود. برای پی بردن به ماهیت و اهداف آلیانس می‌توان به تفکرات کرمیو، رئیس آن، رجوع کرد. او که از یهودیان بنام فرانسه و  اولین رئیس اتحادیه جهانی اسرائیل بود، نه‌تنها در پاسداری از منافع یهود فعال بود، بلکه برای کسب افتخار و عظمت یهود و اندیشه‌های یهودیت مبارزه می‌کرد. او در جایی گفته بود باید اعتراف کرد که تاکنون توجه چندانی به مسئله شرق نشده ‌است. همین هم شد که در تأسیس مدارس آلیانس سراغ شرق هم آمد. طبق شواهد موجود تأسیس مدارس آلیانس در شمال آفریقا و شرق نتایج مهمی را برای یهودیان آن نواحی دربرداشت؛ چنان‌که لوی می‌نویسد یهودیان این مناطق، آزادی، ثروت و حتی حیات خود را مدیون آلیانس هستند. بنابراین اتحادیه جهانی اسرائیلی آلیانس تأثیر عمده‌ای بر بهبود وضعیت یهودیان داشت و بر قدرت آنان افزود. برخی منابع از این مدارس به‌عنوان ابزار صهیونیسم در مسیر پایه‌گذاری دولت صهیونیستی یاد کرده‌‌اند: «یهودیان شرق به‌ویژه در جهان اسلام به ابزاری برای تشکیل یهود از طریق مدارس آلیانس و تبلیغات صهیونیست تبدیل شدند و بدین ترتیب هویت محلی خود را از دست داده و هویت جهانی یافتند که جوهر آن قطع ارتباط یهود با وطن خود و جذب آنها در میهنی جدید می‌باشد». بنابراین کارکرد این مدارس زمینه‌سازی مشروعیت دولت صهیونیست بود. از سویی این مدارس با جذب کودکان مسلمان ایرانی آنها را با تعلیمات صهیونیستی آشنا می‌کردند بنابراین بر گستره حامیان خود می‌افزودند که تهدیدی برای جامعه اسلامی بود.   در نهایت بررسی مجموعه رویدادهای حول تأسیس مدارس آلیانس نشان می‌دهد این مدارس مادر تشکل‌های صهیونیستی در جامعه یهود ایران بودند. به عبارتی این مدارس مبدأیی برای کار سازمانی و تشکیلاتی یهودیان شد و اتحاد میان آنان را رقم زد. مدارس آلیانس در ایران همچون دیگر کشورها در راستای اهداف سیاسی و کلان صهیونیسم ایجاد شد و بیشتر پوششی برای پی‌گیری رویای تأسیس دولتی صهیونیستی در فلسطین بود. در واقع آنها از طریق این مدارس سعی می‌کردند آموزه‌های مورد نظر خود را ترویج و گسترش دهند و اذهان را برای اقدامات بعدی خود آماده کنند. این مدارس از سوی دیگر موجب سازمان‌دهی و انسجام یهودیان شد و با ایجاد مبنای ذهنی مشترک، زمینه ایجاد تشکیلات بعدی یهود در ایران را فراهم کرد. این اتحادیه تا سال 1357ش در ایران فعال بود و از طریق ارتباط با مرکزیت آن در فرانسه به مدت حدود هشتاد سال اهداف اتحادیه جهانی اسرائیلی مستقر در پاریس را در ایران تعقیب می‌کرد. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24403/
چرا اعلامیه بالفور توسط دولت انگلستان صادر شد؟ یکی از وقایع جنگ جهانی اول که تا به امروز منطقه خاورمیانه و به‌ویژه حوزه شامات را درگیر خود کرده، کشورها و مناطق زاییده از فروپاشی امپراتوری عثمانی است که تا به امروز محل بحث و منازعه میان سیاست‌مداران و تحلیلگران بوده است و همچنان به عنوان بخشی از مهم‌ترین چالش‌های بین‌المللی از آن یاد می‌شود. اما با قاطعیت تمام می‌توان گفت که مهم‌ترین چالش بین‌المللی برآمده از این بحران مسئله فلسطین و سرزمین‌های اشغالی است؛ مناطقی که به لحاظ تاریخی متعلق به مسلمانان و یهودیان محلی این مناطق است، اما با فروپاشی امپراتوری عثمانی محل درگیری و اشغال شد. این اشغال، که زمینه و بستر آن از سال‌ها قبل فراهم شده بود، با اعلامیه بالفور وزیر امور خارجه انگلستان رنگ واقعیت به خود گرفت. شاید کمتر کسی گمان می‌کرد که هنگام صدور این اعلامیه بذر اشغال، ظلم، تعدی، آوارگی و جنایتی برپا خواهد شد که بشر کمتر نمونه‌ای از آن به خود دیده است. اندیشه شکل‌گیری کشوری که یهودیان را در خود جای دهد به رهبری تئودور هرتزل و تشکیل اولین کنفرانس جهانی صهیونیسم در شهر بال سوئیس در سال 1887م نشان‌دهنده تلاش صهیونیست‌ها برای به‌دست آوردن تعهد یکی از ابرقدرت‌ها در جهت برپایی وطن ملی یهود بود. در همین ارتباط تلاش‌هایی برای گرفتن تعهد از عثمانی و آلمان انجام شد که به نتیجه نرسید. در نتیجه صهیونیست‌ها ناچار شدند منتظر حوادث بین‌المللی بمانند تا شرایط برای اجرای نقشه فراهم شود. جنگ جهانی اول بهترین فرصت را برای آنها فراهم کرد تا به این هدف خود جامه عمل بپوشانند. اما کشوری که به این هدف صهیونیست‌ها پاسخ مثبت داد انگلستان و وزیر امور خارجه آن، یعنی لرد بالفور، بود. منافع لندن که در آن مقطع با ایجاد یک میهن ملی برای یهودیان هماهنگ بود رهبران این کشور را بر آن داشت تا با صدور یک اعلامیه، بنیان سیاسی رژیم صهیونیستی را بنا نهند. این بیانیه که در سال 1917م و در اواخر جنگ جهانی اول صادر شد با آرمان‌های یهودیان برای ایجاد یک میهن ملی در فلسطین اعلام همبستگی کرد. اعلامیه در قالب نامه توسط لرد بالفور به لرد ادموند دو روچیلد، یکی از رهبران آن زمان جنبش صهیونیسم، فرستاده شد. جالب اینجاست که صدور اعلامیه توجه چندانی را به خود جلب نکرد و بسیاری گمان کردند که پس از مدتی به دست فراموشی سپرده خواهد شد، اما تاریخ چیز دیگری را نشان داد و این سند به یکی از مهم‌ترین اسناد بین‌المللی جنگ جهانی اول بدل شد. در مورد چرایی این راهبرد انگلستان پرسش‌های بسیاری مطرح شده است. چرا بریتانیا باید این اعلامیه را صادر کند؟ لندن چه نفعی در تشکیل کشور اشغالگر اسرائیل دارد؟ آیا بریتانیا از سر دلسوزی این بیانیه را صادر کرد؟ آیا انگلستان تحت فشار صهیونیست‌ها به صدور این اعلامیه تن داد؟ منافع انگلستان به عنوان یک ابرقدرت جهانی در کجای این معادلات قرار دارد؟ آنچه سبب شکل‌گیری رژیم صهیونیستی در سرزمین‌های فلسطینی شد علاقه شخصی وزیر امور خارجه انگلستان یا قدردانی از دانشمند خاصی نبود، بلکه این منافع راهبردی انگلستان و دنیای غرب در منطقه خاورمیانه بود که زمینه‌ساز صدور اعلامیه بالفور و این واقعه تاریخی شد. شاید بتوان گفت مهم‌ترین دلیل صدور اعلامیه بالفور توسط انگلستان منافع بریتانیا در تشکیل یک دولت یهودی در قلب خاورمیانه بود. به زبان ساده می‌توان گفت منافع بریتانیا و به طور کلی دنیای غرب در منطقه خاورمیانه در این بود که دولتی ملی برای یهودیان تشکیل شود و این دولت نقش متحد استراتژیک را برای آنان ایفا کند. در واقع لندن با صدور این اعلامیه در سال 1917م بنیان دولتی را بنا نهاد که پس از آن باید منافع انگلستان و در نهایت دنیای غرب را دنبال می‌کرد. این امر به لحاظ ژئوپلیتیک نیز اهمیت دو چندانی داشت؛ زیرا تشکیل دولتی در این منطقه از جهان باعث می‌شد بریتانیا بتواند از منافع استعماری خود خصوصا در کانال سوئز و نیز راه دریایی منتهی به هند حمایت و پشتیبانی کند؛ به‌ویژه که کشور مصر نیز در این منطقه واقع شده بود و منافع استعماری دولت انگلستان ایجاب می‌کرد که یکی از پایگاه‌های اصلی خود در منطقه خاورمیانه را حفظ کند. هربرت ساموئل نیز در همین باره گفته است که پس از استقلال یهودیان در یک کشور و با یک دولت مخصوص خود، این دولت بخشی از تمدن غرب خواهد بود و از منافع آن دفاع خواهد کرد. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24406/
نگاهی به سیاست تفرقه‌اندازی پهلوی دوم در میان سران نظامی نیروهای نظامی از جمله ارتش، بزرگ‌ترین پشتوانه رژیم پهلوی بود. محمدرضاشاه به این پشتوانه، هزینه زیادی اختصاص داده بود و امیدوار بود در بزنگاه‌های مختلف سیاسی بتواند از آن بهره بگیرد. او علاوه بر اختصاص بودجه‌های گزاف، از روش‌های دیگری نیز برای حفظ ارتش استفاده می‌کرد. یکی از روش‌های مهم پهلوی دوم ایجاد اختلاف میان نظامیان و نیز برانگیختن حس رقابت بود. این وضعیت به‌ویژه در میان سران ارتش بسیار کاربرد داشت و نتیجه نیز معمولا موفقیت‌آمیز بود. هرچند در نهایت، آنچه او می‌خواست محقق نشد؛ بااین‌حال این روش، جزء روش‌های غالب حکومت برای حفظ وابستگی ارتش به شاه و نظام بود. سیاست تفرقه‌اندازی میان نظامیان، سیاستی است که در دوره رضاشاه مورد توجه قرار گرفت و او از آن برای حفظ حکومت خود استفاده کرد. البته پیشینه این سیاست به کشورهای غربی بازمی‌گردد. بااین‌حال در ایران بعد از تشکیل اولین ارتش مدرن به اجرای این سیاست توجه شد. ایجاد اختلاف ظاهرا با هدف توزیع قدرت میان جناح‌های مختلف صورت می‌گرفت. وجود تنش و اختلاف میان نظامیان باعث می‌شد قدرتی موازی با قدرت شاه شکل نگیرد. حسین فردوست در کتاب خود به یک نمونه از این سیاست اشاره کرده و آورده است: «رضاخان به حزب و تحزب اعتقادی نداشت و بنا به تربیت قزاقی خود تنها به ارتش متکی بود و از ارتش آنچه برایش مهم بود پادگان تهران بود و تازه همین پادگان را به دو لشکر کاملا هم‌قوه تقسیم کرده بود: لشکر یک به فرماندهی کریم آقاخان بوذرجمهری و لشکر دو به فرماندهی علی آقاخان نقدی. به این ترتیب، یک فرمانده بی‌سواد (بوذرجمهری) در مقابل یک فرمانده باسواد (نقدی) قرار داشت. رضاخان همیشه بین این دو لشکر اختلاف می‌انداخت؛ به طوری که عملا آنها دشمن و رقیب یکدیگر بودند. در نزد افسران لشکر یک، لشکر دو را بی‌عرضه می‌خواند و بر عکس». البته این سیاست فقط محدود به نظامیان نبود، بلکه شاه پهلوی از آن در همه ارکان نظام استفاده می‌کرد. پهلوی‌ها تنها چیزی که نهادینه کردند دشمنی و رقابت ناسالم میان اطرافیان بود و این امر در همه سطوح از نهاد خانواده تا دیوان‌سالاری ملی دیده می‌شد. گرچه این سیاست برای اولین‌بار توسط رضاشاه به‌کار گرفته شد و نتیجه خوبی برای حکومت نداشت، اما محمدرضا پهلوی نیز این تجربه اشتباه را تکرار کرد. بدین ترتیب سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن، توسط او در تمام ارکان حکومت ریشه دواند. شاه با استفاده از این سیاست، همه را به جان هم انداخته بود و به عنوان داور نهایی ظاهر می‌شد. بااین‌حال در میان ارکان حکومت، نظامیان یکی از گروه‌های مهمی بودند که وی سیاست تفرقه‌براندازانه خود را در مورد آنها اعمال کرد. محمدرضا پهلوی از روش‌های مختلفی برای ایجاد وفاداری میان نظامیان و بالا بردن وفاداری میان آنها استفاده کرد. یکی از روش‌های به‌کاررفته بالا بردن وفاداری نظامیان با دادن انواع پاداش‌ها و اختصاص بودجه‌های بالا به آنها بود. او در کنار این سیاست، به حذف نظامیان مخالف یا وابسته به احزاب چپ نیز استفاده کرد. اما در کنار این سیاست‌ها، مهم‌ترین سیاست محمدرضا پهلوی ایجاد اختلاف میان نظامیان بود. ظاهرا شاه در اجرای این سیاست کاملا موفق بود. نمونه‌های زیادی از اختلافات میان سران نظامی موجود است که در اظهارات ساواک و یا سایر اسناد به آنها پرداخته شده است. نمونه‌ای از این اختلاف، اختلاف میان خسروانی، از فرماندهان ژاندارمری، است. طبق گزارش ساواک، خسروانی فعالیت شدیدی علیه سپهبد نصیری، رئیس شهربانی کل کشور، آغاز کرده بود. موضوع ایجاد اختلاف در میان سران ارتش برای محمدرضا پهلوی بسیار مهم بود. این موضوع به حدی آشکار بود که بسیاری از ناظران و تحلیلگران خارجی نیز متوجه آن شده بودند. در واقع «شاه از لحاظ سیاسی چنین عدم تمرکزی را در فرماندهی یک ضرورت می‌دانست تا بدین وسیله از توطئه افسرانی که رژیم را تهدید می‌کردند جلوگیری به عمل آید؛ به همین دلیل نیروهای سه‌گانه ارتش در یک ساختار فرماندهی به هم نمی‌پیوستند؛ ازاین‌رو ستاد فرماندهی عالی ایران، که هم‌طراز رئیس ستاد مشترک ایالات متحده بود، آن قدرت و اختیار را نداشت تا مثل کشور‌های دیگر فعالیت‌ها را هماهنگ کند. فرمانده هر یک از نیروهای سه‌گانه همیشه ملاقات جداگانه با شاه داشت؛ حتی رئیس ستاد کل اختیار چندانی برای هماهنگ ساختن فعالیت نیروها نداشت». اجرای سیاست تفرقه‌اندازی میان نظامیان تا بدانجا پیش رفت که بسیاری از سران نظامی به خون یکدیگر تشنه بودند و از هیچ فرصتی برای حذف حریف و رقیب خود فروگذاری نمی‌کردند. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24468/
حکم می‌کنم! آذرماه سال ۱۳۰۴، ماهی بسیار تعیین‌کننده در پروسه به قدرت رساندن رضاخان به سلطنت و تبدیل کردن وی به «اعلیحضرت رضاشاه پهلوی»، با حمایت انگلیسی‌ها بود. در ۱۵ آذر این سال، مجلس مؤسسان با نطق رضاخان، رئیس موقتی مملکت، گشایش یافت. یک هفته بعد در ۲۲ آذر، مجلس مؤسسان متمم قانون اساسی را تغییر داد و به موجب آن سلطنت دائمی ایران، به رضاخان پهلوی و عقاب وی واگذار گردید. دو روز بعد در ۲۴ آذر، رضاشاه، پادشاه جدید ایران، در مجلس شورای ملی حضور یافت و طبق قانون اساسی، مراسم تحلیف به جای آورد. فردای آن روز ۲۵ آذر، رضاشاه بر تخت سلطنت نشست و پادشاهی خود را اعلام کرد. به شهادت اسناد و روایات تاریخی، رضاخان در ابتدا با چهره‌ای آزادی‌خواهانه و با تظاهر به دینداری و دفاع از حقوق مردم و مبارزه با استبداد قاجار به قدرت رسید، اما مرور زمان، خیلی زود ماهیت و نیات واقعی او را برملا کرد. رضاخان در آغاز ظهور و برای تثبیت حکومت خود، اعلامیه‌ای در ۹ بند با عنوان «حکم می‌کنم» منتشر و به در و دیوار شهر نصب کرد. بر اساس این اعلامیه، تمامی ادارات دولتی و روزنامه‌ها تعطیل شدند و به جز دوایر تأمین ارزاق، به هیچ اداره یا مغازه‌ای اجازه کسب داده نشد! اجتماعات در منازل و نقاط مختلف، به کلی موقوف و در معابر هم اگر بیش از سه نفر گرد هم می‌بودند، با قوه قهریه متفرق می‌شدند. رژیم دیکتاتور پهلوی از همان ابتدای قدرت‌گیری، جو اختناق و خفقان را برای جامعه ایرانی به ارمغان آورد و آزادی‌های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی مردم را تحت‌الشعاع اوامر شخص رضاخان در‌آورد. در سال‌های 1304 تا 1320،‌ قدرت مطلق رضاخان سد مهمی در مقابل پیدایش جامعه مدنی، آزادی، امنیت مالی و جانی افراد عادی، روشنفکران، سیاستمداران، علما، منتقدان و مخالفان بود. تمام ویژگی‌های حکومت‌های سلطانی، از جمله حکومت شخصی، رسمی نبودن سیاست، انحصار سیاسی، ناآگاهی سیاسی مردم، ناتوانی نهادهای مردمی و فساد سیاسی در نهادهای اداری، در حکومت رضاخان نمود یافت. در این دوره، رضاخان تصمیم‌گیر اصلی و قدرت تنها در دست دربار متمرکز بود. او ارتش، نظام اداری، آموزشی، قضایی و دربار را کاملا به شخص خود وابسته کرد. او با قبضه کردن قدرت و حذف مخالفانش، راه را برای برقراری نظامی کاملا خودکامه، به‌ویژه از سال ۱۳۱۲ به بعد، هموار کرد. هرچند که نظامیان در سراسر کشور اعتبار و قدرت فراوانی داشتند، اما در مجموع، فقط ابزاری در خدمت رضاخان بودند، نه تصمیم‌گیر اصلی؛ بنابراین او ارتش را به شکل نیروی مسلط درآورد و مقام‌های کشوری در عمل، زیر فشار مأموران نظامی قرار گرفتند. ارتش نقش عمده را در سرکوب مخالفان سیاسی و باقی نگه داشتن جامعه در حالت سنتی و جلوگیری از تکوین جامعه مدنی ایفا کرد. دخالت ارتش همچون ابزار در سیاست، در همان روز اول حکومت رضاخان آغاز شد و پشتوانه اصلی رژیم به‌شمار آمد.  از سوی دیگر در تمام دوره رضاشاه، مردم ایران در روند نماینده‌گزینی برای مجالس به‌اصطلاح شورای ملی، که مهم‌ترین نماد مشروطه‌ و سیاست‌ورزی قانونیِ متضمن حق تعیین سرنوشت سیاسی محسوب می‌شد، کمترین نقش و جایگاهی نداشتند. در همان حال، در آمدورفت دولت‌های وقت، نه اراده و خواسته مردم کشور و نه‌ حتی همان نمایندگان منصوب رضاشاه در مجالس آن ادوار، هیچ‌گونه نقشی ایفا نمی‌کرد. همچنین هیچ قرینه‌ای وجود ندارد که نشان دهد برخلاف آنچه پیرامون دستگاه قضایی به‌اصطلاح مدرن دوره رضاشاه تبلیغ و برجسته‌سازی می‌شده است، قوه قضائیه آن روزگار، مستقل از اراده و خواسته رضاشاه، کوچک‌ترین گامی در مسیر نهادینه ‌ساختن عدالت مطلوب و مورد عنایت جامعه ایرانی برداشته باشد. بنابراین در آن روزگار بدفرجام، حکومت پادگانی، با نظمی آمرانه و البته ددمنشانه و قاهرانه، کلیه نهادهای قانونی سیاسی و اجتماعی را از درون تهی ساخته و به‌تابعی بی‌چون ‌و چرا، از خواست‌ها و علایق مبسوط‌الید، قانون‌گریز و مردم‌ستیز خود تنزل داده بود. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24364/
اعلیحضرت ملک مجانی از کسی نمی‌خواهد!؟ غصب املاک حاصلخیز مالکان در دوران رضاخان، از رویکردهای شاخص و ثابت حکومت وی به‌شمار می‌آید. قزاق در دوره سلطنت، از زمین‌خواران بزرگ جهان به‌شمار می‌رفت و هنگام حمله متفقین، بیش از آنکه نگران مردم منطقه شمال کشور باشد، نگران املاک به زور گرفته‌شده خود بود! رضاخان کار دستیازی به زمین‌های مردم را عمدتا از طریق ارتش و درجه‌داران آن انجام می‌داد. این اقدام تا آن پایه مشهود و مکرر گشته بود، که عده‌ای بر این باور بودند که شاه ارتش نوین را برای سرکوب مخالفان و غصب املاک مردم سامان داده است! زنده‌یاد امیرعبدالله کرباسچیان در بخشی دیگر از یادها و یادمان‌های خویش، خاطراتی را از سروان محمود افشارطوس، متولی املاک رضاخان در شمال کشور، نقل کرده است: «در زمان رضاخان، سروان محمود افشارطوس ــ که بعدا در زمان دولت دکتر مصدق رئیس شهربانی شد ــ در شمال کشور خدایی می‌کرد! پیرمردهایی که زنده هستند، می‌گویند باید هر شب یک دختر باکره در خانه‌اش می‌بود و اگر دختر نبود، قبول نمی‌کرد! او فرد خبیث و جنایتکاری محسوب می‌شد و رئیس املاک پهلوی بود. از جمله فجایع وی که در دوران رضاخان روایت کرده‌اند این است که وی بیچاره‌ای را که مالک دهی بود و عده‌ای از آن ارتزاق می‌کردند به محضر ثبت اسناد دعوت کرد. او هم در محضر حاضر شد و بعد سند ملک را نوشتند، که به نام اعلیحضرت همایونی یعنی رضاخان کنند. سند را جلوی مالک گذاشتند. قاعده بر این بود که مبلغی به‌عنوان قیمت این ده، به وی بدهند. افشارطوس 28 تومان آن زمان را به وی داد. آن مرد محترم، یعنی صاحب آن ده، می‌گوید: قربان! این چیست؟ افشارطوس چون نماینده املاک پهلوی بود، باید در محضر حاضر می‌شد و از طرف شاه امضا می‌کرد، می‌گوید: این قیمت ملک شماست. مالک جواب می‌دهد: شما 28 تومان به من می‌دهید؟ این را هم ندهید! افشارطوس در جواب می‌گوید: بفهم چه می‌گویی، اعلیحضرت ملک مجانی از کسی نمی‌خواهد! منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24382/
وقتی مردم اشغال کشور را جشن گرفتند! این روزها رسانه‌های دولتی انگلیس که رضاخان را در اطراف قزوین کشف و بر گرده ملت سوار کرد، فراوان سخن از دیکتاتوری در ایران می‌گویند و با تمام وجود، در کوره آشوب و اغتشاش در ایران می‌دمند! آنان بی‌خبری جوانانی را هدف گرفته‌اند که تصوری از دیکتاتوری انگلیس‌ساخته ندارد و درصدد است با توطئه‌گری، آب رفته سلطه را به جوی کشورمان بازگرداند. در این برهه، بازگشت به گذشته و بازخوانی خاطرات آنان که شاهد دیکتاتوری خشن و توحش‌آمیز رضاخانی بوده‌اند، به‌هنگام و حتی ضرور به نظر می‌رود. شاید یکی از نشانه‌هایی که به مدد آن می‌شد از شدت اختناق و دیکتاتوری رضاخان سراغ گرفت، شادی مردم در پی خلع و اخراج رضاخان در شهریور 1320 بود. کمتر در تاریخ پیش آمده است که ملتی اشغال کشور خود به دست اجانب را جشن بگیرد، صرفا به این دلیل که سایه یک دیکتاتور خشن از سر او کم شده است. مردم در آن سال، چراغانی نیمه‌شعبان را باشکوه‌تر از هرسال برگزارکردند و عزای حسینی(ع) را نیز. این رفتارها گرایش مردم به چیزهایی را نشان می‌داد که قزاق سال‌ها آنها را ممنوع ساخته بود. راوی فقید دراین‌باره آورده است: «اگر جنگ جهانی دوم اتفاق نیفتاده بود، جو خفقان همچنان در ایران ادامه داشت و واقعا برای انسان تأثرانگیز است ملتی از اینکه کشورش اشغال شده است، جشن بگیرد. 20 شهریور سال 1320 بود که رضاشاه فرار کرد. آن روز مردم شیرینی، نقل و شربت پخش می‌کردند و کسی هم بحمدالله نمی‌توانست جلوگیری کند. یادم هست بر سر زبان‌ها افتاده بود که وقتی رضاشاه از ایران رفت، پاسبانی به خانه‌ای که برای فرار رضاشاه جشن گرفته بودند، رفت و با اعتراض گفت: آقایان! اینجا چه خبر است؟ خفه شوید و این مراسم را جمع کنید! افراد خانه هم بیرون آمدند و گفتند: آقا! حوضی که آب ندارد، قورباغه نمی‌خواهد، برو پی کارت! پاسبان با آنها درگیر شد. آنها هم ریختند سرش و او را خلع لباس کردند و او با پیراهن و زیرشلواری فرار کرد! آن‌چنان فشار، خفقان و فجایع در این مدت به‌وجود آوردند که شاهد چنین واکنش‌هایی بودیم. وقتی رضاخان با آلمانی‌ها پیمان دوستی بست و می‌خواست زیر لوای هیتلر حکومت کند، به جرم آلمانوفیلی، وی را از حکومت برداشتند. مردم خوشحال بودند؛ چون ایرانی وطنش به جانش بسته است، اما چرا در اشغال مملکتشان جشن گرفتند؟ برای اینکه از شر بی‌دینی رضاشاه آزاد شده بودند. رضاشاه دو عیب بزرگ داشت: بی‌دینی و فساد مالی و ناموسی، که آن را به حد اعلا رسانده بود، و الا زمامدار بود؛ زیرا جاده هم کشید، اشرار و راهزن‌ها را هم سرکوب کرد. البته بعضی از بی‌گناه‌ها هم در بین آنها بودند. همه اینها بود، اما در مقابل متأسفانه آن حرص شیطانی مال‌پرستی که دو استان مازندران و گیلان را سرتاسر به نام خودش کرد و فجایعی که در دوران او بود، فراموش‌نشدنی است...». منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24382/
فرایند کشف نفت عراق و سلطه انگلیس بر آن در غرب ایران کشور عراق به عنوان یکی از همسایه‌های مهم ایران، که دارای مرزهای طولانی خاکی و آبی با کشورمان است، بازیگری مهم در عرصه بین‌المللی و به‌ویژه منطقه‌ای در تقریبا کمتر از یک سده از عمر خود بوده است. این کشور، که مساحت تقریبی‌اش یک‌چهارم ایران است، در رده پنجاه‌وهشتمین کشور دنیا از حیث مساحت قرار دارد و دارای یکی از بزرگ‌ترین منابع و ذخایر نفتی در جهان است. بر طبق آخرین برآوردها، میزان ذخایر نفتی این کشور چیزی نزدیک به 144 میلیارد بشکه است. اهمیت عراق وقتی درک می‌شود که بدانیم این کشور بعد از عربستان و ایران، سومین کشور در منطقه خاورمیانه دارای بیشترین منابع و ذخایر هیدروکربنی است. این پتانسیل به‌ویژه با توجه به نیاز امروز جهان به انرژی، عراق را بیش از پیش در کانون توجه قرار می‌دهد. نفت برای عراق آن‌قدر اهمیت دارد که بخشی از تاریخ این کشور به این طلای سیاه گره خورده است. در واقع جای پای استعمار انگلستان در این کشور برای اولین بار به بهانه نفت است که مشاهده می‌شود. بر این اساس، در ادامه تلاش شده است تأثیر متغیر و عامل نفت در تاریخ این کشور راهبردی در منطقه خلیج فارس بررسی و نقش استعمارگری قدرتی بزرگ همچون انگلستان در آن روشن شود. شاید اگر بخواهیم درباره سرآغاز کشف نفت در عراق سخن بگوییم باید به توافقی اشاره کنیم که میان انگلستان و آلمان برای همکاری در مورد استخراج نفت کمی پیش از جنگ جهانی اول بسته شد. در حقیقت پیش از شروع جنگ جهانی اول با توافق انگلستان و آلمان، شرکت‌های نفتی این دو کشور در مناطقی از امپراتوری عثمانی به‌ویژه مناطق ترک‌نشین شروع به فعالیت در حوزه نفت کردند، اما جنگ جهانی اول وضعیت را کاملا دگرگون کرد و دو کشور رو در روی هم قرار گرفتند. در بحبوحه جنگ جهانی اول و درحالی‌که متفقین در اقصی نقاط جهان با دول محور در حال نبرد بودند فرانسه و انگلستان بر سر نحوه تقسیم متصرفات پس از جنگ با هم به توافق رسیدند. این توافق که به توافق سایکس ـ پیکو مشهور است و میان وزرای خارجه دو کشور امضا شد به صورت مستقیم به نحوه تقسیم امپراتوری عثمانی میان طرفین اشاره دارد. در این میان یکی از مسائلی که از اهمیت بسیاری برخوردار بود و دو طرف به آن توجه خاصی نشان دادند نحوه تقسیم طلای سیاه در محدوده امپراتوری عثمانی میان طرفین بود. ابتدا توافق شد که نفت عراق و محیط پیرامونی آن برای مدتی میان طرفین تقسیم شود و با توجه به الزامات جنگ، هر دو از این خوان نعمت بهره‌مند شوند. بااین حال انگلستان تاب نیاورد و در سال 1918م بود که وزیرخارجه وقت انگلستان، یعنی آرتور بالفور، به‌صراحت درباره آن موضع‌گیری کرد. وی در جمع نخست‌وزیران کشورهایی که جزء بریتانیای کبیر به‌شمار می‌آمدند به‌صراحت به نقش نفت اشاره و اعلام کرد که انگلستان، یعنی قلب تپنده بریتانیا، باید در امور عراق جایگاه محوری داشته باشد و از نفت آن به عنوان مهم‌ترین منبع راهبردی در جهان حداکثر استفاده را بکند. بدین‌ترتیب بهانه لشکرکشی به عراق برای رهبران بریتانیا فراهم شد. در حقیقت به‌رغم تکذیب و انکار لرد کرزن که می‌گوید نفت دلیلی برای حمله انگلستان به عراق در جنگ جهانی اول نبوده است، شواهد و قرائن حاکی از آن است که نفت عامل مهمی در لشکرکشی انگلستان به عراق در این دوره است. به تعبیری منافع انگلستان در جنگ جهانی اول و نیاز ماشین جنگی این کشور به نفت سبب شد در سال 1918م و در بحبوحه اولین جنگ بزرگ جهانی، دولت انگلستان به موصل لشکر کشد و کنترل مناطق نفت‌خیز شمالی عراق را به‌دست گیرد. بدین ترتیب انگلستان با کنار گذاشتن فرانسه و نادیده گرفتن این کشور روی به تصرف عراق آورد، در این کشور پایگاه نظامی ایجاد کرد و در نهایت اداره امور این کشور را به‌دست گرفت. در این میان، شواهد، اسناد و مدارک متعددی وجود دارد که این گزاره را تصدیق می‌کند؛ برای مثال می‌توان به نامه‌ای اشاره کرد که وزیر جنگ کابینه انگلستان، یعنی سر مونیکا هنکی، در مراحل نهایی جنگ به وزیر امور خارجه این کشور، یعنی آرتور بالفور، نوشت و در آن به‌صراحت به اهمیت نفت در پیروزی‌های انگلستان در مدت جنگ اشاره کرد. وی همچنین گفت که حفظ شریان نفت عراق در ردیف اهداف دست اول دولت انگلستان قرار خواهد گرفت. او تأکید کرد که نفت عراق و مناطق پیرامونی آن اهمیت بسیاری برای انگلستان بعد از جنگ دارد. به عبارت صریح‌تر لندن که قصد داشت خرابی‌های ناشی از جنگ جهانی اول را سامان دهد و کشورش را در مسیر توسعه دوباره به پیش راند، به عنوان پیروز جنگ نیاز مبرمی به نفت عراق و مناطق اطراف آن داشت. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24304/
نفت عراق و حوادث بعد از جنگ جهانی اول با پایان یافتن جنگ جهانی اول و پیروزی متفقین، طرفین برای تصمیم‌گیری درباره مسائل مربوط به جنگ و آینده جهان در ورسای فرانسه دور هم گرد آمدند. یکی از مسائل مطرح در مذاکرات میان فرانسه و انگلستان بحث بر سر نوع رویکرد نسبت به عراق و چگونگی استفاده از نفت این کشور بود. جرج لوید، نخست‌وزیر بریتانیا، و پیتر کلمانسو، همتای فرانسوی‌اش، درباره این موضوع با هم بحث و جدل کردند و در نهایت رئیس‌جمهور آمریکا بود که میان طرفین میانجیگری کرد و کوشید چالش میان دو طرف را حل و فصل کند. در پایان طرفین در توافق محرمانه سان ـ رمو، که در سال 1920م امضا شد، موافقت کردند که نفت عراق به انگلستان واگذار شود و در ازای آن شرکت نفت ترکیه و عواید و منافع ناشی از آن به فرانسه برسد. نکته جالب اینجاست که خود آمریکایی‌ها بعدا از این توافق شاکی شدند و آن را امپریالیسم آنگلو ـ فرانسوی لقب دادند و خواستار نقش‌آفرینی آمریکا در منابع نفت عراق گردیدند. در نتیجه منازعه قدرت‌های استعمارگر بر سر نحوه تقسیم نفت عراق همچنان ادامه پیدا کرد؛ به‌نحوی که روابط انگلستان و آمریکا به سردی گرایید. این روند باعث شد بریتانیا از متحد راهبردی خود دلجویی کند و زمینه همکاری میان طرفین بر سر نحوه تقسیم نفت عراق فراهم شود. بدین‌ترتیب از طرف آمریکا والتر تیاگله، رئیس بزرگ‌ترین شرکت نفتی آمریکا، یعنی نیوجرسی، برای تشکیل یک کنسرسیوم با مقام‌های لندن، مخفیانه وارد مذاکره شد.  اکتبر سال 1927م بود که یک تیم تحقیق از بریتانیا موفق شد در حوالی کرکوک عراق منابع عظیم دیگری از نفت عراق را کشف کند و اشتیاق طرفین به‌ویژه آمریکا را برای مذاکره و رسیدن به نتیجه بیشتر کند. این میدان نفتی، که «میدان خانه» نام داشت، یکی از بزرگ‌ترین میدان‌های نفتی در جهان به‌شمار می‌آمد و می‌توانست سود سرشاری را نصیب قدرت‌های استعمارگر کند. در نهایت در جولای سال 1928م بود که طی توافقی که موافقت‌نامه خط قرمز نام داشت، کنسرسیومی از شرکت‌های بریتانیایی و آمریکایی کنترل نفت عراق را به‌دست گرفتند و تلاش کردند از این منبع سرشار حداکثر استفاده را ببرند. در این توافق که میان این دو قدرت استعمارگر به امضا رسید بیش از 50 درصد نفت عراق نیز به انگلستان می‌رسید و این کشور می‌توانست از طریق آن اقتصاد خود را مدیریت کند. سهم آمریکا از نفت عراق تقریبا کمتر از 40 درصد بود. بدین‌ترتیب نفت به معنای امروزی آن و در حجم گسترده از همین مقطع بود که در عراق تولید و به بازار عرضه شد. در این سال ظاهرا در عراق 2.700 بشکه نفت تولید و به‌تدریج روانه بازار مصرف گردید. از این مقطع به بعد بود که نفت عراق با توجه به توان نظامی، فشار سیاسی و نقش شرکت‌های خصوصی قدرت‌های بزرگ، میانشان تقسیم می‌شد. در واقع بریتانیا و آمریکا بر اساس میزان قدرتشان، نفت عراق را میان خود تقسیم می‌کردند و هیچ سهمی برای اعراب محلی قائل نبودند. به تعبیری در این بازه زمانی، نفت عراق میان قدرت‌های بزرگ تقسیم می‌شد و هر چه این قدرت بزرگ‌تر بود سهم بیشتری از نفت عراق نصیبش می‌شد. در نتیجه درحالی‌که بیشتر مردم عراق در فقر و تنگدستی به‌سر می‌بردند، این کالوست گولبنکیان، تاجر ارمنی ـ انگلیسی بود که مدیریت نفت انگلستان در عراق را بر عهده داشت و از این طریق سود سرشاری به جیب زد. او تقریبا 5 درصد از سود حاصل از استخراج منابع نفتی را به‌دست می‌آورد و در نتیجه توانست ثروت هنگفتی را از این راه به دست آورد. این روند ادامه داشت تا اینکه در سال‌های بعد و به‌تدریج با مبارزاتی که علیه سلطه انگلستان و سایر قدرت‌های استعمارگر بر سر نفت خاورمیانه شکل گرفت سرانجام ملت عراق توانست نفت خود را ملی کند و بدین‌ترتیب تا حدودی در سود حاصل از استخراج نفت شریک شود. البته این روند تدریجی بود و برای به نتیجه رسیدن هزینه بسیاری برای آن پرداخته شد. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24304/
اشغال ایران در جنگ جهانی دوم  پس از شعله‌ور شدن آتش جنگ جهانی دوم در بخش‌های بزرگی از اروپا، ایران طی مکتوبی بی‌طرفی خود را اعلام کرد. 12 دی‌ماه 1318 روزنامه «دیلی تلگراف» خطر تصرف چاه‌‍‌های نفتی ایران و عراق توسط شوروی را گوشزد کرد. بر این اساس انگلیسی‌ه‍ا، که منافع نفتی ایران را در اختیار داشتند، به صورت نامحسوس در اندیشه محافظت نظامی از تأسیسات نفتی ایران فرو رفتند، اما به سبب همکاری با متفقین و درگیری در جنگ در آن مقطع، این امکان برای آنها فراهم نشد. وزارت خارجه انگلستان، خواستار هوشیاری مقامات ایرانی در مقابل خطر حمله هوایی به نواحی نفتی و تقویت پدافند هوایی شد. از سوی دیگر با توجه به حضور متخصصان آلمانی، تبلیغات آلمانی‌ها علیه انگلیس در ایران شدت یافته و افکار عمومی به ضرر انگلیسی‌ها تغییر کرده بود. بولارد، سفیر انگلستان در ایران، از مطبوعات ایران به دلیل اینکه تصویر جنگ جهانی را به نفع آلمان نشان می‌دهند شکایت کرد و شاه نیز دستور داد اخبار بنگاه رویتر در ایران منتشر شود و رادیو بی‌بی‌سی هم از همین زمان به زبان فارسی کار خود را در ایران آغاز کرد. اقدام بعدی نیز عزل متین‌دفتری متمایل به آلمان‌ها از نخست‌وزیری و نصب علی منصور بود که از انگلستان نشان امپراتوری را دریافت کرده بود. اینها اولین درگاه‌های دخالت انگلیسی‌ها در امور ایران بود. حمله آلمان‌ها به شوروی، جنگ جهانی را وارد فاز تازه‌ای کرد و شوروی و انگلیس را در جبهه‌ای واحد قرار داد. انگلستان باز هم برای حفظ منافع خود در ایران، عراق، دریاهای آزاد جنوب و همچنین هندوستان، دست به کار رساندن آذوقه و تسلیحات از طریق ایران به شوروی شد. دولت‌های شوروی و انگلستان هم‌داستان شدند که ایران را برای خروج اتباع آلمانی، که از منظر آنان ستون پنجم آلمان به‌شمار می‌‌آمدند، تحت فشار قرار دهند. تصمیم اولیه این دو کشور در قبال ایران، تحریم اقتصادی بود، اما با بی‌فایده دیدن آن، دو کشور مصمم شدند به اقدام نظامی هماهنگ در ایران دست بزنند. تیرماه 1320، نیروهای انگلیسی برای اشغال آبادان و نفت‌شاه، به حال آماده‌باش درآمدند. پس از یک‌سری نامه‌نگاری‌ها و اخطارها سرانجام سحرگاه 3 شهریور 1320، روس‌ها در سه ستون از شمال و انگلیسی‌ها در دو ستون از جنوب وارد خاک ایران شدند. پالایشگاه آبادان و سپس بندر شاپور و هشت کشتی ایرانی به تصرف انگلیسی‌ها درآمد. دو روز بعد اهواز به‌شدت بمباران شد و هواپیماهای ایران روی زمین منهدم شدند. اولین پیامد اشغال ایران توسط انگلیسی‌ها، نمایان شدن بی‌اختیاری و بی‌اعتباری حاکمیتی بود که بیست سال قبل توسط انگلستان در ایران تأسیس شده بود. رضاشاه که آورده کودتای انگلیسی 3 اسفند 1299 بود، بیست سال بعد گرفتار امواج سیاست‌های استعماری همان کشور شد. تلاش رضاشاه به صورت دیپلماتیک برای پیشگیری و توقف عملیات نظامی و اشغال بی‌نتیجه بود و اعلام بی‌طرفی هم اعتبار عملی پیدا نکرد. از سوی دیگر توسل و استمداد رضاشاه از آمریکا نیز فایده‌ای در پی نداشت. با پیشروی روزافزون نیروهای خارجی، اثری از قدرت و مقاومت ارتش 120هزار نفری شاهنشاهی نماند و پادگان‌ها به ارتش مهاجم تسلیم شدند. رضاشاه با امید به انگلیسی‌ها فروغی را به جای علی منصور نشاند. فروغی نیز اعلام آتش‌بس کرد و تمامی یگان‌های نظامی را از اقدام نظامی برحذر داشت. نیروهای انگلیسی بدون توجه به این اعلام دولت ایران، به پیشروی در شهرها ادامه دادند و مناطق نفتی خوزستان، خرمشهر، بندر شاپور، اهواز، بوشهر، بندرعباس و چابهار به تصرف انگلیسی‌ها درآمد. 22 شهریورماه انگلیسی‌ها تهران را تهدید به اشغال کردند و همین امر باعث شد رضاشاه به کناره‌گیری از سلطنت با تضمین سلطنت ولیعهد تن دهد. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24302/
مصائب اشغال ایران توسط انگلیس (در جنگ جهانی دوم) به لحاظ اقتصادی و صنعتی، ایران پس از اشغال در شرایط نامساعد و سختی قرار گرفت. تجارت ایران با آلمان و فرانسه، که از کشورهای دشمن متفقین به‌شمار می‌آمدند، کاملا قطع شد و از این منظر تجار و بازرگانان زیان بسیاری دیدند. از سویی جریان ارسال مواد اولیه بسیاری از کارخانجات صنعتی ایران که توسط آلمان‌ها تأمین می‌شد، قطع شد و انگلستان نیز به سبب درگیری در جنگ و قرار گرفتن صنایع در خدمت اهداف نظامی نتوانست نیازهای صنعتی ایران را برطرف کند و حتی به بهانه جنگ از انجام تعهدات خود در قبال ایران نیز سر باز زد؛ درنتیجه بسیاری از کارخانجات و صنایع ایران زیان بسیاری دیدند و حتی متوقف و تعطیل شدند. با تعطیلی و اختلال‌های ایجادشده در مراکز صنعتی و کارخانه‌ها، معضلات بیکاری و پرداخت نشدن دستمزد کارگران پیش آمد و به اعتراض و اعتصاب کارگران کشیده شد. سفارت آمریکا در گزارشی، دستمزد کارگران در آن زمان را چهار تا ده ریال عنوان کرد؛ درحالی‌که سه تا هفت ریال آن هزینه خوراک کارگر بود و درنتیجه دستمزد اساسا برای خانواده بسنده نبود. کارگران بسیاری نیز در بخش‌های حمل‌ونقل و مونتاژ با دستمزدی ناچیز در اختیار نیروهای اشغالگر قرار گرفتند. کارخانجات اسلحه‌سازی ایران با نظارت وزارت جنگ، به طور کلی در اختیار نیروهای متفقین قرار گرفته بود و مقادیر زیادی تفنگ، مسلسل، فشنگ، هواپیما و لوازم یدکی در اختیار آنان قرار می‌گرفت. ضمن اینکه دولت انگلیس سپاهی از لهستانی‌ها برای محافظت از منافع خود در ایران و عراق تشکیل داده بود که با تضعیف ارتش شاهنشاهی عملا کنترل نظامی ایران را در دست گرفته بودند. برقراری حکومت نظامی در آبادان و اعلام منطقه ممنوعه نظامی از این قبیل دخالت‌ها بود. انگلیسی‌ها به‌راحتی و با اختیار کامل، ایرانی‌هایی را که به فعالیت علیه متفقین مشغول بودند، دستگیر می‌کردند. آنها بر خطوط تلگراف، تلفن، مخابرات و پست بر اساس قانون سانسور تسلط داشتند و از آن طریق اختلالاتی در ارتباطات جامعه، تجار و دیپلمات‌های سایر کشورها به‌وجود می‌آوردند. خطوط مواصلاتی شوسه، بخش هوایی و راه آهن جنوب نیز در اختیار انگلیسی‌ها بود و در مدت اشغال، خسارات فراوانی به این خطوط وارد شد. خسارت واردشده به راه آهن ایران براساس آمار 1.078.948.000 ریال برآورد شد. گمرک کشور نیز در اختیار انگلیسی‌ها بود. آنان صورت‌برداری از کالاها را انجام نمی‌دادند و کالاهای خود را بدون اطلاع گمرک حمل می‌کردند و کالاهای وارداتی را بدون پرداخت مقررات گمرکی وارد کشور می‌کردند. 30 مردادماه 1323 دولت ایران برای کسب منافع ازدست‌رفته خود در مدت اشغال ایران، از دکتر لوئیس خواست مطابق پیمان‌ها و موافقت‌نامه‌های بین ایران و متفقین، گزارشی از خسارات وارده ارائه دهد. وی در گزارش خود به خسارات بخش کشاورزی و کاهش تولید محصولات اساسی کشاورزی در سال‌های اشغال اشاره و تأکید می‌کند که دولت انگلیس از طرق مختلفی مانند تصاحب ساختمان‌های دولتی و ماشین‌آلات کشاورزی، اخلال در حمل‌ونقل صادرات و واردات و توسعه قاچاق و احتکار کالاهای اساسی قحطی در ایران را رقم زد. تأمین مواد غذایی هزاران نظامی انگلیسی در جنوب ایران و گروه یکصدهزار نفری آوارگان لهستانی، در کنار نابسامانی‌های به‌وجودآمده در تولیدات کشاورزی باعث کمبود شدید مواد غذایی و خواروبار شد. ناکارآمدی و فساد موجود در جریان توزیع خواروبار دولتی موجب شکل‌گیری بازار آزاد به نفع نیروهای متفقین شد و بحران غذایی را تشدید کرد و قیمت‌ها نیز به‌شدت بالا رفت. پس از گذشت یک ماه از اشغال ایران، ارزش پول کشور تنزل پیدا کرد. مجلس ایران برای تأمین نیاز ریالی متفقین، سه بار اجازه انتشار اسکناس داد و افزایش چهاربرابری نقدینگی به کاهش صد درصدی ارزش پول ملی انجامید. به‌تدریج قحطی سراسر ایران و به‌ویژه کرانه‌های جنوبی را فرا گرفت و تلفات گسترده انسانی را در پی داشت. باتوجه به اینکه دولت انگلیس به طور کامل بر تولید و پالایش و فروش نفت ایران تسلط داشت، متفقین با استخراج نامحدود نفت ایران بدون پرداخت بها، میلیون‌ها تومان از منابع ملی را به غارت بردند و قیمت نفت و بنزین به‌شدت افزایش یافت و مردم ایران در مضیقه قرار گرفتند. اثرات سوء جنگ و اشغالگری انگلیسی‌ها تا سال‌ها ادامه داشت؛ به‌نحوی که حتی بودجه کشور به صورت یک‌دوازدهم و ماهانه تصویب می‌شد. ناامنی اقتصادی، رکود صنعتی، تجاری و بازرگانی، افزایش بیکاری و تورم و نقدینگی و تلفات گسترده انسانی و مالی بخشی از اثرات حضور گسترده نظامی و اشغالگری انگلیسی‌ها در ایران بود. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24302/
تکاپوی انگلستان برای تجزیه ایران به گزارش روابط عمومی پژوهشکده تاریخ معاصر، کتاب «تکاپوی انگلستان برای تجزیه ایران» (با نگاهی به غائله آذربایجان و نهضت عشایر جنوب در بحبوحه جنگ جهانی دوم) نوشته دکتر جواد حقگو، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، به همت انتشارات پژوهشکده تاریخ معاصر در شمارگان 1000 نسخه چاپ و منتشر شد. نویسنده در مقدمه کتاب نوشته است: برخی اندیشمندان، منازعات پیش‌آمده میان آمریکا، شوروی و انگلیس برای حل و فصل بحران اشغال ایران در جنگ جهانی دوم را سرآغاز جنگ سرد دانسته‌اند؛ بحرانی که آثار و پیامدهای فراوانی بر روندهای سیاسی تاریخ معاصر ایران داشت. شورش‌های آذربایجان و فارس را باید از مهم‌ترین این پیامدها به‌شمار آورد. جنگ جهانی دوم را باید سرفصل جدیدی در تاریخ معاصر ایران به‌شمار آورد. اشغال ایران توسط متفقین و حرکت‌های تجزیه‌طلبانه در برخی از نقاط کشور از جمله آذربایجان، کردستان و فارس، دو پیامد عمده جنگ جهانی دوم در ایران بود. به دلیل ضعف عمده دولت مرکزی، مناسبات ایران در آن دوره زمانی بیش از هر چیز در گرو کشمکش میان قدرت‌های بزرگی چون بریتانیا و روسیه بود. این مسئله هم‌زمان با آغاز جنگ جهانی دوم و ورود ناخواسته ایران به جنگ از ابعاد جدیدتری برخوردار شد؛ به گونه‌ای که کشورمان به یکی از کانون‌های اصلی منازعه میان متحدین و متفقین تبدیل شد. هرچند اشغال ایران توسط متفقین در 3 شهریور 1320 پایانی بر استبداد رضاخانی بود، اما دخالت‌های ناروای متفقین به‌ویژه انگلیس و شوروی، مشکلات و مصائب عدیده‌ای را برای ایران به بار آورد که در نهایت با پیروزی آمریکا به پایان رسید. هم‌زمان با اشغال ایران، دولت‌های اشغالگر همه تلاش خود را برای تحکیم پایه‌های نفوذ خود در ایران به‌کار بستند. دولت انگلیس که از سال‌های پیش امتیاز نفت جنوب را به‌دست آورده بود بر آن بود که ضمن تثبیت منافع خود در ایران، به گسترش نفوذ خود در منطقه بپردازد. براساس اهمیت امتیاز نفت جنوب ایران برای آخرین سنگرهای استعماری انگلیس در خاورمیانه، این کشور استعماری نه تنها از اشغال ایران توسط شوروی در آذربایجان نگران نبود، بلکه به نظر می‌رسد در برخی از مقاطع با اتخاذ سیاست سکوت، حمایت از فعالیت تجزیه‌طلبانه در شمال غربی ایران را در دستور کار قرار داده بود. به عبارت دیگر بریتانیا برای تثبیت منافع خویش در جنوب ایران، روزهای پس از اشغال را بهترین فرصت برای احیای قرارداد 1907 یافته بود. حتی بنا بر برخی روایت‌ها، یکی از اهداف اصلی اشغال ایران در آن مقطع زمانی، مسئله تجزیه یا تحت قیومیت درآرودن ایران بوده است.   در این کتاب با توجه به نقش‌آفرینی بریتانیا در آن سال‌ها برای تجزیه ایران، نوع کنشگری انگلیس به عنوان متغیر مستقل در برخی از تحولات ایران، به‌ویژه غائله آذربایجان و فارس، بررسی شده است.   عناوین سیزده فصل کتاب «تکاپوی انگلستان برای تجزیه ایران» (با نگاهی به غائله آذربایجان و نهضت عشایر جنوب در بحبوحه جنگ جهانی دوم)، عبارت‌اند از: فصل نخست: نگاهی گذرا به علل و زمینه‌های جنگ جهانی دوم، فصل دوم: اشغال ایران؛ هدف مشترک انگلیس و شوروی، فصل سوم: بازخوانی رفتار متجاوزانه انگلیس در جریان جنگ جهانی اول (از اشغال خاک ایران تا تحمیل قرارداد 1919)، فصل چهارم: تجاوز متفقین به ایران و ارتش فروپاشیده پهلوی، فصل پنجم: نگاهی به چرایی اهمیت ایران برای انگلیس، فصل ششم: قرارداد 1907، اولین تلاش رسمی انگلیس برای تجزیه ایران، فصل هفتم: پیمان سه‌جانبه و اشغال ایران، فصل هشتم: تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان و مواضع متغیر انگلیس، فصل نهم: غائله فارس (نهضت عشایر جنوب)، فصل دهم: مروری بر سیاست‌های انگلیس در قبال عشایر ایران (بررسی تاریخی)، فصل یازدهم: انگلیس، غائله فارس و دیگر حرکت‌های جدایی‌طلبانه در جنوب ایران، فصل دوازدهم: پیمان سه‌جانبه مسکو؛ تلاشی برای تجزیه ایران (نگاهی به طرح ارنست بوین)، فصل سیزدهم: نگاهی گذرا به مبارزات مردمی علیه جریانات چپ (در آذربایجان و فارس). منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/news/19759/