اسرائیل و تجهیز ساواک
افزون بر معاملات و روابط نظامی، بررسی روابط امنیتی ـ اطلاعاتی ایران و رژیم صهیونیستی بیانگر این واقعیت است که این رژیم، مؤثرترین و بیشترین نقش را در هدایت، تقویت، گسترش و تجهیز ساواک از طریق آموزش کارکنان این سازمان، فروش ابزارهای اطلاعاتی و شکنجه زندانیهای سیاسی برعهده داشته است. پیوندهای امنیتی بین ایران و رژیم صهیونیستی در سال 1960م، یعنی زمانی آغاز شد که ظاهرا به تشویق آمریکا تعدادی از افسران امنیتی اسرائیل برای آموزش کارمندان ساواک به ایران اعزام شدند. این گروه جای گروه مشابهی از سازمان سیا را در ایران گرفت و تا سال 1965 در این کشور باقی ماند و منبع مهم آموزش ساواک و بهویژه اداره سوم ساواک در این دوره بود. شایان توضیح است که اداره سوم ساواک به نام امنیت داخلی، به کار سرکوب جریانهای سیاسی مخالف رژیم پهلوی مشغول بود.
روشهای کارآمد تحقیق و بازجویی از مخالفان و زندانیان، بخش مهمی از آموزشهای موساد به ساواک بهشمار میآمد. برخی از مهمترین شکنجهگران ساواک دورههای آموزشی شکنجه را زیر نظر متخصصان اسرائیلی فراگرفته بودند و در مواردی حتی مأموران موساد در زندانها و بازداشتگاههای ساواک حضور مییافتند تا آموزشهای خود را به صورت عملی به مأموران ساواک انتقال دهند.
بسیاری از تجهیزات و ابزارهای شکنجه در ساواک همچون «دستبند قپانی»، «دستگاه شوک الکتریکی مانند آپولو»، «قفس هیتردار»، «صندلی هیتردار»، «باطوم برقی» و... را نیز صهیونیستها تأمین میکردند و به ساواک تحویل میدادند.
از اقدامات و همکاریهای مشترک اطلاعاتی و امنیتی دیگر رژیم صهیونیستی در ایران، ایجاد پایگاههای برونمرزی بود. اسرائیل از سه پایگاه برونمرزی در ایران مجهز به دستگاههای استراق سمع الکترونیک برخوردار بود که از سال 1337ش در طول مرز ایران و عراق در پایگاههای خوزستان (مرکز اهواز)، ایلام (مرکز ایلام) و کردستان (مرکز بانه یا مریوان) به فعالیت مشغول بودهاند. وظیفه این پایگاهها، ایجاد شبکههای جاسوسی و کسب اطلاعات از عراق و دیگر کشورهای عربی بوده است.
برای این منظور از وجود اعراب و کردهای نواحی مرزی، که دارای مراودات و خویشاوندی با ساکنان آن سوی مرز بودند، بهره برده میشد. مأموران آموزشدیده موسوم به «نشانگر» اطلاعات بهدستآمده را در اختیار مأموران قرار داده و آنان نیز اخبار را در اختیار پایگاهها قرار میدادند؛ در مرحله بعدی از کلیه اطلاعات جمعآوریشده یک نسخه در اختیار اداره کل دوم ساواک (کسب اطلاعات خارجی) قرار میگرفت و یک نسخه نیز به اسرائیل ارسال میشد. به این ترتیب، عمق نفوذ رژیم صهیونیستی در عراق و سایر کشورهای منطقه از طریق این سه پایگاه روشن میشود.
پایگاههای برونمرزی رژیم صهیونیستی در ایران الگوی مناسبی برای پایگاههای برونمرزی ساواک، که فعالیتهای مشابهی را در نوار مرزی با عراق انجام میدادند، بهشمار میآمد. گاهی هم رؤسای پایگاههای اسرائیلی بهویژه رئیس پایگاه خوزستان که از افراد مجرب موساد بهشمار میآمد، ساواک را در این زمینه یاری میداد.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/s/21836
موانع داخلی برای عیانشدن یک رابطه
رژیم پهلوی در 23 اسفند 1328 اسرائیل را به صورت «دوفاکتو» به رسمیت شناخت. شناسایی دوفاکتو، برخلاف شناسایی «دوژور»، بهمعنی شناسایی موقتی و بهمنظور برقراری مناسبات سیاسی در پایینترین سطح است، اما این رابطه دوفاکتویی سرآغاز شروع رابطهای پرماجرا بود.
شناسایی دوفاکتوی اسرائیل توسط دولت ایران با واکنش منفی مردم و محافل و شخصیتهای ملی و مذهبی مواجه شد. شدیدترین بیانات و اعتراضات را آیتالله ابوالقاسم کاشانی مطرح کرد. وی حتی پیش از اعلام این تصمیم، در سخنرانیهای خود اقدام سازمان ملل برای تقسیم فلسطین را امری ناحق دانسته و تأکید کرد که در حالی که حتی جنگهای صلیبی نتوانست «خاک مقدس را که وطن حقیقی مسلمین و اعراب است از چنگ آنها درآورد، فلاکت و بیچارگی مسلمانان به جایی رسیده که یک عده یهودی قاچاقچی بیوطن که مطرود جمیع بلاد عالم میباشند به زور دول بزرگ در آنجا مسکن گزیدهاند... ما ایرانیان کاری به دولت نداریم. حتی اگر دولت اقدام به شناسایی اسرائیل کند، ایرانیان مسلمان بنا به تکلیفی که دارند قیام خواهند کرد و به این منظور تشکیلاتی را برای مبارزه با یهودیان [صهیونیستها] بهوجود آوردهایم».
تلاشهای آیتالله کاشانی به صدور اعلامیه محدود نشد. در 20 دیماه سال 1326 به دعوت وی بیش از سیهزار نفر از مردم تهران در مسجد شاه تجمع کردند. مأموران دولت هم با توسل به زور از سخنرانی آیتالله کاشانی در این اجتماع بزرگ جلوگیری کردند.
با کودتای 28 مرداد این گونه اقدامات روشنگرانه هم به حاشیه رفت، اما با آغاز نهضت انقلابی مردم ایران به رهبری امام خمینی در خرداد 1342، مبارزه با اسرائیل بار دیگر رونق گرفت. امام خمینی از همان ابتدا و در بخش زیادی از سخنرانی معروف خود در عصر عاشورای محرم 1383 (خرداد 1342) اسرائیل را یکی از دشمنان اصلی ملت ایران و عامل عقبماندگی مسلمانان معرفی کرد. ایشان در این نطق آتشین با اشاره به اینکه اسرائیل نمیخواهد در این مملکت علمای اسلام و دانشمندان باشند و به وسیله عمّال سیاه خود ما [روحانیون] و شما ملت را میکوبد و میخواهد اقتصاد شما را قبضه کند افزودند: «امروز به من خبر دادند که عدهای از وعاظ و خطبای تهران را بردهاند سازمان امنیت و تهدید کردهاندکه از سه موضوع حرف نزنند: از شاه بدگویی نکنند؛ به اسرائیل حمله نکنند و نگویند که اسلام در خطر است. دیگر هرچه بگویند آزادند. تمام گرفتاریها و اختلافات ما در همین سه موضوع نهفته است... . اصولا چه ارتباط و تناسبی بین شاه و اسرائیل است که سازمان امینت میگوید از شاه صحبت نکنید و از اسرائیل نیز صحبت نکنید؟ آیا به نظر سازمان امنیت، شاه اسرائیلی است؟ آیا به نظر سازمان امنیت شاه یهودی است؟!».
تحت تأثیر همین اعتراضات و روشنگریها، درحالیکه اسرائیل بر برقراری مناسبات رسمی سیاسی بین دو کشور اصرار داشت، محمدرضا پهلوی محتاطانه با این قضیه برخورد میکرد. او در پاسخ به نامهای که بنگوریون در اواخر خردادماه سال 1342 و در آخرین روزهای نخستوزیریاش فرستاد و تقاضای برقراری مناسبات رسمی سیاسی بین دو رژیم را تکرار کرد نوشت: نظریات شما را درک میکنم، اما مخالفت روحانیون جدی است و من در حال حاضر قادر به چنین کاری نیستم.
با این حال، روابط دو رژیم در زمینههای اقتصادی، تجاری و نظامی در تمام سالهای دهه 1340 و 1350 با قوت ادامه داشت.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/s/12963
رابطه دوفاکتویی با عمق دوژور!
رژیم پهلوی در 23 اسفند 1328 اسرائیل را به صورت «دوفاکتو» به رسمیت شناخت. شناسایی دوفاکتو، برخلاف شناسایی «دوژور»، بهمعنی شناسایی موقتی و بهمنظور برقراری مناسبات سیاسی در پایینترین سطح است، اما این رابطه دوفاکتویی سرآغاز شروع رابطهای پرماجرا بود.
از زمان شکلگیری رژیم صهیونیستی در سال 1948 تا اوایل دهه 1950م، رفتار ایران درباره منازعه اعراب و اسرائیل مبهم و دوپهلو بود. با این حال رژیم پهلوی در 23 اسفند 1328 (14 مارس 1950م) دولت اسرائیل را به صورت «دوفاکتو» به رسمیت شناخت و کنسولگری خود را در بیتالمقدس افتتاح کرد. با روی کار آمدن دولت دکتر مصدق اعتراضاتی از سوی نمایندگان مجلس به این امر صورت گرفت. در نهایت، در تیرماه 1330، باقر کاظمی، وزیر امور خارجه، در پاسخ به پرسش یکی از نمایندگان مجلس، از انحلال کنسولگری ایران در اسرائیل خبر داد و اعلام کرد که ایران نمایندهای از اسرائیل قبول نکرده و نخواهد کرد.
با کودتای 28 مرداد 1332، مناسبات ایران و اسرائیل بار دیگر آغاز شده و روزبهروز گسترش یافت. رژیم اسرائیل در چهارچوب راهبرد معروف به «محورهای پیرامون» از همان ابتدای تأسیس، علاقهمندی خود را به گسترش روابط با ایران اعلام کرده بود. بر اساس این دکترین که دیوید بن گوریون، اولین نخستوزیر رژیم غاصب اسرائیل، طراح آن بود، اسرائیل میبایست روابط خود را با کشورهای پیرامون جهان عرب، بهویژه ترکیه و ایران، توسعه میداد. از نظر بن گوریون، تحکیم روابط دوجانبه با چنین کشورهایی میتوانست در درازمدت اسرائیل را از انزوای سیاسی خارج و منافع اقتصادی و امنیتی آن را در برابر کشورهای عربی تأمین کند.
با پررنگ شدن رابطه رژیم پهلوی و اسرائیل از اوایل دهه 1340ش (1960م)، دو عامل مهم داخلی و خارجی برای تقویت و تداوم این رابط پیش روی شاه قرار داشت. در فضای داخلی، مخالفت محافل دینی به رهبری امام خمینی در قامت رهبری انقلابی و سازشناپذیر در صدر این موانع قرار داشت. با تبعید امام خمینی به نجف از یکسو و سرکوب گروههای مخالف سیاسی از سوی دیگر، شاه دیگر مخالف قابلتوجهی را پیشروی خود نمیدید و به همین دلیل دست خود را در برقراری ارتباط بیشتر با سران رژیم صهیونیستی باز دید. از همین رو، از اواخر دهه 1340 روابط اقتصادی و نظامی ایران و اسرائیل بهشدت افزایش یافت.
در عرصه منطقهای نیز گسترش روزافزون ناسیونالیسم عربی از یکسو و خصومت کشورهای عربی منطقه با اسرائیل، محمدرضا پهلوی را در برقراری ارتباط سیاسی با اسرائیل محدود کرده بود؛ روندی که از سال 1349 با مرگ ناصر و فروکشکردن آتش جنگ بین اعراب و اسرائیل تغییر کرد. با این حال شاه هیچگاه ریسک برقراری ارتباط رسمی سیاسی میان دو کشور را نپذیرفت و این رابطه با جود عمیقبودن در حوزههای اقتصادی، امنیتی و نظامی همچنان تا پایان عمر رژیم او، به صورت شناسایی «دو فاکتو» باقی ماند.
با این حال، روابط دو رژیم در زمینههای اقتصادی، تجاری و نظامی در تمام سالهای دهه 1340 و 1350 با قوت ادامه داشت. با نظارت آمریکا، یک رشته ملاقاتها و قراردادهای دوجانبه در بالاترین سطح فرماندهان نظامی دو کشور برقرار شد. در آماری که مطبوعات اروپایی در سال 1356 منتشر کردند، حدود پانزدههزار نظامی ایرانی در اسرائیل مشغول آموزش بودند. در پانزده سال آخر سلطنت محمدرضا پهلوی، دیدارهای فراوانی بین فرماندهان نظامی و سیاسی ایران و اسرائیل در خاک دو کشور انجام شد. همچنین کارشناسان اسرائیلی بهتدریج در بخشهای بازرگانی و کشاورزی ایران هم نفوذ کردند. در حوزه امنیتی، تیمهای آموزش تشکیلات امنیتی اسرائیل (موساد) نیز همکاری گستردهای با ساواک داشتند. نفوذ روزافزون موساد در ساواک در سالهای 1345 تا 1350 و حتی مشارکت در مأموریتهای منطقهای بسیار پررنگ بود. این در حالی بود که محمدرضا پهلوی همچنان با رویکردی محتاطانه، از عیانشدن رابطه عمیق و راهبردی خود با رژیم غاصب اسرائیل واهمه داشت.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/s/12963
تحلیل آیتالله خامنهای از ساواک و دستگاه سرکوب رژیم پهلوی
مقام معظم رهبری یکی از مبارزان متعلق به نسل اول انقلاب هستند که در دوره پهلوی طعم دستگاه سرکوب را چشیدهاند؛ دستگاهی که آویخته به نمادهای فیزیکی سلطه و خشونت سعی میکرد مشروعیت نداشته رژیم پهلوی را جبران کند، اما در نهایت همین سیستم معیوب عامل دیگری برای مشروعیتزدایی از پهلوی شد. در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی تحلیلهای متفاوتی از دستگاه سرکوب رژیم پهلوی ارائه شده که تحلیل مبارزانی چون آیتالله خامنهای به دلیل تجربه مستقیم و عینی سالهای زندان، شکنجه و سرکوب به واقعیت نزدیکتر و مستندتر است؛ ازاینرو، این نوشتار نگاهی دارد به تحلیل ایشان از دستگاه سرکوب پهلوی.
بررسی دستگاه سرکوب پهلوی و ساواک بدون ترسیم مختصات این رژیم میسر نیست. آیتالله خامنهای نیز بارها ضمن بیان مشخصات رژیم پهلوی، از خفقان و دستگاه سرکوب این رژیم یاد کردهاند. ایشان یکی از گرفتاریهای ملت ایران را طی سالهای متمادی، «فِقدان آزادی» و وجود خفقان در حکومتهای دیکتاتوری بهویژه در رژیم پهلوی دانسته و گفتهاند: «[رژیم پهلوی] صدای هر معترض و آزادیخواهی را در گلو شکسته بود... کمترین انتقادی از رژیم ظالم و سفاک با برخوردهای خشن و خونین روبهرو میشد».
کلیدواژه ایشان در اشاره به ماهیت این رژیم «دیکتاتوری» بود؛ حکومتی که «در بیکفایتی و فساد و سرسپردگی به بیگانگان در میان حکومتهای فاسد این منطقه از همه روسیاهتر بود و در طول دهها سال حکومت خود بزرگترین ضربهها را بر ملّت و کشور ایران وارد آورده بود». در این میان، ایشان به وجه دیگری از این حکومت دیکتاتوری اشاره کردهاند که آن هم خشونت است؛ خشونتی که شاه به وسیله آن، «ملّت را از صحنه سیاسی کشور بیرون رانده و منافع کشور را قربانی بندوبست با قدرتهای مداخلهگر و کمپانیهای غارتگر کرده، جوانان را با رواج ابتذال و شهوترانی از اندیشیدن به سرنوشت کشور بازداشته و صدای هر معترض و آزادیخواهی را در گلو شکسته بود».
علاوه بر اینها، رهبر معظم انقلاب اسلامی به ویژگی دیگری از این حکومت نیز اشاره کردهاند که آن هم «تحمیلی و کودتایی» بودن است. حکومتی که قانونی و با آرای مردمی سرکار آمده باشد نیازی به سیستم سرکوب و ساواک ندارد، اما همانگونه که مقام معظم رهبری فرمودهاند، پهلویها با کودتا سرِکار آمده بودند و حکومت کودتایی هم معلوم است چطور حکومتی است. ایشان معتقدند این رژیم بر مردم تحمیل شده بود و از آرا، عقاید، دلبستگیها، فرهنگ و درخواست و اراده مردم در آن هیچ نشانی نبود. آنها برای مردم ارزشی قائل نبودند و هیچ رابطه صمیمی و دوستانهای هم با مردم نداشتند. آیتالله خامنهای رابطه حکومت پهلوی و مردم را رابطهای خصمانه و ارباب و رعیّتی خواندهاند؛ «رابطه آقایی و نوکری بود؛ سلطنت بود دیگر! سلطنت و پادشاهی، معنایش همین است؛ یعنی حکومت مطلقهای که هیچ تعهدی در مقابل مردم ندارد». چنین حکومتی برای اعمال سلطه نیازمند ابزار سخت قدرت بود که تنها بخشی از آن در ساواک عینیت مییافت.
رهبری بارها تأکید کردند که «ساواک جهنمی شاه» مسئول بخش گستردهای از اقدامات خشونتآمیز رژیم بود. به فرموده ایشان این سازمان، که سازمان سیای آمریکا و صهیونیستهای ضد بشر آن را سازماندهی و تجهیز کرده بودند، سختترین شکنجهها و مخوفترین زندانها را برای سرکوب کسانی آماده کرده بود که جرئت مقابله با آن رژیم را به خود داده بودند.
همانگونه که مقام معظم رهبری فرمودهاند، ساواک و دستگاه سرکوب پهلوی با کمک آمریکا بنا شده بود و زیر سایه آن، جنایتهای خود را مرتکب میشد؛ ازهمینرو، ایشان این نمودها را مصادیقی برای تناقض میان شعارهای حقوق بشر آمریکایی با واقعیت برمیشمردند: ما حقوق بشر آمریکایی را «اینجا دیدهایم ــ گوشه زندانها و در شکنجهگاهها ــ و با گوشت و پوستمان آن را لمس کردهایم. مگر ملت ایران این چیزها را فراموش میکند؟».
چهارچوب تحلیلی آیتالله خامنهای درباره سیستم سرکوب پهلوی و ساواک خارج از ماهیت رژیم پهلوی نیست و بر این مبنا شکل گرفته است. رژیم دیکتاتوری و استبدادی پهلوی از نظر ایشان دارای خصوصیاتی است که اختناق، خشونت و سرکوب وجه بارز آن است؛ وجهی که برخلاف ادعاهای محمدرضا پهلوی درباره رعایت حقوق بشر و آزادی است و با وجود این، نه تنها حکومتهای مدعی چون آمریکا به آن اعتراضی نمیکنند، بلکه افزون بر آن، در اقدامی متناقض، به ایجاد ساواک و سیستم سرکوب در رژیم پهلوی کمک و شاه را در تعبیه ابزار سرکوب و خشونت همراهی میکنند.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/s/21762
نگاه آمریکاییان سفارتنشین به خاندان سلطنت
اشاره به فساد اقتصادی خاندان پهلوی از مصادیقی است که بهکرات در اسناد مورد توجه قرار میگیرد و حتی عامل سقوط پهلوی معرفی میشود. در بخشهای محرمانه این اسناد اکثر اعضای خانواده سلطنتی فاسد، غیراخلاقی و به مقدار زیادی نسبت به ایران و ملت ایران بیعلاقه نشان داده میشوند. همچنین از زندگی تجملاتی و گرانقیمت آنان، پارتیبازی و دخالت آنان در تجارتهای دولتی و خصوصی یاد میشود؛برای مثال به گسترش نظریهای در بین مردم اشاره میکنند مبنی بر اینکه دو پسر اشرف، شهریار و شهرام، در سوء استفادههای مالی در شرکتهای تجاری دست دارند؛ همچنین از در حاشیه قرار داشتن غلامرضا و عبدالرضا در مقابل نقش سیاسی اشرف و فرح سخن میگویند.
در مجموع روایت این اسناد از خاندان پهلوی روایت استبداد، فساد و بیاخلاقی است که موجب انزجار مردم از حکومت شده اما بااینحال بیشتر سعی دارند تا راههایی برای بقای همین خاندان فاسد و مستبد فراهم سازند. ترسیم چهره مثبت از فرح نشان از تلاش این دولت برای بقای مدل سلطنتی و تأکید بر وجود ملکه همچون مدل سلطنتی در انگلیس داشت که شاید نقشه احتمالی این دولت برای آینده ایران بود؛ همچنین به نظر میرسد قدرتهای داخلی در رقابت با یکدیگر درصدد بودند از اعضای جاسوسی آمریکا و سفارت یارگیری کنند و این امر در روایت این اسناد از خاندان پهلوی در تسیم دوگانه مثبت و منفی شخصیتها آشکار است.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/s/7967
اسرائیل چگونه به متحد حکومت پهلوی تبدیل شد؟
یکی از رژیمهایی که در طول دهههای گذشته منشا تنش، درگیری و جنگ در منطقه خاورمیانه بوده است اسرائیل است. کشوری که به صورت جعلی و توسط قدرتهای غربی و پیروز جنگهای جهانی اول و دوم شکل گرفته است. دولت غاصبی که بر خرابههای امپراطوری عثمانی بنا شده و منافع قدرتهای غربی و به ویژه آمریکا را در منطقه خاورمیانه دنبال میکند. این کشور در دهههای گذشته آغازگر چندین جنگ بوده است. جنگهایی که خسارات بسیاری را به جای گذاشته و مردم بسیاری را آواره کرده است. در مقابل کشورهای اسلامی نیز در مقابل پدید آمدن این رژیم جعلی مواضع متفاوتی اتخاذ کرده و این مسئله سبب شده است جهان اسلام نتواند در مقابل این دولت غاصب با جمعیتی دو میلیونی کار چندانی از پیش ببرد.
در واقع کشوری که در سرزمین مسلمانان بر طبل نژادپرستی میکوبد و به سمبل ظلم و تعدی تبدیل شده، توانسته است از شکاف میان کشورهای اسلامی استفاده کرده و با آنها اتحادهای موضعی و مقطعی را به وجود آورد. یکی از متحدین دولت غاصب اسرائیل تا سال 1357 (1979) حکومت پهلوی بود که تا پیش از انقلاب مواضع همدلانهای را در قبال این رژیم اتخاذ کرد. از به رسمیت شناختن دولت ساعد مراغهای تا قطع ارتباط دولت محمد مصدق و تعطیلی کنسولگری ایران در اسرائیل. با این حال آنچه باید بیش از پیش مورد توجه قرار گیرد حمایت قدرتهای غربی و به ویژه آمریکا از این رژیم، ظرف دهههای گذشته است.
در حقیقت روابط بسیاری از کشورهای منطقه ظرف دهههای گذشته در قبال اسرائیل ناشی از روابط این کشورها با آمریکا بوده است. کشورهایی که سیاست خارجیشان تبعی بوده و بسیار تحت تاثیر ملاحظات واشنگتن قرار داشته است. این مسئله در مورد ایران پیش از انقلاب نیز به خوبی صدق میکند؛ به ویژه مقاطعی که دولتهای دست نشانده و مورد حمایت آمریکا در ایران بر مسند امور تکیه میزدند. بهترین مثال در این زمینه روابط ایران و اسرائیل در فاصله سالهای 1342 تا 1357 است که دولتی وابسته به آمریکا در ایران بر سر کار بود.
در مجموع سیاست خارجی ایران در دوران رژیم پهلوی بیشتر رنگ و بوی تبعی بودن را یدک میکشید. تبعیتی که از دنیای غرب و در راس آن آمریکا میشد. به همین دلیل ما شاهد برقراری پیوندها و مناسبات استراتژیک میان ایران و اسرائیل در این دوران هستیم. مضاف بر این محمدرضا در این دوران پی آن بود تا با برقراری صلح میان اعراب و اسرائیل جاه طلبیهای داخلی و بینالمللی خود را پیگیری نماید.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/s/4621
ارتباط علم با شبکه جاسوسی انگلستان
اسدالله علم از طریق شاپور ریپورتر (شاپور جی) فرزند اردشیر جی، با شبکه اطلاعاتی انگلستان در ارتباط بود. اردشیر جی از پارسیان مقیم هندوستان بود که سالها پیش از کودتای 1299 به سرویس اطلاعاتی انگلستان پیوسته بود و کانون قدرتمند اطلاعاتی انگلستان در ایران محسوب میشد. پس از مرگ اردشیر جی، فرزندش شاپور جی راه او را در ایران ادامه داد و در رأس تشکیلات اطلاعاتی انگلستان در ایران، شبکهای از نیروهای طرفدار سیاست این کشور را رهبری کرد. به این ترتیب، شاپور جی برای راهاندازی شبکه اطلاعاتی انگلیس در ایران به نیروهایی نیاز داشت که به قول خودش صلاحیت تقبل چنین مسئولیتی را داشته باشند. یکی از این افراد اسدالله علم بود که به واسطه شناختی که انگلیسیها از پدرش داشتند و بنای ارتباط مطمئنی که امیر شوکتالملک، پدر علم، با انگلیسیها پی ریخته بود، برای پیوستن به این شبکه انتخاب شد.
علی شهبازی، محافظ شخصی شاه که برای گذراندن دوره آموزشی مدتی به لندن اعزام شده بود، در خاطرات خود از تلاش شاپور ریپورتر برای جذب او در محفل اطلاعاتی انگلیس نقل میکند و اینکه چگونه شاپور برای جذب او مدام اسدالله علم را مثال میزد: «مدت یک هفته در لندن آقای اردشیر جی (شاپور جی) مرتب به من نزدیک میشد و از خوبیهای انگلیسیها حرف میزد و اینکه اگر کسی با آنها رفیق میشد همیشه از او نگهداری میکنند و اسدالله علم را مثال میزد و میگفت شما به آقای علم نگاه کن با اینکه این همه دشمن دارد که خودت بعضی از آنها را میشناسی، الان نزدیکترین فرد به شاه است. اگر میخواهی به جایی برسی حرف مرا گوش کن». شهبازی سپس در ادامه از ماجرای ارتباط عَلَم با شبکه اطلاعاتی انگلیس چنین میگوید: «در سال 1339، در انگلیس رئیس مدرسه شخصی بود به نام سرهنگ برنارد که فارسی را خیلی روان صحبت میکرد. یک روز من در اتاق استراحت روی مبل نشسته بودم و یک نوشیدنی در دست داشتم سرهنگ برنارد از در وارد شد، بعد از احوالپرسی گفت: میدانی در آنجایی که تو نشستهایی آقای اسدالله علم مدت دو سال همیشه در همان محل مینشست. آخر من و آقای علم و اردشیر جی از جنگ جهانی دوم با هم دوست هستیم. وقتیکه این حرف را از سرهنگ برنارد شنیدم، مثلاینکه یک ظرف آب جوش روی سرم خالی کردند».
بدین ترتیب میتوان گفت یکی از مواردی که سبب شد علم به یکی از شاخصترین سیاستمداران و وزیران دربار محمدرضاشاه تبدیل شود و حتی وارد حریم شخصی شاه نیز گردد، کمک انگلستان و نیروهای تحت نفوذش در ایران بوده است تا بدینوسیله بتوانند به منافع و خواستههای خود دست پیدا کنند. اوج نزدیکی علم به شاه، که به کمک نیروهای تحت امر انگلیس انجام شد، در زمان نخستوزیری دکتر مصدق رخ داد؛ بدینصورت که علم، که از اعضای فعال شبکه «بدامن» بود، با همکاری شاپور ریپورتر و برادران رشیدیان کار آمادهسازی کودتای 28 مرداد 1332 را بر عهده گرفت و پس از کودتا به سبب پاداش به محمدرضاشاه بسیار نزدیکتر شد و بهصورت یکی از نزدیکترین یاران وی درآمد.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/s/6690
پشت نقاب اسدالله علم
اسدالله علم، فرزند شوکتالملک علم، حکمران منطقه بیرجند بود که خاندان او سالها حاکم موروثی آن بخش از سرزمین ایران بودند. علم پس از به پایان رساندن تحصیلات متوسطه و پیش از آغاز تحصیلات دانشگاهی، بنا به مصلحت سیاسی رضاشاه و به فرمان او، با ملک تاج قوام، دختر قوامالملک شیرازی، یکی از خاندانهای کهن ذینفوذ و قدرتمند منطقه فارس، ازدواج کرد و بدین ترتیب به محافل درباری پیوند خورد. وی پس از ازدواج، در کرج مقیم بود و با تبعید رضاشاه، برای مدتی از صحنه سیاست خارج شد تا اینکه قوامالسلطنه، نخستوزیر، در سال 1325 او را دوباره وارد امور سیاست و دربار پهلوی کرد. پس از این دوران علم بهمرور به یکی از غلامزادگان محمدرضاشاه تبدیل شد، به صورتی که حتی به حریم شخصی شاه قدم گذاشت و همواره در کنار او بود.
همین عوامل سبب شده بود علم نقش اصلی و نفوذ انکارناپذیری در کلیه شئونات کشور از قبیل تصویبنامه دولت درباره انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی، همهپرسی سال 1341، وقایع 15 خرداد 1342، تشکیل مجلس مؤسسان سوم به منظور تغییراتی در چند ماده از مواد قانون اساسی، احیای سازمان بازرسی شاهنشاهی، جشنهای مراسم تاجگذاری و سالگرد 2500ساله شاهنشاهی در ایران، تغییر تاریخ رسمی کشور، ایجاد نظام تکحزبی رستاخیز و ... داشته باشد. در ادامه این نوشتار قصد داریم بررسی کنیم که چه ویژگی در کنشگری اسدالله علم وجود دارد که این فرد به یکی از شاخصترین سیاستمداران و وزیران دربار شاه تبدیل میشود و همچنین کنکاش کنیم که چرا این فرد حتی وارد حریم شخصی محمدرضاشاه نیز شد.
یکی از مواردی که سبب شد علم به یکی از شاخصترین سیاستمداران و وزیران دربار محمدرضاشاه تبدیل شود و حتی وارد حریم شخصی شاه نیز گردد، کمک انگلستان و نیروهای تحت نفوذش در ایران بوده است تا بدینوسیله بتوانند به منافع و خواستههای خود دست پیدا کنند. اوج نزدیکی علم به شاه، که به کمک نیروهای تحت امر انگلیس انجام شد، در زمان نخستوزیری دکتر مصدق رخ داد؛ بدینصورت که علم، که از اعضای فعال شبکه «بدامن» بود، با همکاری شاپور ریپورتر و برادران رشیدیان کار آمادهسازی کودتای 28 مرداد 1332 را بر عهده گرفت و پس از کودتا به سبب پاداش به محمدرضاشاه بسیار نزدیکتر شد و بهصورت یکی از نزدیکترین یاران وی درآمد.
محمدرضاشاه پس از جدایی از همسر اولش فوزیه، برای مدتی دوران تجرد را میگذراند. وسایل تفریح و سرگرمی او را در این دوران بیشتر خواهرش اشرف فراهم میکرد و علم به این نقطهضعف شاه پی برده بود و با کشف و معرفی دوستان تازهای به شاه، دوستی و نزدیکی بیشتری با او پیدا کرد و بهتدریج محرم اسرار زندگی خصوصی شاه گردید. دراینارتباط علی شهبازی، یکی از نیروهای پاسپان شاهنشاهی و سرتیم محافظ شاه، در کتاب خاطرات خود معتقد است: از وقتی علم وزیر دربار شد، در وزارت دربار «تشکیلاتی ویژه برای سرگرمی شاه درست کرده بود. این تشکیلات یک بودجه سرسامآور داشت. کار اعضای این تشکیلات این بود که خانمهای شوهردار و دختران بختبرگشته و یا همسران و دختران کسانی که میخواستند مقامی بگیرند، برای شاه بیاورند». آنطور که از روایتها پیداست، عَلَم قصد داشت تا از نقطهضعف اخلاقی شاه استفاده کند تا نه تنها بیشتر به او نزدیک شود، بلکه بدین واسطه به مهمترین کنشگر سیاسی ایران تبدیل گردد. بر همین اساس است که همه نزدیکان دربار بر توسعه فساد دربار توسط علم شهادت دادهاند، تا جایی که بسیاری از آنها فساد شاه را به گردن علم انداختهاند.
ویژگی فردی دیگر اسدالله علم که سبب شد تأثیرگذارترین سیاستمدار ایران و نزدیکترین فرد به شاه شود تملق و چاپلوسی بود. چاپلوسی و تملقهای افراطی علم، محمدرضا پهلوی را به مالیخولیای عقل کل بودن مبتلا کرد و آنقدر شاه را عقل کل و تافته جدا بافته خداگونه نامیده بود که کمکم خود شاه نیز به این باور رسیده بود که دارای رسالت ویژهای از سوی قدرتهای ناشناخته است و در کنار آن سبب گشته بود تا بیشتر و بیشتر علم را وارد حریم خصوصی خود کند.
بر اساس مطالب ذکرشده، آنچه سبب شد اسدالله علم یکی از شاخصترین کنشگران، سیاستمداران و وزیران دربار محمدرضاشاه و همچنین نزدیکترین فرد به شخص شاه شود، تلفیقی از کمک نیروهای جاسوسی خارجی، سوءاستفاده از نقطهضعف اخلاقی شاه و فراهم کردن سرگرمیهای مخصوص و غیراخلاقی برای محمدرضاشاه و در کنار آن برخورداری از روحیه تملق و چاپلوسی بالا بود.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/s/6690
قسم به کدام قرآن، قرآن محمدی یا قرآن آریامهری؟!!
پس از رسوایی محمدرضا شاه در ماجرای دستگیری امام خمینی و به دنبال آن قیام خونین مردم ایران در شهرهای تهران، قم، تبریز و... در 15 خرداد 1342، و همچنین درپی سخنرانی روشنگرانه و آگاهی بخش امام در مورد کاپیتولاسیون و دستگیری و تبعید ایشان در سال 1343، رژیم متوجه شد که هیچ گونه جایگاه دینی و ملی در جامعه ایران ندارد و دیگر قادر به تظاهر به دینداری و جلب اعتماد متدینین جامعه نیست؛ لذا برای رهایی از این بحران مشروعیت، چاره را در اجرای طرح های مذهبی در قالب ساختن مسجد، زیارت شاه از عتبات، چاپ قرآن و غیره دید. به همین منظور در سال 1344 اعلام شد که حکومت شاه، درصدد است قرآنی به نام پهلوی به چاپ برساند.
قرار شد قرآن مذکور از روی یکی از بهترین قرآن ها که به خط احمد نیریزی بود، با خطی خوش و زیبا و چاپی نفیس منتشر شود و طبق برنامه ریزی قبلی می بایست تعدادی از این قرآن ها به علما و روحانیان اهدا می شد. رژیم، قبل از چاپ قرآن آریامهری، با برنامه ریزی دقیق به تبلیغات سنگین و گسترده ای از طریق رسانه ها و نهادهای فرهنگی و سیاسی پرداخت.
شاه برای تظاهر هر چه بیشتر به دینداری، اعلام کرد که درآمد حاصله از چاپ و فروش قرآن پهلوی، هزینه ساخت مسجد خواهد شد. از برنامه طرح انتشاراتی قرآن مذکور می توان به فعالیت گسترده و همه جانبه رژیم، برای حصول به اهداف سیاسی، مذهبی و اجتماعی آن پی برد. اما زمانی رژیم می توانست به اهداف خود از چاپ قرآن پهلوی برسد که آن را به تایید روحانیون برساند.
جهت اهدای قرآن ها به روحانیان نیز قبلا مقدمات فراهم شده بود. اسامی افراد، سوابق آنها و وضعیت عمومی شهر به مرکز مخابره شد و قرار بود تا پیش از ارسال قرآن ها به فرمانداری و استانداری شهرها، روحانیان از قبل دعوت شوند، به استقبال قرآن بیایند و با ایراد سخنرانی، به مدح صفات اسلام دوستانه شاه بپردازند. از طرف دیگر کارمندان ادارات و فرهنگیان نیز موظف به استقبال بودند و اگرکسی خلاف این رفتار می کرد، سریعا مجازات و تنبیه می شد.
تمام سعی و تلاش رژیم جهت جلب رضایت روحانیان و استقبال و تحویل گرفتن قرآن اهدایی به شکست انجامید، چرا که روحانیان با الهام از آیات و مفاهیم بلند و ملکوتی قرآن و آگاهی از تاریخ اسلام و نیرنگ دنیاطلبان در جنگ صفین، از مکر و حیله شاه مطلع بودند؛ لذا دست به مقاومت زدند و در هر مجلس و محفلی به روشنگری و بیان حقایق پرداختند. عده ای با هدیه آن به مجامع مذهبی، عده ای با خروج از شهر، و عده ای با عدم استقبال و بی توجهی به دعوت های مکرر رژیم از آنها، مخالفت خود را اعلام کردند.
رژیم بعد از آن که از ناحیه روحانیان و مردم ناامید شد، قرآن ها را به مبلغ 100 تومان به کارمندان هدیه کرد، که می بایست ماهی 10 تومان از حقوق آنان بابت آن کسر می شد. اما همین مساله باعث نارضایتی آنان شد. حسن مشتاق از فرهنگیان مبارز همدان در این باره می گوید: قرآن پهلوی را برای تمام ادارات فرستادند و کارمندان را مجبور کردند که بهای آن را پرداخت کنند؛ یعنی آنها چه مایل بودند و چه نبودند از حقوق آنها کسر می شد. قرآن مذکور از نظر تذهیب و خط خیلی خوب بود، ولی چون سیاسی کاری بود کسی به آن توجهی نمی کرد. مثلا اگر کسی به قرآن قسم یاد می کرد، می گفتند کدام قرآن ،قرآن محمدی یا قرآن آریامهری...»
امام خمینی در پیام خود به دانشجویان مقیم اروپا، امریکا و کانادا در 24/12/51، درباره قرآن پهلوی اعلام کردند: «در این میان از همه اسف بارتر وضع ایران است که رژیم آن ماموریت دارد با چاپ قرآن و تظاهر به اسلام، به اسم سپاه دین، سازمان اوقاف و به عناوین فریبنده دیگر یک بار اسلام را ریشه کن سازد، ملت اسلامی را بیش از پیش به ذلت و اسارت بکشد، مسجد و محراب پیامبر را به صورت بنگاه تبلیغاتی دربار ضداسلامی خود درآورد و برای اجرای این نقشه شوم، به کمک و مساعدت روحانی نماهای خود فروخته و سرسپرده نیاز کامل دارد و با همکاری آنان، می خواهد مساجد و دیگر محافل اسلامی را قبضه کند، مراسم مذهبی را تحت نظارت و مراقبت خود درآورد و به حوزه های علمیه دست یابد.»
چنان که از آثار و نتایج این ماجرای تاریخی برمی آید، این شگرد رژیم نه تنها جایی در قلوب مردم باز نکرد، بلکه آنان را به یاد مقاومت حضرت علی(ع) در برابر ترفندهای معاویه انداخت و موجب ایستادگی آنها در مقابل این مکر و توطئه شد. از طرف دیگر هوشیاری روحانیان و رهبری بی بدیل امام در مقابل این لشگر در آگاه کردن مردم، ثابت کرد که چاپ قرآن، ساخت مساجد، زیارت عتبات عالیات و اقداماتی از این دست، نمی توانند سرپوشی بر اعمال ننگین رژیم باشند. به این ترتیب جامعه ایران به رهبری امام، یک بار دیگر ثابت کرد در راهی که برگزیده مصمم و استوار است.
منبع:
پایگاه اطلاع رسانی حوزه
https://hawzah.net/fa/Article/View/85065/قرآن-پهلوی
نفوذ پلیس خصوصی پهلوی در تاروپود جامعه
پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، کودتاگران خارجی و حکومتگران داخلی تردیدی نداشتند که با ملتی ناراضی روبهرو خواهند بود و در این میان تنها شیوهای که میتوانست مفید واقع شود بهکارگیری خشونت و از میان برداشتن قهرآمیز مخالفان از عرصه سیاسی و اجتماعی کشور بود. ساواک یا همان سازمان اطلاعات و امنیت کشور مولود این خشونت بود و به عبارت دیگر مدتها قبل از شکلگیری ساواک بهکارگیری خشونت از سوی پهلوی برای سرکوب مخالفانش باب شده بود و این روند با تشکیل ساواک سرعت گرفت. دوران فعالیت ۲۲ ساله ساواک سراسر مملو از کاربرد پرشمار و مداوم شیوههای قهرآمیز در برخورد با اقشار و گروههای مختلف سیاسی و اجتماعی بود اما همین شیوه برخورد نیز در دورهای از روسای ساواک از جمله در دوران نصیری با شدت و حدت بیشتری دنبال میشد که موضوع مقاله نیز همین موضوع است.
نصیری سومین رئیس ساواک بود که از بهمن ۱۳۴۳ تا تیرماه ۱۳۵۷ عهدهدار این سمت بود. در بهمن ۱۳۴۳، شاه ترور منصور را حمل بر ضعف ساواک نمود و برای ایجاد تغییراتی در آن، پاکروان را برکنار کرد و نصیری را به جای وی برگزید. شاه مردی را برای ساواک میخواست که مشت آهنین بختیار (نخستین رئیس ساواک) و سرسپردگی پاکروان را یکجا داشته باشد و این مسئله در وجود نصیری، متجلی بود. ساواک در دوران نصیری به اوج خشونت و سرکوب مخالفان گرایش یافت. تیم سه نفره نصیری، ثابتی و معتضد، از ساواک یک سرویس امنیتی خشن و بیرحم بهوجود آوردند.
یکی از ویژگیهای دوران ریاست نصیری بر ساواک این بود که ساواک در دوران وی فراتر از قانون عمل میکرد و قرار نبود به جایی جز شاه پاسخگو باشد البته این رویه در تمامی ادوار فعالیت ساواک دنبال میشد اما تنها در دوره نصیری بود که ساواک در بهکارگیری خشونت و پروندهسازی برای افراد مختلف هیچ ضابطهای نمیشناخت. ساواک در دوره نصیری، برای بیشتر رجال سیاسی پروندهای برای روز مبادا میساخت و در زدوبندهای اقتصادی و مقاطعهکاری نیز حضوری پررنگ داشت؛ از سوی دیگر ساواک نصیری به تکنولوژیهای روز شکنجه نیز مجهز شده بود و در برخورد با مخالفان، جنس و نوع شکنجهها پیچیدهتر و سیستماتیکتر نیز شده بود! همچنانکه پرویز عدالتمنش، از فعالان سیاسی آن دوره و یکی از کسانی که بهشدت شکنجه شده بود، میگوید: همه ترفندهای شکنجه در دوره ریاست نصیری بر ساواک به کار گرفته میشد.
در واقع ریاست نصیری بر ساواک، فعالیت این سازمان را وارد برهه جدیدی در دوران حیات خود کرده بود. در دوران ریاست او، این سازمان همچون اختاپوسی چندسر و مخوف در سراسر ایران حضوری همهجانبه پیدا کرده بود. ساواک در دوره نصیری، گسترشی بیحد و حصر پیدا کرد به نحوی که تا جزئیترین امور زندگی شخصی افرادی که تحت نظر بودند نیز رسوخ میکرد و برای این مسئله ترفندهای خاص خود را به کار میگرفت.
ساواک در دوره ریاست نصیری تبدیل به غولی بی شاخ و دم شد تا از سویی از تکنولوژیهای جدید برای شکنجهها و به کارگیری روشهای جدید شکنجه استفاده میکرد و از سوی دیگر در خصوصیترین مسائل زندگی مردم نیز رسوخ میکرد و تبدیل به چشم و گوش رژیم در میان مردم و نوعی پلیس خصوصی شده بود. ساواک دوره نصیری کاملا بازتاب روحیات شخصی خود محمدرضا بود؛ بهنحوی که از جامعه بیرونی به شدت هراس داشت و افراد را به بهانههای واهی و بعضا اثبات نشده نیز دستگیر میکرد و یا بدون دلیل و صرفا بهزعم اینکه فردی ممکن است مخالف بالقوه رژیم باشد، او را تهدید به مرگ و یا بازداشت میکرد. با اوجگیری نهضت اسلامی و افشاگری عملکرد ساواک، شاه تلاش میکند با جابهجایی در راس ساواک، نصیری، رئیس وقت ساواک را کنار گذاشته و با روی کار آوردن ناصر مقدم جو را آرام کند؛ اما ساواک همچنان زیر نظر مثلث شوم موساد، سیا، اینتلجنس سرویس رویه خود را دنبال میکند. عزل نصیری مقدمهای شد تا مسئولان حکومت بهتدریج اقدامات ایذایی و فریبکارانه برای بهاصطلاح تصفیه ساواک از افراد بدنام! انجام دهند و کسانی را که موجبات اقدامات خشونتآمیز را فراهم آوردهاند دستگیر و محاکمه و مجازات کنند. با روند سریع انقلاب اسلامی ساواک آخرین تلاشهای خود را برای ماندگاری رژیم نمود، اما این مردم بودند که دیگر از این تشکیلات مخوف نمیترسیدند. بهرغم وعدههای پوشالی رژیم، ساواک در دوره کوتاه مدت ریاست مقدم نیز از خشونت دست برنداشت و وی نیز تلاش نمود همزمان با سرکوبگری، با در پیش گرفتن راهکارهای سیاسی و ملاقات با برخی مخالفان، سفارت آمریکا و... گامی ناموفق در مهار موج خروشان انقلاب اسلامی بردارد.
منبع:
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
http://www.iichs.ir/s/6551
نگاهی به گزارش کیهان از حادثه مرگ جهان پهلوان
در هجدهم دی ۱۳۴۶، خبر مرگ جهان پهلوان غلامرضا تختی پس از عمری مبارزه در میدان ورزش و سیاست و نیز در پی سالها سکوت خبری و رسانهای، بار دیگر در صدر اخبار رسانهها قرار گرفت. هنوز ساعاتی از انتشار این خبر نگذشته بود که نشریه توفیق در صفحه اول خود تیتر شبههبرانگیز «تختی را خودکشی کردند» را زد. البته کمتر کسی در جامعه آن روز این خبر را باور کرد. پخش وسیع و سریع خبر خودکشی او تأملبرانگیز بود و بیتردید ساواک در این ماجرا دست داشت. انعکاس مطبوعاتی این رویداد هم عجیب بود. روزنامه کیهان در کمتر از دو ساعت از زمان وقوع حادثه تا انتشار روزنامه، گزارشی از چگونگی کشف جسد، ورود مأموران و پیدا کردن دستنوشتههای تختی در جیب و کمد و لباس او را منتشر کرد که خود سؤالبرانگیز بود. روزنامهها و دستگاه تبلیغاتی رژیم درست از لحظه کشف جسد، به شرح مفصل ماجرای عدم موفقیت تختی در ازدواج و اختلاف و درگیری او با همسرش پرداختند و از تمام امکانات خود برای دامن زدن به این شایعه بهره بردند. آنان با مربی تختی، حبیبالله بلور مصاحبهای تلویزیونی ترتیب دادند تا علت خودکشی او به عنوان یک مرد مذهبی و سنتی را ازدواجش با زنی تحصیلکرده، مدرن و امروزی معرفی کنند!
همانگونه که اشارت رفت، روزنامه کیهان مرگ تختی را با حواشی آن در همان روز در صفحه اول با عنوان: «غلامرضا تختی خود را کشت!» همراه با دستنوشتههای او در تقویم جیبیاش و کاغذهای هتل چاپ کرد. جالب این که بین گزارش ساواک و خبرنگار کیهان نقاط مشترک زیادی، از جمله قطعیت در خودکشی تختی و دلایل آن وجود دارند. البته تناقضاتی هم در چگونگی کشف جسد وجود دارند.
روزنامه کیهان در ادامه، محتوای نامههای تختی و وصیتنامه و یادداشتهای متعدد تختی را منتشر میکند. تمام مطالب کیهان در اثبات خودکشی نگاشته شد. سؤال اصلی اینجاست که چگونه خبرنگار کیهان اجازه یافته است از یک حادثه که برای مأموران آگاهی در وهله نخست میتوانست یک رخداد مشکوک به نظر آید- مگر پس از بررسی ادله و شواهد و قرائن خلاف آن ثابت شود- بدون کمترین شک و تردید، یک خودکشی ترسیم کند؟ چگونه یک خبرنگار در جیبهای متوفی جستوجو کرده و از متن نامههایی که روی میز و گوشه و کنار هتل بوده، اطلاع حاصل کرده و آن را در روزنامه همان روز و تنها ساعتی پس از کشف جسد به چاپ رسانده است؟ سرعت انتشار خبر خودکشی تختی، جداً سؤالبرانگیز است. اگر حادثه مشابهی در جای دیگر و برای فرد دیگری اتفاق میافتاد، باز چنین سرعتی در اطلاعرسانی وجود داشت؟ آیا اگر امروز حادثه مشابهی رخ دهد؛ بهرغم پیشرفت امکانات رسانهای و... یک خبرنگار میتواند جزئیات حادثه را به این گستردگی و سرعت منتشر کند؟ حداکثر اینکه خبر حادثه را در صفحات رویی روزنامه که در آخرین ساعات چاپ میشوند درج و مشروح آن را به روزهای بعد موکول میکنند.
فرض بگیریم جسد کشف شده مربوط به شادروان غلامرضا تختی نبوده است و از طرفی فرض بگیریم اساساً جسدی مجهولالهویه در یک حادثه رانندگی در کنار خیابان پیدا شود. آیا با توجه به نحوه کار کارآگاهان پلیس، خبرنگاران اجازه دارند همراه و همزمان با پلیس وارد ماجرا شوند و حتی قبل از انگشتنگاری و سایر بررسیها درباره موضوع اعلام نظر کنند؟ یا به محل جنایت یا خودکشی یا هر عنوان دیگر سرک بکشند و متن کامل وصیتنامه و دستنوشتههای منسوب به یک متوفی را قبل از روشن شدن اصل واقعه و اینکه آیا نوشتهها دستخط او بوده یا خیر ببینند؟ نحوه عمل خبرنگار کیهان نشان میدهد که گزارش خبرنگار یاد شده اگر یک رپرتاژ آگهی از جانب دستگاه ساواک نبوده باشد، قطعاً کمال همکاری در تدوین آن از سوی ساواک به عمل آمده است. چگونه ممکن است یک خبرنگار تا ریزترین مسائل یک حادثه را فقط دو ساعت بعد از آن حادثه بهطور کامل در یک روزنامه سراسری درج کند؟
در این گزارش خبرنگار از محل استقرار اتومبیل جهان پهلوان تختی، پنچری چرخ عقب آن، وجود اسلحه شکاری در آن و سه فشنگ خفیف در جیب تختی و دهها مسئله ریز و درشت دیگر اطلاعات ارائه میکند. معلوم نیست به فرض قبول نقل قول اول، این اطلاعات چگونه در مدت کوتاه دو ساعت پس از کشف جسد در ساعت ۱۰ صبح به دست آمده است.
نکته دیگر این است که از زمان کشف جسد تا زمان اطلاع دادن به خبرنگار کیهان و آمدن او فرصتی از دست نرفته بود، در حالی که خانواده تختی در ساعت یک بعد از ظهر از واقعه مطلع شدند. همه میدانند در هتلها یک کلید مادر وجود دارد که همه اتاقها را میتوان با آن باز کرد، بنابراین نیازی به شکستن در اتاق نبوده است.
منبع:
جوان آنلاین
http://www.Javann.ir/003zNL
مجالس ترحیم جهان پهلوان تختی
دوشنبه 18 دی 1346 خبر فوت تختی بازتابی بسیار گسترده یافت. براساس گزارش های مطبوعات، وی در 15 دی 1346، ظاهراً در پی مشاجرات خانوادگی، به هتل آتلانتیک رفته و اتاقی گرفته و شب 17 دی با سم خودکشی کرده بود. کارکنان هتل که ظنین شده بودند، ساعت 10 صبح 18 دی در اتاق را شکستند و با جسد او رو به رو گردیدند. دوستان تختی که توانسته اند جسد او را پس از کالبد شکافی در پزشکی قانونی در غسّالخانه ببینند، به شکستگی و شکافی در پشت سر او اشاره کرده اند. انتشار خبر شکستگی پشت سر تختی در میان انبوه مردم در برابر پزشکی قانونی و بعد به هنگام تشییع و دفن گورستان ابن بابویه، احتمال مرگ تختی را نه بر اثر خودکشی، بلکه به دست عمّال ساواک و نظام حاکم، شدت بخشید. از گزارش های مختلف برمی آید که کمتر کسی از دوستداران تختی خودکشی او را باور کرده است. نیز شایع است که غسال(مرده شوی) او، که همه جا گفته بود پشت سر تختی شکسته بوده، به دست عوامل حکومت سر به نیست شده است.
تختی را در مقبره خانوادگی حسن شمشیری، که از وابستگان به جبهه ملی بود، با حضور شماری عظیم از مردم دفن کردند. تلاش بازماندگان جبهه ملی در انتساب تختی به خود در تمامی مراسم و مجالس گرامیداشت تختی به چشم می خورد؛ محبوبیت و مرگ فاجعه آسای او می توانست دستاویز همه گونه رفتار سیاسی قرار گیرد و برای ابراز مخالفت با نظام حاکم و در شرایط اختناق سیاسی رویدادی دگرساز باشد. نخستین مجلس ترحیم از سوی خانواده تختی و مردم خانی آباد در مسجد محل (قندی) برگزار گردید. کاظم حسیبی نیز در مسجد فخرالدوله مجلسی برپا کرد که آیت الله طالقانی، مهندس معظمی، طرفدارانی از جبهه ملی و گروه های سیاسی دیگر در آن شرکت کردند و مجلس چهره ای کاملاً سیاسی داشت. تقریباً در سراسر کشور و بویژه از سوی کشتی گیران و ورزشکاران بنام مجالس متعددی برپا شد. مجالسی که دانشجویان دانشگاه ها برگزار کردند، معمولا با توزیع اعلامیه و گاه شعارهای سیاسی و نوشته ها و اشعار نمادین و کنایی همراه بود. دانشگاه تهران دو روز تعطیل شد و دسته هایی از دانشجویان به حکومت اعتراض کردند. به تخمین روزنامه فرانسوی اومانیته بیش از چهارصد هزار تن از مردم کشور در مراسم او شرکت کردند.
مجالس ترحیم تختی بیشتر خودانگیخته و نشانه ای از علاقه و احترام بی شائبه مردم بود، اما مراسم شب هفتم، که برگزار کنندگان و شرکت کنندگان فرصت سازماندهی و تدارکات داشتند، کاملاً رنگ سیاسی به خود گرفت. شمار کثیری از مردم برای شرکت در مراسم شب هفتم از شهرستان ها به تهران آمدند. تجمع مردم در ابن بابویه، همراه با حجله ها، تاج های عظیم و دسته های انبوه گل، تصاویر بی شمار تختی، توزیع اعلامیه های سیاسی و بیانیه های تند و شعارها، در تاریخ این مکان بی سابقه بوده است. در مراسم چهلم، که به رغم ممنوعیت و جلوگیری دستگاه امنیتی، در ابن بابویه و بر سر مزار تختی برگزار شد، تظاهرات سیاسی شدت یافت و گروه های سازمان یافته ای از ملی گرایان و چپ گرایان، با دادن شعارهای ضدحکومتی، از ابن بابویه به سوی تهران آمدند و ظاهراً می خواستند در برابر ساختمان مجلس شورای ملی در میدان بهارستان، تظاهرات کنند، اما نیروهای انتظامی جمعیت را متفرق ساختند. محافل ایرانیان در خارج از کشور مراسم تختی را بی پرواتر برگزار کردند و در این مراسم گروه های سیاسی مخالفت دولت سخنرانی های تندی بر ضد حکومت پهلوی و نظام استبدادی ایراد کردند. در مراسم تختی عده زیادی در سراسر کشور به اتهام های مختلف تحت تعقیب و مورد آزار دستگاه امنیتی قرار گرفتند و شمار بسیاری از دانشجویان سیاسی، بازاریان و فعالان وابسته به جبهه ملی ایران دستگیر شدند. پیامدهای ناشی از مرگ تختی، نخستین موج گسترده سیاسی پس از کودتای نظامی 28 مرداد 1332 و قیام 15 خرداد 1342، و واپسین تحرک خودجوش مردمی پیش از انقلاب اسلامی 1357 بود و در جنبش ضد استبدادی و بیداری جمعی تأثیر چشمگیری داشت.
منبع:
قدس آنلاین
https://www.qudsonline.ir/news/180516/