مواضع علما در قبال جنگ دوم و سوم اعراب و اسرائیل
اولین جنگ میان اعراب و اسرائیل که خاورمیانه را با بحران روبهرو کرد در سال 1327ش به وقوع پیوست. در این سال، در پی خروج نیروهای انگلیسی از فلسطین، که قیمومیت این سرزمین را بر عهده داشتند، خلأ قدرت پدید آمد و همین امر در نهایت به نبرد میان طرفین منتهی شد. در سال 1335ش دومین منازعه میان اعراب و اسرائیل رخ داد. این نبرد در پی ملی کردن کانال سوئز توسط جمال عبدالناصر و میان کشورهای مصر از یک طرف و انگلستان، فرانسه و اسرائیل از طرف دیگر رخ داد. نبرد سوم نیز میان طرفین در سال 1346ش رخ داد. در این سال مصر، اردن و سوریه از یکسو و اسرائیل از سوی دیگر وارد نبرد شدند.
پس از آغاز جنگ دوم اعراب و اسرائیل، با توجه به حضور قدرتهای بزرگ در این نبرد، مواضع علما تا حدودی تغییر کرد. در واقع اگر در نبرد اول همه اعتراضها متوجه دولت غاصب اسرائیل و نوک پیکان حملات رو به سوی رژیم صهیونیستی بود، این بار دولت ایران نیز بهشدت زیر سؤال رفت و به نوعی به سیاست دولت وقت ایران نیز حمله شد. بااینحال، هیچگاه مسئله فلسطین و مبارزه با اسرائیل از اهداف مورد نظر دور نشد؛ برای نمونه، اکثر علما و روحانیان در مجالس و منابر وعظ و خطابه انزجار خود را از اعمال متجاوزان به حقوق فلسطینیها اعلام و همدردی خود را با اعراب مسلمان فلسطین اظهار کردند. در تهران آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام فعالیت خود را برای احقاق حقوق مسلمانان فلسطینی شدت بخشیدند و از هر ابزار و وسیلهای برای ابراز حمایت و پشتیبانی از مسلمانان فلسطین استفاده کردند و تمام تلاش خود را به خرج دادند تا صدای مسلمانان فلسطینی را به گوش جهانیان برسانند. در قم نیز شاهد صدور بیانیههای آیتالله بروجردی، آیتالله بهبهانی و علمای دیگر در حمایت از مردم مظلوم فلسطین بودیم.
در سال 1346ش بود که برای بار سوم اعراب و اسرائیل وارد یک منازعه دیگر شدند. اسرائیل این بار برای از بین بردن مقاومت در جهان اسلام و بهویژه ایستادگی مردم فلسطین، به کشورهای عربی مجاور حمله کرد. اسرائیل در این نبرد به پیروزیهای مهمی نیز دست یافت و همین امر جهان اسلام را بیش از پیش متوجه این خطر کرد. در ایران نیز حوزه علمیه و علما و روحانیان علیه سیاستهای توسعهطلبانه رژیم غاصب اسرائیل بهشدت واکنش نشان دادند.
به خصوص که این بار امام خمینی از جایگاه خاصی در فضای سیاسی ایران برخوردار بودند و با درک اهمیت موضوع نه تنها اسرائیل را به تجاوز به سرزمینهای اسلامی، بلکه کشورهای همپیمان با آن را نیز به جنگافروزی متهم کردند. ایشان همچنین دولتهای اسلامی در نقاط مختلف جهان و بهویژه منطقه خاورمیانه را به اتحاد و وحدت دعوت نمودند و بر این نکته تأکید کردند که دول استعمارگر و بیگانگان میخواهند با ایجاد نفاق و جدایی در میان مسلمانان و دولتهای اسلامی، ممالک ما را تحت اسارت و ذیل استعمار نگه دارند و از منابع مادی و معنوی آن استفاده کنند. علاوه بر این، امام در روز 17 خردادماه سال 1346ش در پیامی به مناسبت جنگ ششروزه اعراب و اسرائیل، فتوایی صادر کردند که طی آن هر گونه رابطه تجاری و سیاسی دولتهای اسلامی با اسرائیل و همچنین مصرف کالاهای اسرائیلی در میان مردم سرزمینهای اسلامی حرام اعلام شد.
امام خمینی همچنین به دولت ایران هشدار دادند که از دولت اسرائیل دوری کند و شریک جرم آنها در مبارزه با مسلمانان نشود. ایشان اسرائیل را یک ماده فساد نام نهادند که در قلب ممالک اسلامی با پشتیبانی قدرتهای بزرگ بهوجود آمده است و ریشه فسادش هر روز کشورهای اسلامی را تهدید میکند. امام در ادامه فرمودند که باید با همّت کشورهای اسلامی این ریشه فساد خشک و از میان برداشته شود. ایشان حتی بهرهگیری از منابع صدقه و ذکات را برای انجام این کار توصیه میکردند و بر این باور بودند که این هدف حیاتی به هر نحو باید عملی و ممکن شود.
در مجموع باید گفت که علما و روحانیان ایرانی در قبال مسئله فلسطین همواره نظر و دیدگاه یکسانی داشتهاند و مواضعشان صریح و قاطعانه بوده است. این رویکرد چه پیش از شروع جنگ اعراب و اسرائیل و چه پس از آن همواره وجود داشته و هیچ گونه تردید و تشکیکی نیز در آن دیده نشده است.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24942/
نقش انگلیس در کوچک شدن نقشه ایران
دکتر رضا قریبی معاون پژوهشکده تاریخ معاصر گفت: انگلستان طی دویست سال گذشته یک میلیون و ۲۶۰ هزار کیلومتر مربع از خاک ایران را جدا کرده و در کودتای ۱۲۹۹ حضور فعال داشت. در کودتای ۲۸ مرداد نیز، هم آمریکاییها و هم انگلیسیها دخالت داشتند و بعد هم پشتیبان دولتهای خودکامه رضاخان و محمدرضا شدند. حتی در سالهای قبلتر از آن در جنگهای ایران و روس، نقش آنها مشاهده میشود. نباید این حقایق را فراموش کنیم.
این دست موضوعات فراواناند و اگر خوب تبیین نشوند، استعمار که بههرحال وجود دارد، چهرهای صمیمی و دوستداشتنی از خود به نمایش میگذارد، گویی که هیچ اتفاقی نیفتاده است.
بسیاری از مشکلاتی که در ایران پیش آمده، ناشی از عدم درک صحیح از راهبرد قدرتهای بزرگ نسبت به ایران به علت قابلیتهای بالقوه کشور بود. این قدرتها عملا تلاش کردند تا در قلب زمین، کشور قدرتمندی وجود نداشته باشد. براساس این راهبرد، قدرتهای بزرگ مانند انگلیس و روسیه، به این نتیجه رسیدند که ایرانِ دارای تمدن غنی و ظرفیتهای بالقوه نباید قدرتمند شود، بلکه باید تضعیف و حتی تجزیه شود؛ بنابراین از ابزارهای نفوذ، تسلط، کشتار و ویرانگریهای متعدد برای رسیدن به اهداف خود بهره میبردند.
ایران برای کشوری استعماری مانند انگلیس اهمیت مضاعف داشت؛ زیرا بریتانیا هند را که ثروت و منابع طبیعی سرشار، بازار مصرف بزرگ و نیروی کار ارزان داشت، مستعمره خود قرار داده بود و طبق گزارش لرد کرزن و همه لردهای انگلیس در کتاب «رستاخیز ایران»، ایران سپر دفاعی هند بود و کشور پوشالی یعنی محافظ و ضربهگیر به حساب میآمد و همین موضوع ایران را به مدت صد سال عقب نگه داشت.
در واقع جمله سر گور اوزلی، سفیر بریتانیا در ایران، که گفته بود: «برای صیانت از منافع انگلستان در هند، ایران بایستی در وحوشت و بربریت نگاه داشته شود»، سیاست دویستساله غرب در قبال ایران بود و اجازه نمیدادند ایران هیچگونه پیشرفتی داشته باشد. بعدها با کشف نفت در ایران در اواخر ۱۹۰۹، خود ایران موضوعیت پیدا کرد و انگلیس آن را تصاحب و غارت کرد. بنا به گفته چرچیل، نفت ایران مانند خونی در رگهای فسرده امپراتوری بریتانیا جریان پیدا کرد و به آن حیات مجدد داد.
پس از تسلط بر نفت ایران، ۸۴ درصد از درآمد نفت کشور متعلق به انگلیسیها بود و ۱۶درصد را به ایران میدادند و با این استدلال غارت نفت ایران را توجیه میکردند که اگر ما بر نفت ایران مسلط نمیشدیم نصیب روسها میشد. بنابراین، پایههای استعمار انگلستان روی منابع هند و بعدها نفت ایران محکم شد.
درک تحولات در ایران بدون بررسی نقش مخرب استعمار امکانپذیر نیست. موارد فوق فقط شمهای از این جنایات بود که اگر خوب تبیین نشود، استعمار ــ که بههرحال وجود داشته است و امروز هم وجود دارد ــ یک چهره خیلی صمیمی و دوستداشتنی از خود به نمایش میگذارد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/interview/24496/
تاریخنگاری انقلاب اسلامی
یکی از اقدامات نظام سلطه برای ادامه سلطه بر ایران و بازگشت بر این مرز و بوم تحریف تاریخ است. برای واکاوی نقش مورخان و تاریخنگاران و چیستی تحریف تاریخ سراغ دکتر رضا قریبی، معاون پژوهشکده تاریخ معاصر، رفتیم.
با توجه به بیانات مقام معظم رهبری جهاد تبیین یک فریضه واجب است. علاوه بر آن، مواجهه تمدنی انقلاب اسلامی با تمدن غرب ضرورت جهاد را دوچندان میکند؛ زیرا قطعا جریاناتی که در داخل کشور وابسته به جریان تمدنی غرب هستند، نمیخواهند واقعیتهای تاریخ معاصر و حوادث و اتفاقهایی را که رخ دادهاند، از جمله بحث استعمار و استبداد نشان داده شود.
در جریان مشروطه، جریانات ضددین مثل بابیها و ماسونها چهره خشن و مستبدی از شیخ شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری به نمایش گذاشتند. مثال دیگر خود رضاشاه است که دیکتاتور خشنی بود و دولت یغماگری درست کرد و پسرش هم همان راه را ادامه داد و امروز هم دارند هویتشان را برای مردم عوض میکنند و دشمن بهوسیله رسانه، روایتی را که دلش میخواهد، بیان میکند و واقعیت را وارونه جلوه میدهد و جای دوست و دشمن عوض میشود.
در حال حاضر، بیش از بیست گروه معارض با انقلاب اسلامی در حال ارائه تاریخنگاریاند که طیفهای مختلفی را شامل میشود. طیف اول تاریخنگاری پهلویهاست؛ طیف دوم، تاریخنگاری کارگزاران سیاست خارجی غربی در ایران اعم از آمریکایی، فرانسوی و انگلیسی است که خود اشکال مختلف دارد؛ طیف سوم تاریخنگاری جداشدگان از رژیم پهلوی است که آنها یک جریان تاریخنگاری جدیاند؛ طیف چهارم تجارینویسان تاریخی بعد از انقلاباند؛ طیف پنجم تاریخنگاری تودهایهاست؛ و طیفهای دیگر از جمله بهائیها، بابیها، فراماسونرها و خارجیهایی که وابسته به جریان شرقشناسیاند را شامل میشود.
تاریخنگاری دوره پهلوی کاملا هدایتشده مبتنی بر روایت انگلیسی از تاریخ ایران است که در آن تردیدی نیست. به عبارتی، خط فکری که از تاریخنگاری سر پرسی سایکس، آن لمبتون، ادوارد براون و مونتگمری وات منتشر میشد بر فضای دانشگاهی و فکر تاریخنگاری در آن زمان غلبه داشت. در آن دوره عصر قاجار براساس همین نوع نگاه تعریف شد؛ یعنی بیشتر، فجایع اتفاقافتاده توسط روسها در تاریخ ایران دیده شد تا فجایعی که روس و انگلیس با هم علیه ما انجام دادند.
جریان تاریخنگاری پهلوی تاریخی وارونه و معکوس از واقعیت کشورمان از ۱۵۰ ساله اخیر تا به حال روایت میکند. با پیروزی انقلاب اسلامی تاریخنگاری انقلاب اسلامی نیز متولد شد که دو وظیفه بر عهده دارد: نخست ارائه تاریخنگاری درست و صحیح است تا براساس آن تصمیمگیران کشور بتوانند تصمیمات درستی اتخاذ کنند و دوم مقابله با تحریف تاریخ انقلاب اسلامی است.
مهمترین انگیزه تحریف تاریخ ادامه سلطه بر ایران است؛ زیرا انقلاب اسلامی به سلطه غربیها بر ایران پایان داد. قطعا انگیزهشان منافع و منابع عظیمی است که این کشور دارد. ایران در منطقه ویژه جهان در غرب آسیا قرار دارد و هر کس بر این کشور مسلط شود قطعا میتواند یک سیاست جهانی در شرق و غرب عالم داشته باشد. پس اولین انگیزه تحریف تاریخ ادامه سلطه بر ایران است که با انقلاب اسلامی به هم خورده است. علاوه بر این، ذات انقلاب اسلامی نفی نظام سلطه است و صرفا بحث ایران نیست و فراتر است؛ چون این انقلاب با سلطه و سلطهگری مخالف است، این فرهنگ نفی سلطه را بعد از چهل و اندی سال به کشورهای مختلف صادر کرده است و آن کشورها هماکنون در برابر نظام سلطه جهانی، که همان هژمونی تمدنی غرب با سردمداری آمریکاست، ایستادهاند.
میخواهم بگویم بحث از یک کشور و دو منافع فراتر است؛ لذا آنها با همه توانشان آمدهاند که چهره وارونهای از ایران نشان دهند. دشمن، دشمن است و این تحریف در تاریخ اسلام نیز وجود داشته است؛ اینکه چهرههای خوب را به بد تبدیل میکردند و چهرههای بد را به خوب. امروز هم نظام غربی که صهیونیسم هم در رأس آن است میخواهد این تحریف را خیلی نهادینهشده با ابزار جدید جلو ببرد.
جریانهای مختلف داخلی و خارجی مثل سلطنتطلبها، بهائیها، بابیها، فراماسونرها و خارجیهای وابسته به جریان شرقشناسی، در بحث تاریخ ۱۵۰ ساله ما از قبل از مشروطه، از واقعیتهای کشورمان، تاریخی وارونه و معکوس ساختهاند. تاریخنگاری اسلامی که بعد از پیروزی انقلاب متولد شد سعی میکند هم با جریان آن تحریفها مقابله کند و هم یک تاریخنگاری درست و صحیح برای آینده کشور آماده کند که محققان و تصمیمگیران کشور بتوانند بر مبنای آن، تصمیمات درستی را اتخاذ کنند.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/interview/24496/
بذر توطئه؛ پیشزمینه بیانیه بالفور
با احتضار مرد بیمار اروپا، یعنی امپراتوری عثمانی، سیاست قدرتهای بزرگ در نیمه دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، به سمت تجزیه منطقه خاورمیانه عربی رفت تا سه ضلع ناسیونالیسم عرب، ظهور جنبش صهیونیسم و جاگیری قدرتهای اروپایی، همچون آلمان، انگلستان و فرانسه را تضمین کند. تحولات سیاسی نشان داده است که عوامل خارجی و سیاستهای توسعهطلبانه قدرتهای استعماری و امپریالیستی با خلق موجودی به نام رژیم اشغالگر قدس، منافع بسیاری را نصیب خود ساخت و بار دیگر اتحاد استعمار و بورژوازی را ممکن کرد. ریشه بذر کاشتهشده در پیمان سایکس ـ پیکو، بین انگلستان و فرانسه قرار دارد که به دنبال آن، دو بندر «عکا» و «حیفا» سهم انگلستان شد و فلسطین تحت حاکمیت بینالمللی درآمد. گفته میشود که رویای صهیون ــ که به معنای تپه است و یک نام انجیلی برای اورشلیم بهشمار میآید و به معنای تلویحی، مرکزیت معنوی ملت یهود است ــ پیش از تئودور هرتزل ــ که کتاب «دولت یهودی» را در سال 1896م منتشر کرد و مدعی شد که یهودیان یک ملت واحد و نه مجموعهای متفرق از گروههای اجتماعیاند ــ در اندیشه موسی هس (1862م) و لئون پینسکر (1882م) زاده شد. آن دو ایده تأسیس یک دولت یهودی در فلسطین را ارائه دادند. اما درواقع، با توجه به بررسیهای پژوهشگران، این امر حتی به زمان پیشتر از طرفداران تولد دوباره یهود برمیگردد؛ چراکه در فاصله سالهای 1840-1848 انگلستان و فرانسه مسئله یهودیان را با عنوان «مسئله شرق» مطرح و در کنفرانس پنججانبه قدرتهای بزرگ، طرح ایجاد کشور یهودی را در فلسطین تهیه کردند.
فروپاشی امپراتوری عثمانی، به شکلگیری کشورها و تغییر نظم بسیار از اموری منجر شد و رخدادهای مهمی را در خاورمیانه رقم زد؛ همچنین جنگ جهانی اول و اقتصاد ضعیف اروپا، اهمیت بدهبستانهای سیاسی و دیپلماتیک پشت پرده را برای تغییر چهره خاورمیانه آشکار کرد. پیشنویسهای بیشماری که انگلستان با شروع رایزنیهای خود از اوایل تابستان 1917م، آنها را تدوین کرده بود حکایت از آن دارد که «اعلامیه بالفور» نه نتیجه انساندوستی زمان جنگ بود و نه یک ابتکار عجولانه در واکنش به بحران فزاینده در فلسطین، بلکه یک اعلامیه تمامعیار سیاسی برای کمک گرفتن از یهودیان آمریکا و ترغیب آنها به فشار وارد کردن به دولت آمریکا به منظور کمک به نیروهای متفقین بود و نیز، امیدوار بودن به یهودیان روسیه تا دولت انقلابی روسیه یک بار دیگر به صحنه جنگ بازگردد. در این میانه بود که اعلامیه بالفور منتشر شد.
چگونگی اعلامیه بالفور نشان میدهد که مذاکرات یادشده بدون صورتمجلس و صرفا در حد یادداشت خصوصی و تذکاریه از اواخر ماه آوریل 1917م شروع شده بود تا بر اساس فرمولی که لرد روتشیلد و پروفسور وایزمن تهیه کرده بودند، دولت انگلیس زمینههای مساعد به منظور ایجاد وطنی برای یهودیان در فلسطین فراهم کند. در اصلاحیهها و رفت و برگشتهای پیشنویس این بیانیه، واژگان «باید» و «تضمین» که بار سنگینی بر دوش انگلیس میگذاشت، تعدیل یافت و سرانجام در روز 2 نوامبر 1917م اعلامیه توسط لرد جیمز بالفور منتشر شد. در این اعلامیه تصریح شده بود که «دولت اعلیحضرت تأسیس وطن ملی برای یهودیان در فلسطین را با نظر موافق تلقی میکند و برای رسیدن به این هدف مساعی حسنه خود را به کار خواهد برد». اعلام این بیانیه، خنجری بر پیمانها، مذاکرات و کنفرانسهای دوجانبه و چندجانبه بین انگلستان و شریف حسین و حتی فرانسه بود. نهضتهای ناسیونالیست عربی و سازمانهای سیاسی فلسطینی مانند «المنتدی الادبی» و «النادی العربی» در سالهای 1919 و 1920م نگرانی خود را نسبت به گسترش صهیونیسم اعلام کردند، ولی این نگرانیها نزد انگلستان هیچ اهمیتی نداشت. بالفور طی نامهای به لرد کرزن، بهصراحت عقیده خود را نسبت به ملت فلسطین اعلام کرد و گفت: «صهیونیسم صحیح یا غلط، خوب یا بد مرامی است که ریشه در اعصار و قرون دارد و از نظر حال یک نیاز تلقی میشود و از نظر آینده امیدهای فراوانی به آن دوخته شده است؛ به همین جهت نیز، مرام صهیونیستی خیلی مهمتر از آرزوها و تعصبات هفتصدهزار عربی است که فعلا بهعنوان جمعیت سرزمین تاریخی فلسطین شناخته میشوند». بنابراین، منافع اقتصادی انگلستان بر اخلاق سیاسی و تعهدات او اولویت پیدا کرد.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24210/
پیامد سیاسی و اقتصادی بیانیه بالفور
یکی از پرسشهای مهمی که در باب اعلامیه بالفور مطرح است، گرایش متقابل جنبش صهیونیسم و امپریالیسم انگلستان ازیکطرف، و کنترل مناطقی از مستعمرات از طرف دیگر است. انگلستان، در رقابت با کشورهای نوظهوری چون فرانسه و آلمان در اروپا جهت کسب مستعمره در تلاش بود که علاوه بر کسب سرزمینی از امپراتوری عثمانی، هم به تعهدات معنوی خود به دوستان پرنفوذ صهیونیست وفادار بماند و هم با فراهمآوری منطقهای در فلسطین، حمایت خود را از یهودیان داخل در کشورهای آمریکا و روسیه، جهت ورود به نیروهای متفقین اعلام کند؛ بنابراین، بازی انگلستان را باید در چهارچوب راهبردی او در جهت حفظ منافع استراتژیک در جنگ جهانی اول و رقابت با دیگر کشورهای اروپایی در منطقه خاورمیانه عربی نگاه کرد. بر مبنای این اصل، گرایش متقابل جنبش صهیونیسم و امپریالیسم انگلستان در راستای حفظ منافع استراتژیک آینده انگلستان و استفاده ابزاری از صهیونیسم قرار داشت. مهمتر از آن، کنترل منطقه «سینا» و غرب «سوئز» بود تا منطقه حائلی برای ممانعت از دستیابی قدرتهای اروپایی به کانال یادشده و درنتیجه مانعی برای این شاهراه حیاتی به هند و شرق آسیا شود.
بنابراین آنچه دستاورد انگلستان از بیانیه بالفور و پیامد سیاسی آن بهشمار میآید در چند بند خلاصه میشود:
الف) گرایش به جانب صهیونیسم و طرفداری از طرح موطن ملی یهود، منافع انگلستان را در کانال سوئز و مصر حفظ میکرد؛
ب) یهودیان سراسر جهان از نظر مادی و معنوی از انگلستان و اهداف جنگی آن حمایت میکردند؛
ج) حمایت از موطن ملی یهود باعث میشد یهودیان پرنفوذ آمریکا، دولت آمریکا را برای ورود به جنگ به نفع انگلستان و متفقین تشویق کنند؛
د) حمایت از صهیونیسم باعث میشد یهودیان روسیه به دولت کمونیستی فشار آورند تا از تسلیم در جنگ به نفع آلمان خودداری ورزد.
با این تبیین، انگلستان علاوه بر حمایتهای متقابل سیاسی، از بورژوازی و سرمایهداران یهودی نیز غافل نماند و از نیروی بالقوه آنها برای دستیابی به اهداف خود استفاده کرد.
در مورد پیامد اقتصادی می توان گفت براساس اسناد موجود وزارت خارجه انگلستان، بزرگترین سرمایهداران یهودی در انگلستان حضور داشتند و بدون سرمایهگذاری آنها در خرید زمین، اسکان مهاجران و ساخت مستعمرات، صهیونیسم نمیتوانست مهاجران را به استقرار در فلسطین تشویق کند. علاوه بر این، کسب مستعمرات برای رقابتهای استعماری یک «ضرورت» و یک «تقارن تاریخی» بهشمار میآید؛ چراکه صهیونیسم بهعنوان یک اقدام مالی و سرمایهداری ظهور کرد و پیوند بورژوازی یهودی و اوضاع و احوال اقتصادی و اجتماعی قرن نوزدهم میلادی، این تقارن تاریخی را هموار کرد. بارون ادموند دو روتشیلد و سهامداران شرکت «تراست مستعمراتی یهود» و سوداگران ثروتمند مختلف، ازجمله رهبران صهیونیسم بودند که خطر جذب یهودیان در جامعه را احساس میکردند و به منظور برقراری مجدد سلطه و نیز جلوگیری از جذب تدریجی یهودیان در محیطهای مختلف و محصور شدن ذخیرههای سرمایههای مادی در این محیطها، خلق دوباره ارض موعود را علم کردند تا اتحاد بورژوازی و امپریالیسم دوباره برقرار شود.
اعلامیه بالفور، طرح نظری ارض موعود را تحقق بخشید و زمینه سرمایهداران صهیونیسم و یهودیان بورژوا را برای کسب «بازار» جدید، توسعه وابستگی اقتصاد پیرامون فراهم کرد.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24210/
ایران در طرح خاورمیانه بزرگ انگلیسیها از سه منظر جایگاه ویژهای پیدا کرد
موسی حقانی، رئیس پژوهشکده تاریخ معاصر، اظهار داشت: ایران در طرح خاورمیانه بزرگ یا جدید انگلیسیها از سه منظر داخلی، منطقهای و بینالمللی جایگاه ویژهای پیدا کرد.
وی افزود: از لحاظ داخلی، انگلیسیها با طراحی کودتای ۱۲۹۹ به صورت کامل بر ایران تسلط یافتند تا هم نفتی را که از قبل از کودتا در ایران کشف شده بود غارت کنند و هم کانون مبارزه علیه استعمار را که در ایران شکل گرفته و در منطقه الهامبخش شده بود از بین ببرند.
حقانی ادامه داد: انگلستان از لحاظ منطقهای نیز طرحهایی در منطقه داشت. بریتانیا در سال ۱۹۱۷ با طرح بالفور عملا گامهای جدی برای تأسیس یک رژیم صهیونیستی در خاورمیانه برداشت. بعد از کودتای ۱۲۹۹ در ایران، برخی از نشریات در کشور اعلام کردند هدف از کودتا در ایران، استفاده از ظرفیتهای ایران برای کمک به رژیمی است که قرار است بعدها در خاورمیانه تأسیس شود.
وی گفت: ایران، علاوه بر امکانات مالی از امکانات دیپلماتیک نیز برخوردار بود. برخی از کنسولگریهای ایران در منطقه متأسفانه به مراکز صدور روادید برای صهیونیستهایی تبدیل شدند که قصد مهاجرت به فلسطین را داشتند.
رئیس پژوهشکده تاریخ معاصر ادامه داد: مسئله بعدی، حمل و نقل یهودیهای صهیونیست از روسیه و کشورهای همجوار ایران بود که از مسیر کشور صورت میگرفت. آنچه اکنون اهمیت دارد، جنبه منطقهای ایران است که انگلیسیها سعی داشتند از این ظرفیت استفاده کنند. وی افزود: این مسئله بهسرعت در ایران بازخورد پیدا کرد. در سال ۱۳۰۲ در ایران شاهد تشکیل حزب صهیونیست در ایران بودیم. صهیونیستها فعالیت گستردهای در ایران داشتند و قرار بود ایران پایگاه مهم انتقال یهودیها به فلسطین عزیز باشد.
حقانی با بیان اینکه در شرایط خفقانآمیزی که بعد از کودتای ۱۲۹۹ در ایران شکل گرفت، صهیونیستها توانستند حزب خودشان را با حمایت رضاخان در ایران تأسیس کنند، تصریح کرد: مهاجرت در ایران در حال جریان بود. نشریات صهیونیستی در کشور ما بهصراحت و آشکارا تیتر میزدند: «فرزندان صهیون پیش به سوی ارض موعود». حدود ۹۷ سال قبل مردم ایران به این مسئله حساس شدند. فعالیت صهیونیستها با مخالفت مرجعیت شیعه روبهرو و منجر به تظاهرات گسترده مردمی در تهران شد. بخشی از این تظاهرات به آگاهی مرجعیت شیعه از اهداف پنهان صهیونیستها برمیگشت. آنها از ابتدا بحث از نیل تا فرات را مطرح میکردند.
وی در پایان خاطرنشان کرد: البته در دوره رژیم پهلوی بهخصوص در دوره محمدرضا پهلوی ما شاهد این هستیم که آنها فراتر از فرات نیز رفتند. ایران به ستون پنجم رژیم صهیونیستی تبدیل شد که با انقلاب اسلامی این معادله به هم خورد و به قول نخستوزیر رژیم صهیونیستی، زلزلهای در ایران رخ داد که ابعاد آن تا فلسطین را نیز در بر گرفت.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/news/19802/
دلایل اوجگیری روند قدرتیابی بهائیان در دولت هویدا
در بین دولتمردان رژیم پهلوی، امیرعباس هویدا از جمله افرادی است که در مدت حدود سی و اندی حضور در مصادر مختلف اداری و سیاسی، که مهمترین آن نخستوزیری بود، حضور و بستر برآمدن بهائیت را در حیات اجتماعی و امر سیاستگذاری فراهم کرد و به تأثیرگذارترین چهره این فرقه سیاسی تبدیل شد. او با بر عهده گرفتن مأموریتهای مختلف، تشکیلات، باورها، و ایدئولوژی این فرقه را برجسته و تلاش کرد با بهرهگیری از شبکه دیوانسالاری، نهتنها در دولت، بلکه خارج از دولت بهصورت غیررسمی دین اسلام و کتاب قرآن را کمرنگ سازد و آن را در حاشیه نگه دارد.
با چینش متوالی حوادث زندگی امیرعباس هویدا از اوان زندگی و نیز توجه به تبار وی، که گرایش و رابطه تنگاتنگی با فرقه بهائیت داشت، گره از بعضی مسائل باز خواهد شد و ابهامهای موجود را در سیر تحول و ورود او به عرصه سیاست روشن خواهد کرد؛ برای نمونه، عباس افندی، فرزند ارشد بهاءالله و سومین شخصیت فرقه بهائی، هزینه تحصیل پدر امیرعباس، میرزا حبیباللهخان بهاءالسلطان، را در اروپا به عهده گرفت. حبیباللهخان پس از آمدن به تهران در دستگاه سردار اسعد بختیاری نفوذ کرد و بعدا با جذب شدن در وزارت خارجه، قونسول ایران در سوریه و لبنان شد. امیرعباس هویدا نیز هنگامیکه به دستگاه خارجه ورود پیدا کرد، از پشتیبانی و حمایت سران فرقه برخوردار شد و با انجام دادن مأموریتهای محوله نهتنها پلههای ترقی را پیمود، بلکه از روزی که با حسنعلی منصور، ارتباط برقرار کرد، در تشکیلات او، بهائیان را برتری داد و پسازآنکه کابینه او را تحویل گرفت، پس از چندی وزرای بهائی را جانشین بعضی دیگر از وزرا کرد و مهمترین وزارتخانه کشور، یعنی آموزشوپرورش را در اختیار فرخرو پارسا قرار داد تا آئین بهائیت را در مدارس رسوخ دهد.
گسترش و نفوذ این فرقه در دوران صدارت هویدا چنان بود که جمشید آموزگار، از کارگزاران دستگاه پهلوی، اشاره کرده است که مردم هویدا را عامل نفوذ بهائیان و یهودیان در ایران میدیدند و همین امر سبب سقوط پهلوی شد. افزون بر این، اردشیر زاهدی، داماد محمدرضا پهلوی، وزیر امورخارجه و آخرین سفیر حکومت در ایالاتمتحده آمریکا، نوشته است: «هویدا در زمان نخستوزیریاش به بهائیان و یهودیان پروبال داد و عدهای از یهودیان را وارد کابینه کرد». اسدالله علم، نخستوزیر شاه در دهه 1340، نیز بر این گفته زاهدی مُهر تأیید زده و گفته است: «این بهائیهای بیوطن در همه شئون رخنه کردهاند، مخصوصا مشهور است که نصف اعضای دولت [هویدا] بهائی هستند». وسعت و گستره نفوذ بهائیت در ارکان قدرت، آن هم از زبان دولتمردان و کارگزاران رژیم پهلوی، از یک موضوع حکایت میکند: هویدا وسیله و ابزار برآمدن این فرقه در حیات اجتماعی و سیاسی ایران بود؛ ابزاری که میبایست در خدمت به این فرقه ادای وظیفه میکرد.
ساواک، چشم و گوش محمدرضا پهلوی بهشمار میآمد، در گزارش خود در تاریخ اسفند 1342، به دو نکته درباره امیرعباس هویدا اشاره کرده است که درواقع دو روی یک سکهاند: نخست، عضویت او در فراماسونری و دیگری تبعیت از فرقه بهائی. در بخشی از ارزیابی ساواک از هویدا در گزارش به اداره کل سوم آمده است: او عضو جمعیت فراماسونری (لژ مولوی) و جزء دار و دسته آقای حسین علاء و حسنعلی منصور است. همچنین اشاره کرده است که هویدا از فرقه بهائی پیروی میکند. افزون بر این، گزارش یادشده نشان میدهد که منصور و هویدا بهترین انتخاب برای طرحی بودند که آمریکا در اوایل دهه 1340 درباره ایران در پیش گرفت. براساس این طرح، آمریکا تصمیم گرفت برای بسیج نخبگان تکنوکرات، نهادهایی را تدارک ببیند. گراتیان یاتسویچ، که وزیرمختار آمریکا و رئیس دفتر «سیا» در ایران و اجارهنشین منصور بود، درباره دوستی خود با هویدا و منصور گفته است: «هویدا را زیاد میدیدم. جلساتشان در منزلی که در همسایگی من بود، تشکیل میشد. گرچه منصور بهظاهر ریاست گروه را به عهده داشت، اما مغز متفکر جریان، هویدا بود». بنابراین، حمایت، پرورش و طرح برنامهها و اجرای سیاستها به کمک حلقه نامرئی ایجادشده بین این سه انجام میشد که خروجی آن چیزی نبود جز ضدیت با اسلام و قرآن. گذشته از این، روحیه نیچهوار ضدمذهبی هویدا، ریشه در حلقه نخبگان روشنفکری مدرسه فرانسوی بیروت، موسوم به «تمپلرها» دارد که برگرفته از نام جنگجویانی است که در سدههای دوازدهم در جنگهای صلیبی، علیه مسلمین میجنگیدند. بنابراین، دوری از اسلام و نزدیکی به «عکا» و حمایتهایی که از طریق احباب به او میشد، بیانگر شخصیت هویدا بود.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/25007/
خدمات هویدا به بهائیت
امیرعباس هویدا وسیله و ابزار برآمدن فرقه بهائیت در حیات اجتماعی و سیاسی ایران بود؛ ابزاری که میبایست در خدمت به این فرقه ادای وظیفه میکرد. در بین دولتمردان رژیم پهلوی، امیرعباس هویدا از جمله افرادی است که در مدت حدود سی و اندی حضور در مصادر مختلف اداری و سیاسی، که مهمترین آن نخستوزیری بود، حضور و بستر برآمدن بهائیت را در حیات اجتماعی و امر سیاستگذاری فراهم کرد و به تأثیرگذارترین چهره این فرقه سیاسی تبدیل شد.
نکته بعدی، رابطه فرقه با فراماسونری است. عضویت هویدا در لژ فراماسونری و شرکت در جلسات لژهای لایت، تهران و... و مأموریت وی در بروکسل و استخدام و ارتباط او با هگ گدهارت، از فراماسونریهای معروف بینالملل، پیامدی جز بهکارگیری هشت تن از اعضای تشکیلات فراماسونری در کابینه وی نداشت. برای نمونه، منوچهر پرتو، وزیر دادگستری، عضو لژ مولوی و لژ کورش بود. ایرج وحیدی، وزیر کشاورزی، عضو لژ اهواز (از مؤسسان)، فروغی، خیام (استاد لژ)، دانش، آریا، فارابی، خوزستان و انجمن آزادی بود. عضویت در فراماسونری، قرارگیری مدفن پدر و پدربزرگ او در «عکا» ــ یکی از شهرهای مقدس فرقه بهائیت ــ و اهدای فرش منقوش به چهره هویدا به معبد یادشده در اسرائیل، نزدیکی فرقه بهائیت به صهیونیسم و استفاده ابزاری از هویدا برای حفظ منافع فرقه و اسرائیل در ایران را نشان میدهد. با توجه به همین استفاده ابزاری بود که هویدا در مصاحبه با مجله آلمانی «هوبی»، در پاسخ به پرسش خبرنگار، که در صورت منازعه جدید بین اسرائیل و اعراب، ایران در تحریم نفتی شرکت خواهد کرد یا نه؟ گفت: ما در تحریم نفتی شرکت نمیکنیم و صادرات نفت ما لاینقطع مسیر خود را ادامه خواهد داد.
خدمت به منافع اسرائیل، بهعنوان سرزمین پدری فرقه بهائیت، محدود به سیاست خارجی و مؤلفههای قدرت نمیشود، بلکه در جبهه فرهنگی تلاش برای اباحهگری و تضعیف ارزشها، راهبرد اصلی همپیمانان این فرقه در جامعه داخلی است.
البته اقدامات امیرعباس هویدا به جنبه فرهنگی و اجتماعی محدود نبود، بلکه براساس سند ساواک، در جلسهای که با شرکت دوازده نفر از بهائیان شیراز تشکیل شد، هویدا را «یکی از بهترین خادمین امرالله» خواندند که «امسال مبلغ پانزدههزار تومان به محفل ما کمک نموده است. آقایان بهائیان نگذارید کمر مسلمانان راست شود. چرخ اقتصاد این مملکت به دست بهائیان و کلیمیان میچرخد. تمام سرمایههای بانکی و ادارات و رواج پول به دست ما صورت میگیرد».
همین اقدامات باعث شد امام خمینی دولت هویدا را نقد و در نامهای سرگشاده او را نصیحت کند. امام در این نامه فرمودهاند: «جناب آقای هویدا! حکومت پلیسی و غیرقانونی شما به اسم تعالیم عالیه اسلام، یکیک احکام اسلام را زیر پا گذاشته و اگر خداینکرده فرصت یابید، خواهید گذاشت. جشنهای غیر ملی برگزار شد جز هوس و شهوت و بازی با احساسات ملت، چیز دیگری نیست». امام در ادامه افزودند: «این جشنها هتک نوامیس مسلمین و اسلام بوده است. آقای هویدا! با اسرائیل، دشمن اسلام و مسلمین پیمان برادری نبندید، دست اسرائیل را به بازار مسلمین بیش از این باز نکنید».
دولت هویدا، آمریکا و اسرائیل، فرقه بهائیت و مخالفان دین اسلام، همگی یکصدا بر قدرتگیری این فرقه در دهههای 1340 و 1350 تأکید داشتند؛ بهطوریکه چه در آغاز زندگی، و چه در دوران خدمت سیزدهساله امیرعباس هویدا، خدمات متقابل او و بهائیت بهخوبی مشهود است.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/25007/
رابطه بهائیت و اسرائیل
چالش بهائیت و رابطه این فرقه با یهودیان از مسائل مهم تاریخ معاصر است که نقطه سرآغاز آن به دوره ناصرالدینشاه قاجار باز میگردد. پس از آنکه علیمحمد باب، بنیانگذار و رهبر بابیت در ایران، توسط حکومت قاجار یا بهتر است بگوییم امیرکبیر اعدام شد جسدش چند سال بعد به بندر حیفا، که امروز جزء سرزمینهای اشغالی است، منتقل شد و در آنجا برای او مقبره ساختند. از همین جا بود که پیوند یهودیان و جامعه بهائی (که از جریان بابیت سربرآورد) بنیان گذاشته شد و بهتدریج و با گذر زمان تداوم یافت و تقویت شد. پس از وی حسینعلیمیرزا ملقب به بهاءالله رهبری این فرقه را برعهده گرفت. ازآنجاکه در جامعه ایران حساسیت نسبت به این فرقه بسیار زیاد بود، وی به امپراتوری عثمانی و بندر عکا منتقل شد. بعد از مرگ حسینعلیمیرزا، جسد او نیز در همانجا، یعنی شهر عکا که امروز جزء سرزمینهای اشغالی است، به خاک سپرده و مزارش مکانی شد برای رفتوآمد جامعه بهائیان.
پیوند میان اسرائیل و جامعه بهائی در دوران رهبر بعدیشان، یعنی عباس افندی، نیز تداوم پیدا کرد و آنها برای تأسیس کشور اسرائیل در اوایل سالهای سده بیستم تلاش بسیاری کردند. شوقی افندی از جمله رهبرانی بود که باور داشت ایران باید به دومین کشوری بدل گردد که در آنجا بهائیان سکنی میگزینند و بعد از اسرائیل دومین پایگاه این فرقه در جهان شود. البته ارتباط جامعه بهائی به کشور اسرائیل محدود نبود و آنها با سایر کشورها بهویژه انگلستان نیز ارتباط مؤثق و محکمی داشتند و تمام تلاش خود را برای تأمین منافع این کشور در سراسر دنیا بهکار میبستند.
در دوران قاجار بهائیان توان کمتری برای قدرتگیری و نقشآفرینی سیاسی داشتند و حکومت قاجار گهگاه به سرکوب آنان میپرداخت، اما با روی کار آمدن پهلوی وضعیت تغییر کرد. در این دوره بهائیان در ساختار سیاسی کشور رشد کردند و حتی توانستند به مناصب کلیدی نیز دست پیدا کنند. در دوره پهلوی اول افرادی همچون مجید آهی، وزیر راه، عینالملک هویدا، سفیر ایران در عربستان، و اسدالله صنیعی، آجودان مخصوص ولیعهد، بهائی بودند؛ همچنین میتوان به شعاعالله علایی اشاره کرد که امور مالی دربار را بر عهده داشت و در جامعه بهائیت نیز از جایگاه خاصی برخوردار بود.
هرچند در دوره پهلوی اول جامعه بهائی توانسته بود در ساختار سیاسی کشور رخنه و نفوذ کند، اما در دوره محمدرضا پهلوی بود که این فرقه توانست بر نفوذ روزافزون خود بیفزاید و مناصب کلیدی را از آن خود کند. این قدرتگیری و نفوذ سیاسی بهویژه بعد از کودتای 28 مرداد سال 1332ش شدت پیدا کرد؛ زمانی که دیگر شاه قدرت را قبضه کرده بود و رابطه حکومت با اسرائیل و جامعه بهائیت در بالاترین سطوح خود بود.
همزمان با این قدرتگیری، روابط دولت اشغالگر اسرائیل با جامعه بهائیان نیز در سراسر جهان تقویت شد و توسعه پیدا کرد؛ برای نمونه در سال 1954م بود که رژیم اسرائیل شعبههای مختلف محافل و مراکز بهائی را در انگلیس، کانادا و فلسطین اشغالی به رسمیت شناخت و با آنها پیوند دوستی برقرار کرد. همانطور که گزارشهای سازمان اطلاعات و امنیت کشور، یعنی ساواک، تأیید میکند، بهائیها در ایران همواره از دولت اشغالگر اسرائیل حمایت کرده و در خدمت منافع آن دولت بودهاند. اسرائیل از جمله کشورهایی بود که مذهب بهائی را به رسمیت شناخت و تمام تلاش خود را به کار بست تا از وجود و حضور آنها حداکثر استفاده را بکند. این حضور و نفوذ دارای ابعاد مختلفی بود و عرصههای مختلف اطلاعاتی، سیاسی و اقتصادی را شامل میشد.
در اسناد ساواک، درباره جاسوسی بهائیان برای آمریکا و انگلیس، چنین آورده شده است: حضیرهالقدس یا همان مرکز اداری بهائیان در تهران طی نامه محرمانه به کلیه محفلهای این فرقه در سراسر ایران اعلام کرده: «هر فرد بهائی که در نیروهای مسلح شاهنشاهی خدمت مینمایند را زیر نظر داشته و در اسرع وقت تعداد کلیه افراد نظامی از سرباز تا امرا طی یک یادداشت به حضیرهالقدس تهران ارسال، تا به بیتالعدل و به مراجع لندن و براند اسکات در آمریکا ارسال گردد تا بر اساس آن تصمیمات مقتضی اتخاذ گردد».
در دوره پهلوی دوم و سلطنت محمدرضاشاه بهائیان به بالاترین درجات و مناصب دست یافتند و در تمام سطوح عالی کشور، از دربار و ارتش تا دفتر نخستوزیری، حضور پیدا کردند. با توجه به منفور بودن اسرائیل در میان اکثریت مردم مسلمان کشورمان، این فرقه توانست به عنوان یک گروه نفوذ برای آن عمل کند و منافع و اهداف اسرائیل را در ایران جامه عمل بپوشاند. بااینحال انقلاب اسلامی در ایران به این روند پایان بخشید و دست هر دو (رژیم اشغالگر اسرائیل و بهائیان) به نوعی از سپهر سیاسی ایران قطع شد.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24850/
اعلام خطر امام خمینی
این جانب حسب وظیفه شرعیه به ملت ایران و مسلمین جهان اعلام خطر مىکنم. قرآن کریم و اسلام در خطر است. استقلال مملکت و اقتصاد در قبضه صهیونیستها که در ایران در لباس بهائى ظاهر شدند، است و مدتى نخواهد گذشت که با این قدرت مرگبار، تمام اقتصاد این مملکت را با تأیید عمّال خود قبضه مىکنند و ملت مسلمان را از هستى در تمام شئون ساقط مىکنند. ... ملت مسلمان تا رفع این خطرها سکونت نمىکنند و اگر کسى سکوت کند در پیشگاه خداوند قاهر، مسئول، و در این عالم محکوم به زوال است.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24719/
ظهور و قدرتیابیِ یک فرقه انحرافی
از همان آغاز سقوط سلسله قاجار و به تخت نشستن رضاشاه، دوره جدیدی در فعالیت و تبلیغات بهائیان آغاز شد. رضاشاه به دلیل کاستن از اقتدار و سیادت علمای شیعه و به انزوا کشاندن روحانیت، از ورود بهائیان به صحنههای اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی استقبال کرد. رشد خزنده و تدریجی بهائیت در ایران، در دوره محمدرضا پهلوی روندی آشکار و شتابان به خود گرفت. بهائیان از چنین فضای مناسبی سود جسته و با وارد شدن به مشاغل مهم دولتی در راستای افزایش نفوذ سیاسی و اقتصادی خود کوشیدند. نفوذ گسترده و همهجانبه بهائیان در ایران نگرانی و اعتراض مردم و علمای طراز اول شیعه بهویژه آیتالله بروجردی و امام خمینی را نسبت به فعالیت بهائیان برانگیخت.
فرقه بهائیت، توسط میرزا حسینعلی نوری، معروف به بهاءالله ــ که جانشین سیدمحمدعلی باب شده بود ــ و با حمایت دولتهای استعمارگر انگلستان و روسیه در اواسط دوران قاجاریه در ایران بهوجود آمد. پس از مرگ میرزا حسینعلی، به ترتیب پسر او عباس افندی، معروف به عبدالبهاء، و سپس شوقی افندی (که خود را ولی امرالله نامید)، نوه دختری عباس افندی، که هر دو تربیتیافته و مورد حمایت گسترده انگلیسیها بودند، به مقام رهبری بهائیان رسیدند و به تجدید حیات فرقه بهائیت پرداختند.
از منظر تاریخی، ایران و بهویژه شهر شیراز ــ به عنوان محل ظهور سیدمحمدعلی باب ــ همواره برای بهائیان به مهد امرالله معروف و بدین لحاظ از قداست ویژهای برخوردار بوده است و به همین سبب نیز بهائیان در مدت بیش از یک قرن تلاش کردند تا اسلام شیعی را مضمحل و نابود ساخته و ضمن گسترش بهائیت آن را به مذهب رسمی ایران بدل سازند. بنابر شواهد تاریخی، حیات سیاسی و اقتصادی بهائیان در ایران تا پیش از دوره پهلوی، به استثنای یک دوره کوتاه در عصر قاجاریه، چندان محسوس و قابل توجه نبوده است و فقط در دوره پهلوی و با روی کار آمدن شوقی افندی شبکه بهائیت از تشکیلات و سازمانهای گستردهای در سراسر جهان برخوردار شد و بهویژه پایگاه سیاسی و اقتصادی قدرتمندی در ایران بهدست آورد.
نکته مهم این است که قدرت بهائیت در دوره پهلوی و بهویژه در زمان محمدرضاشاه، روند رو به رشدی داشت. بعد از مرگ شوقی افندی و فعالیتهای تشکیلات منسجم و منظم بیتالعدل، که از سوی حکومت وقت و افراد زیادی از صاحبمنصبان حمایت میشد، افزایش یافت. در واقع، رژیم محمدرضاشاه به عنوان دولتی مدرن تحت تأثیر ایدئولوژی سکولاریسم و ساختار متمرکز قدرت به طراحی و تنظیم سیاستهایی همچون همکاری، اعطای منافع و پایگاه قدرت در حوزههای اقتصاد، سیاست و امنیت در قبال این فرقه پرداخت که زمینههای نفوذ روزافزون آنان در لایههای مختلف سیاست و جامعه ایرانی را فراهم میساخت.
مستندات تاریخی اثبات میکند که از دوران قاجار تا اواخر دوره پهلوى، فرقه بهائیت همواره به عنوان عامل استعمار ایفاى نقش نموده و به عنوان اهرم فشار در مقابل اسلام و روحانیت قرار گرفته است. علما نیز از همان آغاز مواجهه با این فرقه، با شناختى که از ماهیت و وابستگى آنها به استعمار داشتند، مخالفت و مبارزه برضد آنان را در اشکال مختلف انجام دادند. کسانى چون شیخ فضلاللّه نورى، نواب صفوى، آیتاللّه بروجردى و حجتالاسلام فلسفى همواره بهائیان را به عنوان دشمن مسلمانان و عاملان استعمار شناخته و خطر آنها را به مسلمانان گوشزد مىکردند.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24719/
ملکه و شکنجههای وحشیانه یمنیها
تنها کشورهای آفریقایی نبودند که به عنوان مستعمره کشور انگلستان، با غارت و چپاول و جنایت مواجه شدند، بلکه ساکنان مستعمرات انگلیس در قاره آسیا نیز با همان سیاستهای استعماری روبهرو بودند. یکی از این کشورهای شدیدا آسیبدیده از خروش استعماری بریتانیا، کشور «یمن» بود، اما جالب است که بخشی از جنایتبارترین رفتارهای استعمار انگلستان با مردم یمن، در زمان ملکه الیزابت دوم اتفاق افتاده است. جنوب یمن و بهویژه استان عدن از سال 1839م (1218ش و همزمان با سالهای ابتدایی پادشاهی ناصرالدینشاه در ایران)، تحت کنترل نیروهای بریتانیایی قرار گرفت. چند دهه بعد کل سرزمین یمن، به اشغال استعمارگران انگلیسی درآمد.
به این ترتیب غارتگری نفت، منابع معدنی و طبیعی کشور یمن، در طول چندین دهه توسط انگلیسیها دنبال شد، اما با ادامه سلطه استعماران انگلیسی بر یمن، حرکتهای ضداستعماری یمنیها هم آغاز شد. البته شیعیان زیدی با تأثیر از حرکتهای چپ، راه مبارزه مارکسیستی را در پیش گرفتند و مبارزان شافعیمذهب، به دنبال جمهوریخواهی و ملیگرایی بودند و از این راه میخواستند با استعمار مبارزه کنند. به این شکل حکومت شوروی که در آن زمان خروشچف رهبر آن بود، سیاست حمایت از امامان زیدی و چپگراها را در پیش گرفت و در مقابل هم دولت استعمارگر انگلیس همراه با حکومت عربستان سعودی، شروع به حمایت از سلطنتطلبانِ ملیگرای یمن شمالی کردند؛ اقدامی غیرانسانی که باعث شعلهور شدن آتش جنگ داخلی در یمن شد و در نهایت به تجزیه یمن به دو بخش یمن شمالی و یمن جنوبی انجامید.
با همه اینها مبارزات مردم یمن با اشغالگران انگلیسی، مراحل گوناگونی را پشت سر گذاشت تا اینکه مبارزات آنان در سال 1963م (1342ش) و درحالیکه ملکه انگلیس 37 ساله بود و بیش از ده سال از به قدرت رسیدنش میگذشت، علیه استعمارگران انگلیسی به اوج خود رسید. در این سال تعدادی از معترضان در فرودگاه عدن، به طرف تعدادی از انگلیسیها نارنجک پرتاب کردند. اشغالگران انگلیسی برای کنترل اعتراضها، در عدن و مناطق اطراف وضعیت فوقالعاده اعلام کردند. در مقابل یمنیها برای در دست گرفتن بندرگاه یمن، دست به کار شدند. در آن شرایط انگلیسیها بهترین راه سرکوب مخالفان را در ایجاد شکنجهگاههای مخوف دیدند. نگهداری مخالفان در سلولهای یخچالی با تن کاملا برهنه، موجب شد بسیاری از آنها ذاتالریه بگیرند و بمیرند! سوزاندن بدنها با سیگار، نشاندن زندانیان برهنه روی نیزه و تجاوز جنسی، از دیگر شکنجههای این مراکز بود؛ جنایاتی که تا سه سال بعد، یعنی 1966م (1345ش) ادامه پیدا کرد، اما با رسانهای شدن آنها، اعتراضات جهانی به سیاستهای جنایتکارانه انگلیس به اوج خود رسید. این همه در حالی بود که سرکار ملکه، با وجود اطلاع از سیاستهای کشورش در عدن، نه تنها هیچ اعتراضی به آن جنایات نکرد، که با توشیح حکم ارتشیان بلندپایه مسئول در یمن و با امضای مصوبات دولت درباره سرکوب مخالفان در آن کشور، به عامل اصلی وقوع آن جنایات تبدیل شد.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24155/