دادگستری قزاق، به مثابه ابزار سرکوب
قزاق در طول حکومت خویش بنا داشت تا به رفتارهای خشونتبار و ارعابگر خویش، لباس قانون بپوشاند. هم از این روی تشکیلات دادگستری را مأمور کرد تا بسترهای این امر را فراهم سازد. در مقالی بر تارنمای مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تلاشهای علیاکبر داور برای قانونی ساختن زورمداری رضاخان، به ترتیب پیآمده تحلیل شده است:
«با فروکشکردن بحرانهای ناشی از جنگ جهانی اول، امید میرفت راه تحقق آرمانهای مشروطهخواهی و برقراری حکومت قانون هموار شود، ولی با روی کار آمدن رضاشاه، بهزودی معلوم شد تمامی ارکان و نهادهای قوای سهگانه، باید در خدمت تمرکز قدرت سیاسی قرار گیرند. شیوهای را که رضاخان برای اداره کشور در پیش گرفت، طرفدارانش به استبداد منور تفسیر کردند و در چنین وضعیتی شاه، درباریان، دولت، شهربانی و افراد متنفذ بودند که قضات را در فشار میگذاشتند تا آرای فرمایشی صادر کنند. این در حالی بود که برخی از قضات، همچنان استقلال رأی خود را محترم میشمردند و تن بهاجبار نمیدادند. دولت نیز با توجه به اصول 81 و 82 قانون اساسی، اجازه نداشت به طور قانونی ایشان را از منصب قضاوت خلع کند، یا محل مأموریتشان را تغییر دهد. برای بیاثرکردن این اصول، با ابتکار علیاکبر داور، وزیر دادگستری، و در 26 مرداد 1310 برابر با 18 آگوست 1931، قانون تفسیر اصل 82 متمم قانون اساسی در 5 ماده وضع شد. ماده نخست این قانون مقرر میکرد که تبدیل محل مأموریت قضات، مخالف با اصل مذکور نیست. به باور ابراهیم خواجهنوری، از نویسندگان و منصبداران رژیم پهلوی، پایه عدل و داد با همین یک ماده سست گردید! این رجل سیاسی معتقد است: تأثیر همین یک ماده واحده در زندگی یک قوم مشروطه به قدری زیاد است که اگر بگوییم مفاد همین چند سطر، یکمرتبه مشروطه را مبدل به استبداد میکند، مبالغه نیست... ولی داور برای تثبیت استبداد، به این اکتفا نکرد و در ماده سوم همین قانون مقرر کرد: قضاتی که با رعایت ماده اول این قانون، محل مأموریت آنها تبدیل شده و از قبول مأموریت امتناع نمایند، متمرد محسوب شده و در محکمه نظامی تعقیب و مطابق نظامنامه وزارت عدلیه مجازات خواهند شد!... بدین گونه این قانون، در خدمت تثبیت دیکتاتوری قرار گرفت. چنین رویهای تا پایان سلطنت رضاشاه ادامه یافت و در پروندههایی که حکومت نظر خاصی درباره آنها داشت، استقلال دستگاه قضا از دست رفت...».
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24553/
گوشت گران است، مردم به سیبزمینی قناعت کنند!
کمبود گوشت و گرانی آن در دوره پهلوی یکی از تیترهای ثابت جراید بود. گاهی از ترکیه گوسفند خریداری میشد تا کمبود گوشت برخی نقاط کشور جبران شود و روز دیگر شهرداری برای گران شدن گوشت حد و حدود تعیین میکرد و باز این گرانیها برطرف نمیشد، تا جایی که روزنامهها دست به دامن وزیر کشاورزی شده و وزیر از مردم خواست که مثل مردم آلمان پس از جنگ جهانی، به جای گوشت، سیبزمینی بخورند! سپهبد ریاحی، وزیر وقت کشاورزی، 30 فروردین 1343 طی سخنانی که روزنامه «اطلاعات» همین روز آن را منتشر کرده بود، اظهار داشت: من تصور میکنم که در سال جاری باید همه مردم گوشت کمتری بخورند. این کار را من از چندی پیش در خانه خود اجرا کردهام. از طرف دیگر با توسعه مرغداری در مملکت نگرانی کمبود گوشت تقریبا از بین میرود؛ زیرا درحالیکه میتوان با همان قیمت گوشت از مرغ استفاده کرد نباید ناراحت بود.
فردای همین روز «اطلاعات» با وزیر کشاورزی مصاحبه کرد و ریاحی در این مصاحبه گفت: پس از جنگ جهانی گذشته تنها غذای ملت آلمان سیبزمینی بود. مردم آلمان سالها این وضع را با بردباری تحمل کردند.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/news/24637/
متولی رسمی سرکوبگری، خشونتورزی، شکنجه و قتل مخالفان
اگر خواسته باشیم تا جان کلام را در آغاز آن گفته باشیم، باید به این نکته بسنده کنیم که پرویز ثابتی، با سرکوبگری، خشونتورزی، شکنجه و قتلِ هوشمند، توانست خود را به رأس هرم قدرت نزدیک سازد و مورد اعتماد پهلوی دوم قرار گیرد. او گویی سلاحی جز «مشت آهنین» نمیشناخت و در روزهای اوجگیری انقلاب اسلامی نیز، همین را تجویز میکرد! دکتر مظفر شاهدی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، دراینباره میگوید:
«با حضور پرویز ثابتی در رأس اداره کل سوم ساواک (امنیت داخلی) در دهه 1350، که شاهد تشکیل کمیته مشترک ضدخرابکاری (کمیته مشترک ساواک و شهربانی) هم هستیم، دامنه سرکوبگریها، خشونتورزیها، شکنجه و قتل مخالفان و منتقدانِ سیاسی حکومت، بیش از هر زمان دیگری شدت گرفت. از اواسط دهه 1340 تا سالهای پایانی حیات رژیم پهلوی، رقمِ دائمی و همزمانِ زندانیان سیاسی در زندانهای مختلف کشور، که ساواک نقش تعیینکنندهای در فرایندِ دستگیری، شکنجه، پروندهسازی و محکومیتِ حبسِ آنان ایفا میکرد، هیچگاه، کمتر از سههزار نفر نشد. هنگامی که تحرکات انقلابی مردم ایران در سالهای 1356-1357 شکل گرفته و گسترش یافت، همین پرویز ثابتی ــ که بخش اعظمی از سبعیت و بدنامی ساواک، ناظر بهکارنامه سیاه آن سازمان در دوره مدیریت او بر اداره کل سوم بود ــ به مسئولان امر در دولت و حکومت پیشنهاد داده بود برای مهار انقلاب صدها تن از رهبران و سازماندهندگان انقلاب در سطوح و بخشهای مختلف کشور دستگیر و زندانی شده و همزمان با آن، تظاهرکنندگان، با شدت و حدتِ هرچه تمامتری سرکوب و بلکه قتلعام شوند. که البته در آن برهه رژیم محتضر پهلوی، هر آنچه در توان داشت، علیه انقلابیون بهکار گرفته بود! پرویز ثابتی که از ماهها قبل بر آن باور رسیده بود که رژیم پهلوی را راه نجاتی باقی نمانده است، در آبانماه سال 1357 برای همیشه از کشور خارج شد...».
شاید برای درک واقعیت نقش پرویز ثابتی در اداره ساواک، سخنان محمود طلوعی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، کافی باشد، که در این فقره نوشته است: "ثابتی در تمام عملیات پر سر و صدای ساواک در سالهای ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۶ نقش اصلی را به عهده داشت و شبکه ساواک در وزارتخانه ها و سازمانهای دولتی و حتی بخش خصوصی، زیر نظر مستقیم او عمل می کردند. گزارشهایی که از طریق نصیری به شاه داده می شد، عمدتا از طرف ثابتی و دار و دسته او تنظیم می گردید و نصیری که بیشتر سرگرم سوءاستفاده های مالی و خوش گذرانی بود، بخش اعظم کارهای ساواک را به ثابتی و عوامل او سپرده بود. ثابتی در انتصاب مقامات دولتی و انتخاب نمایندگان مجلس نیز نقش اساسی داشت و گزارش منفی ساواک درباره هرکس که نامزد احراز یک مقام دولتی یا نمایندگی مجلس می شد، برای جلوگیری از انتصاب یا انتخاب وی کافی بود. عده ای از مقامات دولتی هم، مستقیما با ساواک کار می کردند و به این ترتیب ثابتی در مقام مدیر کل اداره سوم ساواک، بیش از هر مقام دیگر دولتی بر امور کشور تسلط داشت ..."
علاوه بر مناسبات نزدیک ثابتی با شاه، عباس میلانی، مورخ سلطنتطلب، از دیدارهای منظم ثابتی با امیرعباس هویدا، نخستوزیر بهائی وقت، سخن گفته است. ادعایی که با سخنان هویدا در دادگاه، مبنی بر عدم دخالت وی در اداره ساواک در تضاد مینماید: "کار امنیت داخلی در واقع یکسره در دست پرویز ثابتی بود که ریاست اداره سوم ساواک را به عهده داشت. درحالیکه هر شنبه و پنجشنبه، نصیری به دیدن شاه می رفت و امور امنیتی را به اطلاعش می رساند، هر چهارشنبه بعد از ظهر هم، اغلب پس از آنکه بیشتر کارمندان دفتر نخست وزیری راهی منزل شده بودند، پرویز ثابتی در دفتر نخست وزیری به دیدار او می رفت..."
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24512/
پیدا شدن سروکله ثابتی، پس از اعطای بودجه سیا به رضا پهلوی
احمدعلی مسعود انصاری در بخشی از خاطرات اذعان میدارد که پرویز ثابتی پس از فرار از ایران و از محل بودجهای که سازمان سیا به رضا پهلوی میدهد، با استفاده از بقایای ساواک، در حال شبکهسازی علیه نظام جمهوری اسلامی است و تنها به تجارت در امر ساختوساز بسنده نمیکند:
«همزمان با تصویب این بودجه، [ماهیانه 150هزار دلاری که سیا به رضا پهلوی میداد] سروکله یار دیرین سازمان سیا ــ که گفته میشود برای سازمان امنیتی اسرائیل موساد کار میکند ــ یعنی پرویز ثابتی، معاون معروف ساواک، پیدا شد. البته وقتی میگوییم سر و کله او پیدا شد، یعنی شنیدم که سایه او در جمع دیده شده، والا او آفتابی نمیشد و عیّارانه میآمد و میرفت! بودجه ماهیانه 50هزار دلار، سهم ثابتی شد تا شبکه جاسوسی در ایران شکل دهد و یا شبکه موجود خود را توسعه بخشد، که البته با موقعیت پیشین، که به او امکان شناسایی افراد قدیم ساواکی یا همکاری ساواک در ایران را میداد و همچنین با همکاری که با موساد میکرد، مناسبترین فرد در این مورد بود. بهویژه که هنوز درون گود بود و مثل بسیاری از رجال قدیم با خروج از ایران، از گردش زمان بیرون نرفته بود...».
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24512/
ثابتی بهاییِ تشکیلاتی بود، به همین دلیل در ساواک رشد کرد
عباس سلیمی نمین، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران: پرویز ثابتی به دلیل اینکه بهائی بود، پیشرفت سریعی داشت. البته ما دو نوع بهائی داریم: یک عده بهائیان فریبخوردهای هستند که تحت تأثیر تبلیغات قرار گرفتند، یک عده هم بهائیان تشکیلاتی هستند. تشکیلات بهائیان هم در حیفا، یعنی اسرائیل، قرار دارد. لذا کسانی که با سازمان بهائیت در ارتباط بودهاند، مورد اعتماد صهیونیستها بوده و هستند. به همین خاطر هم در دوران پهلوی، پستهای بسیار حساس، با اراده صهیونیستها به بهائیان واگذار میشد؛ به عنوان مثال نعمتالله نصیری چون چندان تشکیلاتی و متفکری نبود، در سیستم به عنوان یک عنصر معمولی شناخته میشد. حتی خود درباریان، نصیری را در میهمانیها «پشگل» صدا میزدند! یعنی آدمی بود بسیار پوچ و بیارزش. در واقع اداره ساواک به عنوان یک سرویس امنیتی و سرکوبگر داخلی، با پرویز ثابتی بود. علاوه بر این ساواک هم اِف.بی.آی بود و هم سی.آی.اِی! ساواک سازمانی بود که نمونهاش در هیچ نقطهای از جهان تکرار نشده بود؛ چون غالبا سرویسهای اطلاعاتی، حق کار اجرایی ندارند. اما ساواک ملغمهای از امور اطلاعاتی و اجرایی بود. به همینخاطر هم غیر از شاه، به هیچ نهادی پاسخگو نبود. بنابراین پرویز ثابتی به دلیل بهائی بودن، بیشترین اعتماد را از جانب صهیونیستها، که ادارهکننده ساواک بودند، به خودش جلب کرده بود. حتی پرویز ثابتی علاوه بر ساواک، گاهی اوقات تحلیلهایی را به شاه میداد که او را به هم میریخت!
اختیارات ثابتی بسیار بالا بود. تلفن همه درباریان را شنود میکرد. ثابتی قدرت بسیار زیادی داشت و این قبل از هر چیز، به بهائی بودن او برمیگشت. آن هم نه به خاطرِ کیش بهائیاش، بلکه به خاطر آنکه بهائیِ تشکیلاتی بود؛ چون صهیونیستها به مسلمانان، حتی مسلمانان ضعیفنفس و سستعنصر اعتماد نمیکردند، ولی به بهائیان اعتماد داشتند؛ به این علت که تشکیلات بهائیان، ذیل تشکیلات اطلاعاتی اسرائیل و کاملا در اختیار آنها بود. صهیونیستها هم چون ادارهکننده ساواک بودند، آنها را در پستهای مهم میگماردند. به همین خاطر کسی چون عبدالکریم ایادیِ بهائی را به عنوان پزشک مخصوص شاه گماشته بودند، برای آنکه دائم با شاه باشد و او را زیر نظر بگیرد و علاوه بر این، برای وی ذهنیتسازی کند. در واقع بهائیان، دستیار صهیونیستها بودند. به همین دلیل هم روی هم رفته این فرقه، در تشکیلات دربار جایگاهی بسیار قوی داشت. حتی یک ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، تیمهای آموزشدهنده شکنجه از اسرائیل وارد ایران میشوند. باز هم تکرار میکنم که منظور از بهائیان، عناصر سادهای که به واسطه تبلیغات جذب این فرقه میشدند، نیست. مقصود بهائیانِ تشکیلاتی هستند، که بهشدت مورد اعتماد صهیونیستها بودند. بنابراین شما بهراحتی میتوانید بفهمید که چرا پرویز ثابتی را به عنوان قدرت مطلق در ساواک قرار میدهند. قطعا هم اسرائیلیها بنا داشتند که ثابتی را به ریاست ساواک بگمارند. شاه هم متأثر از آنها، این فرد را به عنوان رئیس ساواک برگزیده بود. اما چون آمریکاییها به خطر انفجار مردم ایران پی برده بودند، اجازه ندادند تا آدم بسیار خشنی مثل ثابتی رئیس ساواک شود و رسما ریاست آن را در اختیار بگیرد. به نظرم اینها مباحثی است که حتما باید برای جامعه ما امروز تشریح شود.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/interview/24549/
ثابتی و ادامه همکاری با صهیونیستها
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر: به نظر شما آیا پرویز ثابتی در 44 سال اخیر، با سرویسهای خارجی از قبیل: آمریکا، انگلیس و اسرائیل همکاری دارد، یا خیر؟
عباس سلیمی نمین، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران: قطعا، تردید نکنید. همانطور که اشاره کردم، ثابتی عامل صهیونیستهاست. مگر یک عامل اطلاعاتی صهیونسیم، میتواند در ایران چند سال کار اطلاعاتی انجام دهد، بعد به همکاریاش پایان داده و به خارج از کشور برود؟ پاسخ کاملا روشن است. ثابتی به عنوان یک بهائی تشکیلاتی، تربیتشده صهیونیستهاست. مگر به لحاظ عقلی امکان دارد که چنین سرمایهای برای صهیونیستها، در خارج از ایران عاطل و باطل بگردد؟ معلوم است که چنین نیست. پرویز ثابتی مجموعهای از تجربه و اطلاعات است. اگر به همکاریاش ادامه ندهد، قطعا او را میکشند. اگر عنصری که دارای اطلاعات گسترده است، پیوندش را با سیستم اطلاعاتی قطع کند، نابودش خواهند کرد. در سازمان سیا هم، وضعیت همینطور است. اگر یک عنصر برجسته سازمان سیا بخواهد پیوندش را با سازمان قطع کند، قطعا از بین میرود. در خیلی از این فیلمهایی که بر اساس داستانهای واقعی آمریکا درست میشود، حتما دیدهاید که وقتی عنصری میخواهد جدا شود، فوری دستور قتلش را میدهند. ثابتی هم عنصری است که اطلاعات بسیاری درباره دستگاههای اطلاعاتی اسرائیل در ایران دارد. برنامهها و کارهایشان را در ایران میداند. ثابتی مطلع است که آنها در ایران چه کردند. اطلاعات پنهانشان را بهخصوص در مورد تجزیهطلبی در ایران میداند. این اگر در خارج از کشور ارتباطش را حفظ نکند، قطعا در یک حادثهای سربهنیست میشود! ضمن آنکه خود ثابتی به عنوان یک بهائی، انگیزه دارد تا همچنان علیه ملت ایران کارش را ادامه دهد. اینکه می بینید در 85 سالگی همچنان انگیزه دارد، به همین علت است. وقتی در این سن انگیزه دارد، قطعا در بیست، سی یا چهل سال پیش هم داشته و در اوایل انقلاب نیز، به طریق اولی داشته است، که بیاید و اقداماتی را انجام دهد، تا خیزش عظیم ملت ایران را سرنگون کند. نه ثابتی که همه ساواکیهای برجسته، چنین پیوندی با سرویسهای صهیونیستی داشتند. صهیونیستها تلاش کردند تا شعبان جعفری را با آنکه هیچ نداشت و به او بیمخ میگفتند، در اسرائیل نگه دارند. به او زورخانه هم دادند! چرا چون در کودتای 28 مرداد نقش داشت. به او امکان ادامه کار دادند، تا اگر مجددا خواستند در ایران کودتا کنند، یک آدم لمپن مانند او، بتواند مجددا فعال شود. در قضایای تجمع نیروهای آریانا در مرز ایران و ترکیه، شعبان جعفری همانگونه که در خاطراتش میگوید، مرتب بین اسرائیل و آریانا پیام رد و بدل میکند! بنابراین وقتی شعبان جعفری ــ که بیمخ به او لقب داده شده است ــ برای اسرائیلیها خیلی مهم است، حساب کسی مثل پرویز ثابتی معلوم است. جالب است که بدانید آنقدر صهیونیستها تنفربرانگیز هستند که حتی شعبان هم با وجود آنکه کلی امکانات به او میدهند، در آنجا نمیماند، به آمریکا میرود و در آمریکا میمیرد. بااینهمه و قطعا، برای اسرائیلیها یک عنصر مهم است. شعبان با آنکه یک آدم چاقوکش است، ولی صهیونیستها از او نمیگذرند و برای اقدامات اخلالگرایانه در مسائل ایران، به گونهای روی او هم حساب میکنند. حال با ملاک قرار دادن شرایط موجودی مانند شعبان، میتوانید وضعیت ثابتی را حدس بزنید.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/interview/24549/
اداره سوم ساواک، کاملا توسط صهیونیستها اداره میشد!
عباس سلیمی نمین، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران: بخشهای مختلفی در ساواک پیشبینی شده بود. اما مهمترین بخش ساواک، اداره سوم بود، که به امنیت داخلی مربوط میشد. اسرائیلیها در آن اداره، بیشترین نقش را از لحاظ ارائه آموزش به نیروها و تأمین تجهیزات داشتند. چون موساد در ارتباط با مقاومت فلسطینیها، سابقه و تجربه طولانی داشت و برای در هم شکستن مقاومت مبارزین آن خطه، به شیوههای مختلفی از شکنجه دست یافته بود؛ مثلا اینکه چگونه و باسرعت، از یک مبارز فلسطینی اطلاعات بگیرد و گروهی را که به آن متعلق بود کشف کند؛ بنابراین صهیونیستها تجربهای داشتند که به درد ساواک میخورد؛ لذا میتوان گفت که اداره سوم، کاملا توسط صهیونیستها اداره میشده است! ما وقتی خاطرات نیروهای اسرائیل، از جمله آخرین رئیس موساد در دوره پهلوی را میخوانیم، میبینیم که میگوید: «در ماههای پایانی عمر رژیم شاه، من بیشتر از ایرانیها در ساواک حضور داشتم!...». چرا که وقتی مبارزات مردم اوج گرفت، بسیاری از نیروهای ساواک، از ترسشان به اسرائیل منتقل شدند! البته ما در حال حاضر، خیلی از این افراد را نمیشناسیم! اما افرادی مثل پرویز ثابتی که به اسرائیل رفتند، بسیاری از اطلاعات خود را در اختیار صهیونیستها قرار دادند! اطلاعاتی در خصوص نیروهای وابسته به خودشان، مثل بعضی از روحانیان که در زندان، به ساواک قول همکاری داده بودند و بعد هم عملا همکاری جدیای را با ساواک دنبال کردند؛ مثلا سیدمهدی هاشمی، وقتی به ساواک قول همکاری داد، در انجام مأموریتهایش خیلی جدی عمل میکرد! حتی در دوران سربازی در جایگاه و مراسم صبحگاه، به شاه دعا میکرد! اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، ارتباط او با ساواک و جنایاتی که در این زمینه انجام داده بود، فاش شد! اداره هشتم هم، که به شناسایی جاسوسهای کشورهای دیگر در ایران اختصاص داشت، از نهادهای مهم ساواک بود. هر کدام از این ادارات، کارکرد متفاوتی داشتند.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/news/21752/
شبکه سازی بهائیان در رژیم پهلوی
در تحولات تاریخ معاصر ایران فرقه بهائیت نقش منفی و مخربی از همان آغاز پیدایشش در شکل و شمایل یک فرقه بهظاهر مذهبی، در جامعه بازی کرد، به حدی که برخلاف ادعاهای خود که تز جدایی دین از سیاست سر میدهند، هم در ساختارهای قدرت نفوذ کرد و هم سیاست را در بند ثروت و ثروت را در طرح، تدوین و سیاستهای فرهنگی و اجتماعی جهت کاهش اثر و نفوذ روحانیت، به کار بست. درواقع، ثروت، و نفوذ در بنگاههای اقتصادی، اولین شرط لازم جهت استحکام و تثبیت تشکیلات و پاسخ به نیازهای برنامهریزیشده کارگزاران بهائی بود. حضور گسترده آنها به حدی بود که حتی صدای اسدالله علم، وزیر دربار، را هم درآورد. وزیر دربار در خاطراتش مینویسد: «این بهائیهای بیوطن در همه شئون رخنه کردهاند. مخصوصا مشهور است که نصف اعضای دولت بهائی هستند».
بستر این حضور گسترده در ساختار سیاسی، به شبکهسازی و بهکارگیری افراد کلیدی در مناصب بالای حکومتی برمیگردد که با نخستوزیرانی همچون اسدالله علم، حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا آغاز شد. البته باید یادآوری کرد که نفوذ قوی شبکه بهائیت در دستگاه دولتی صرفا به دلیل حمایت دولت از آنها نبود، بلکه بیشتر مشارکت قوی آنان با سازمانهای جاسوسی دولتهای استعماری، عامل عمده تقویت و دوام بهائیها در این دوره بهشمار میآید. در اینجا لازم است یادآوری شود که همکاری این فرقه با سرویسهای جاسوسی به مدتها پیش از کودتای 1299، برمیگردد. حبیبالله عینالملک، پدر هویدا، رضاخان را به سر اردشیر ریپورتر معرفی میکند و اهداف راهبردی بهائیان، با تحدید و نوسازی سیاستهای دینی و فرهنگی پهلویها، خواسته یا ناخواسته، تأمین میشود. الگوی نظری تشکیلات بهائی با مهرهچینی و شبکهسازی یادشده، مدخل اولیه مهمی را جهت تغییر محتوایی سیاست فرهنگی و اقتصادی یافتند که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
اولین قدم در عرصه سیاست، داشتن توانایی مالی و قدرت اقتصادی است، بدین منظور، بهائیان درصدد برآمدند در بخش اقتصاد و تجارت اوضاع خود را بهبود بخشند تا در برابر ناملایمات و سختگیریها جامعه، اهرم فشاری در برابر دیگران داشته باشند. آنان با فعالیتها و عملکردهای خود در دوره پهلوی دوم توانستند اغلب اشخاص طراز اول در اقتصاد را به مناصب کلیدی درآورند. نظام بانکی کشور، بهطور کامل در اختیار صهیونیستهای داخلی و خارجی و فراماسونها و بهائیان قرار داشت. بانک ملی را سالها یک بهائی به نام یوسف خوشکیش اداره میکرد. بانک توسعه صنعتی و معدنی ایران (باند شریفامامی، استاد اعظم فراماسونهای ایران و رئیس مجلس سنا)، با همکاری بانکهای خارجی که اغلب در کنترل صهیونیستها قرار داشت، ساختار مالی ایران را در دست داشتند. ثروت و ساختار مالی، که توسط افرادی مانند عبدالکریم ایادی، هژبر یزدانی و همکیشانش مدیریت میشد، راه را برای سرمایهگذاری در طرحهای فرهنگی و سیاستهای سکولاریستی باز کرد.
وابستگی به غرب هم در الگوهای نظری توسعه و هم در عملیاتی کردن آنها توسط افراد وابسته به نخبگان ایرانی تحصیلکرده در آمریکا، مخرج مشترکی را جهت زمینهسازی همکاری هرچه بیشتر با آمریکا و اسرائیل در قراردادهای فنی و در زمینه کشاورزی فراهم ساخت که نقش بهائیان را پدیدار میسازد. از دهه 1340 به بعد، نخستوزیران، وزرای کابینه، رؤسای ادارات و مؤسسات پولی و بانکی از میان بهائیان و یا منتسب به بهائیت استفاده میشد که بهصورت غیرمستقیم «وحدت منافع مشترکی را بین نخبگان سیاسی و اقتصادی ایران، آمریکا و اسرائیل در خصوص همکاری در زمینههای مختلف ایجاد میکند». بازتاب همکاری مشترک ایجادشده تحت نام وحدت استراتژیک با اسرائیل و رویکرد ضد عربی و ضد اسلامی قابل بررسی است.
شناسایی اسرائیل و همکاری مجدد دولت با آن رژیم اشغالگر بعد از کودتای 1332، در زمینههای مختلف کشاورزی، اطلاعاتی و نفتی، از یک احساس مشترک دیگری نیز ناشی میشود و آن سیاست ضد عربی و ضداسلامی پهلوی دوم و بهائیان مستقر در ایران و اسرائیل است. وظیفه محوله تشکیلات بهائی در زمینه و زمانهای است که جو ضد اسرائیلی در ایران و منطقه عربی خاورمیانه پس از جنگهای دهه 1340 و 1350 فلسطین، سوریه و مصر، افزایش یافته و اسلام سیاسی در حال گسترش است. فرقه بهائی با نفوذ در ساختار قدرت، کارویژه سیاستگذاری در امر سیاسی و تدوین راهبردهای بلندمدت در سیاست خارجی، نقش واسط و پرنفوذی را در پیوند دوستی بین ایران و رژیم اشغالگر قدس به عهده میگیرد.
در سیاست داخلی و حوزه امنیتی نیز، مدیران بهائی نقش بارزی را در سرکوب ناراضیان، شکنجه فعالان انقلابی مسلمان و کسب آموزشهای نوین در دایره ضداطلاعات و تجسس به عهده دارند که پرویز ثابتی یکی از آنهاست.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24547/
منافع مشترک بهائیان و رژیم پهلوی
دوره پهلوی دوم اوج قدرت بهائیان است؛ دورهای که اوج اباحیگری و ترویج مظاهر دنیای مدرنِ ناشی از فرهنگ غرب بر جامعه، فرهنگ و ساختار قدرت است. این حضور همهجانبه بهائیان و ورود آنها به مناصب کلیدی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی از علل مختلفی نشئت میگیرد که بهتدریج با افزایش نفوذ در بخشهای مختلف، و انباشته شدن توأمان ثروت با قدرت، تأثیر جبرانناپذیری بر ساحت سیاسی و اجتماعیِ فضای سیاسی برجای میگذارد.
اما پرسش این است که چرا شاه بهرغم مخالفت اکثر جامعه مسلمان با فرقه بهائیت، به رفتار نادرست خود در بهکارگیری آنها در امر سیاستگذاری ادامه میدهد؟ کلید حل این معما را در رویکرد ضد اسلامی حکومت پهلوی باید جست. شاه، فرقه بهائیت را بهعنوان یک نیروی جایگزین که معتقد به تز جدایی دین از سیاست است در برابر اسلام سیاسی قرار داد تا هم روحانیت تضعیف شود و هم پایههای حکومت خود مورد تهدید قرار نگیرد.
اوجگیری فرقه بهائیت در ساختار سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ایران نتیجه دو سیاست راهبردی درونی و بیرونی است: نخست، کسب و حفظ قدرت در راستای تأمین مالی و سیاسی تشکیلات بیرونیِ بهائیت جهانی و تصرف تدریجی روساختهای اجتماعی به سمت کسب پایایی زیرساختهای کلیدی و تصمیمسازی است که معادله رویارویی بهائیت و اسلام شیعی را به نفع خود دگرگون کرد؛ دوم، سیاست راهبردی شاه در تضعیف روحانیت و تساهل دینی نسبت به شعائر و مناسک اسلامی و رواج اباحهگری و عرفیگرایی برآمده از آن، نهتنها در مدار منویات شاه قرار گرفت، بلکه تز جدایی دین از سیاست بهائیت را برجسته کرد که نمودی از سیاست آرمانی هر دو بود. سرانجام آنکه بهائیت با نگرش جهانوطنی خود به دلیل عدم احساس به ایرانیت و دلبستگی به ایران، و با نادیده گرفتن منافع ملی، صرفا به منافع فرقه خویش میاندیشد و به همین دلیل با شبکهسازی، نصب افراد کلیدی، و بهرهبرداری اقتصادی، ساختار را در راستای اهداف خود، بسیج میکند که نمود بارز آن در دهه آخر پهلوی دوم بهخوبی مشهود بود.
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24547/
دوران طلایی بهائیان در ایران
سلطنت شانزدهساله رضاخان پهلوی و ۳۷ ساله پسرش، دوران طلایی تشکیلات بهائیت در ایران بود. با آغاز حکومت رضاشاه، بهائیان به یکی از جریانهای بانفوذ در عرصههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تبدیل شدند. رضاخان به جهت اعتمادی که به بهائیها داشت و بنا به خواست انگلیسیها، تربیت فرزندانش را به آنها سپرد. گزارشهای پراکندهای از دوره رضاخانی به جا مانده که نشان از قدرتگیری بهائیان در حکومت قزاق است. در این زمان کلیه امور مالی و دربار، در دست دو تن از بهائیان مشهور به نامهای شعاعالله علائی و فتح اعظم قرار داشت. در این دوران عناصر بهائی مانند: مجید آهی (وزیر راه)، عینالملک هویدا (سفیر ایران در شامات و عربستان) و اسدالله صنیعی (آجودان ولیعهد)، به مناصب کلیدی دست یافتند.
در دوران پهلوی دوم بهخصوص بعد از کودتای انگلیسی ـ آمریکایی 28 مرداد 1332، بهائیان تصدی مناصب کلیدی را بهدست گرفتند. به گفته ابوالفضل قاسمی، نویسنده کتاب «الیگارشی یا خاندانهای حکومتگرا در ایران»: «بهائیت که شاخهای از صهیونیسم بهشمار میرود، طبق دستوری که گرفته بود، همه قوای خود را در ایران برای پیاده کردن نقشه نابودی اندیشههای ملی و مذهبی بهکار گرفت و برای این منظور مجریان خود را انتخاب کرد، تا در درازمدت آرمانهای ملی و سنّتهای دینی را تخریب نمایند؛ لذا بهائیان کمکم درصدد تسخیر پستهای حساس و کلیدی در کشور برآمدند...». در این میان عبدالکریم ایادی، پزشک مخصوص شاه، بانفوذترین فرد بهائی نزد محمدرضا پهلوی بود که با حمایت او، افسران بهائی در ارتش ایران ترفیع مقام گرفتند و بسیاری از عناصر این جریان، در ارکان مختلف رژیم به صدارت، وزارت و وکالت رسیدند. چندی پس از شروع اصلاحات آمریکایی شاه در ایران، همانطور که بارها امام خمینی در سخنرانیهای خود خطر آن را گوشزد کرده بودند، در بهمن 1343 امیرعباس هویدا نخستوزیر ایران شد؛ دوران سیزدهسالهای که در آن رجال بهائی، بیشترین تصدی را در ارکان قدرت به دست آوردند؛ بهطوری که تعداد وزرای بهائی در کابینه وی، به نه نفر رسید، همچون سپهبد اسدالله صنیعی (وزیر جنگ و تولیدات کشاورزی و مواد معدنی)، منصور روحانی وزیر آب و برق و کشاورزی، غلامعباس آرام وزیر خارجه، منوچهر شاهقلی وزیر علوم و بهداری، هوشنگ نهاوندی وزیر علوم و ریاست دانشگاه تهران و شیراز، فرخرو پارسا وزیر آموزش و پرورش، محمد معتضد باهری وزیر دادگستری و پرویز خسروانی وزیر ورزش.
به این ترتیب نقشه دهساله شوقی افندی برای تبدیل ایران به عنوان دومین کشور بهائیت، در حال تحقق بود؛ چنانکه بیتالعدل، مقرّ این تشکیلات در حیفا، بعد از کشتار خونین مردم در قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، به قاتلین مردم تبریک گفت! بهائیان تابع تفکر جهانوطنی بودند و هیچ تعهدی به فرهنگ بومی و هویت دینی نداشتند و طبعا خود را مقید به رعایت اصول ملی خویش نیز نمیدانستند. آنها با طرح تئوری انطباق و همسازی با جوامع گوناگون و با گریز از فرهنگ ملی، بیشترین صدمات را به فرهنگ ایران زدند. طبق گزارش ساواک، یکی از عناصر رده بالای این جریان از عموم افراد بهائی میخواهد: «از نزدیک شدن به این مسلمانان کثیف خودداری کنند! امیدوارم در آتیه نزدیک کمر مسلمانان را با فعالیت دائم و روزافزون خود بشکنیم و بهائیت را در ایران و جهان پیشرفت دهیم...». بهائیان با شعار بیوطنی، حتی در این زمان که بسیاری از ارکان حکومتی را در اختیار داشتند، به کشور خیانت میکردند. در اسناد ساواک، در خصوص جاسوسی بهائیان برای آمریکا و انگلیس، چنین آمده است: «حضیرهالقدس (مرکز اداری بهائیان) تهران طی نامه محرمانه به کلیه محفلهای سراسر ایران اعلام نموده: کلیه بهائیانی که در نیروهای مسلح شاهنشاهی خدمت مینمایند، زیر نظر داشته فورا آمار کلیه افراد نظامی از سرباز تا امرا طی یک یادداشت به حضیرهالقدس تهران ارسال، تا به بیتالعدل و به مراجع لندن و براند اسکات در آمریکا ارسال گردد و آقای براند اسکات آمار مورد نظر را خواسته...».
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24502/
نقش بهائیت در فتنه ۱۳۸۸
در سال 1300ش، مهمترین تشکیلات بهائیان در ایران به نام «محفل روحانی ملی»، زیر نظر شوقی افندی، رهبر سوم بهائیت، تأسیس شد. این محفل در سال 1362ش، به دلایل امنیتی توسط نظام جمهوری اسلامی غیر قانونی اعلام شد. در پی آن تشکیلات بهائیت، محفل مخفی موسوم به «یاران ایران» را تشکیل داد و با بیتوجه به حکم حکومتی، با تغییر نام محفل خود، عملا از این قانون تخطی و رویه سابق خود را در پیش گرفت. آخرین اعضای این گروه که مسئولیت مدیریت جامعه بهائی را بر عهده دارند، عبارت است از: فریبا کمالآبادی، جمالالدین خانجانی، عفیف نعیمی، سعید رضایی، بهروز توکلی، وحید تیزفهم و مهوش ثابت. در اوایل سال 1387ش، اعضای این هیئت دستگیر شدند. به دنبال آن، تشکیلات بهائیت و جریانهای حامی آن تلاش کردند تا جرم این افراد را بهائی بودن عنوان کنند؛ درحالیکه این افراد به اتهام جاسوسی برای اسرائیل، توهین به مقدسات اسلامی و تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی دستگیر شدند.
در زمان برگزاری انتخابات ریاستجمهوری در سال 1388ش، بیتالعدل بر خلاف آموزههای رهبران آن مبنی بر عدم مداخله در سیاست، اجازه ورود آنها را به این عرصه صادر کرد. پس از انتخابات، فعالیتهای سیاسی بهائیان شکل تازهای به خود گرفت. آنها که فضا را متشنج میدیدند، سعی داشتند از آب گلآلود ماهی بگیرند. بیتالعدل در پیامی به بهائیان ایران، صراحتا آنان را در مقابل ظلمهای وارده به مردم ایران مسئول دانسته و به ادامه آشوبها ترغیب کرد: «ملاحظه فرمایید که با چه سرعتی پردهها برافتاد! مظالمی که طی سالیان دراز از طرق سازمانیافته و پنهان، بر بهائیان و دیگر شهروندان آن کشور وارد آمده، در هفتههای اخیر در خیابانهای ایران در مقابل انظار جهانیان، نمایان گشته است... البته در عین حال نمیتوانید نسبت به مشکلاتی که گریبانگیر هموطنان عزیزتان است، بیاعتنا باشید...».
بر اساس اطلاعات بهدستآمده، تشکیلات بهائیت با توهم اینکه نظام اسلامی به وسیله این آشوبها ساقط خواهد شد، نقشی پررنگ در آنها ایفا کرد. فعالیت سازمانی و حسابشده این تشکیلات در عاشورای آن سال، دشمنی آنها را هرچه بیشتر به نمایش گذارد. سرکردگان این حزب در شب تاسوعای حسینی، با حضور در منزل یکی از دستگیرشدگان، هماهنگیهای لازم را انجام داده و برای حرمتشکنی روز عاشورا، برنامهریزی کردند. نکته حائز اهمیت آن است که حدود صد نفر از افراد دستگیرشده در اغتشاشات عاشورای 13۸۸، بهائی بوده، که چند تن از آنها مانند بابک مبشر، داماد خانجانی و آرتین غضنفری، از خانواده عناصر رده بالای این تشکیلات در ایران محسوب میشدند. بروز همین مسئله، از اقدام برنامهریزیشده آنها برای هتک حرمت در این روز مقدس، حکایت داشته است. بلافاصله بیتالعدل در پیامی، به دستگیری چند بهائی اعتراف و از اظهارات قبلی خود دست میکشد و برای جلوگیری از خشم مردم، حرمتشکنیها را منکر میشود.
نکته قابل توجه این است که اعضای این تشکیلات در اعترافات خود گفتهاند که حتی در نماز جمعههای بعد از انتخابات 1388 نیز، به منظور شرکت در تجمعات غیرقانونی شرکت میکردهاند. یکی از دستگیرشدگان بهائی در مورد نحوه اطلاعیابی از مواضع بیتالعدل میگوید: «دستورات مربوط به حضور در اغتشاشات و تجمعات غیرقانونی از طریق ضیافتها بوده، که یکی از انواع جلسات داخلی بهائیت است...».
به طور حتم تشکیلات بهائیت در مواقع حساس و بحرانی تلاش میکند با خطدهی به براندازان داخلی، زمینه را برای ساقط کردن نظام جمهوری اسلامی فراهم کند، اما به دلیل جایگاه مذهب تشیع در میان مردم و پشتوانه مردمی نظام، تلاشهای آنها با شکست مواجه شده است. از سوی دیگر این تشکیلات، سیاست فشار از طریق مجامع بینالمللی را در قالب تضعیف حقوق بهائیان در ایران در پیش گرفتهاند. ادعاهای آنها در حالی مطرح میشود که بهائیان ساکن در عکا و حیفا طبق قوانین رژیم اشغالگر قدس، حق تبلیغ ندارند! با وجود غیر قانونی بودن همین مسئله در ایران، در سالهای پس از پیروزی انقلاب، آنان نه تنها به تبلیغ و ترویج بهائیت پرداختهاند، بلکه به عنوان ستون پنجم صهیونیسم، انگلیس و آمریکا عمل کردهاند. آنچه مسلم و حقیقتی انکارنشدنی است، این است که ارتباط این جریان با اسرائیل و غرب و ضدیت و دشمنی آنان با اسلام، باعث منع تبلیغات آنها در داخل کشور شده است. با وجود این، تشکیلات بهائیت برای داغ کردن فضا در کشور، به اعضای خود دستور به مقاومت مدنی میدهد و آن را به عنوان دستاویزی برای هجمه به نظام مطرح میکند. در این میان کشورهای غربی در حالی به حمایت از این فرقه سیاسی میپردازند که خود حق تبلیغ به فرقههایی نظیر «ساینتولوژی» را نمیدهند!
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24502/
بهائیها و صهیونیستها
میان بهائیسم و صهیونیسم، پیوندی بدیهی وجود دارد که از جمله نمودهای روشن این یگانگی، مقر و پایگاه اصلی بهائیت به نام «بیتالعدل» است که در مرکز اسرائیل و رژیم صهیونیستی قرار دارد. آنان از بدو استقرار در اسرائیل، با رژیم صهیونیستی رابطهای گرم یافتند و داد و ستدهای سیاسی فراوانی را به انجام رساندند. ماکسول یکی از رهبران بهائی میگوید: «من ترجیح میدهم که جوانترین ادیان (بهائیت)، از تازهترین کشورهای جهان (اسرائیل) نشو و نما نماید...». آنچه شباهت صهیونیسم با تشکیلات بهائیت را بیش از پیش در ذهن مورخان برجسته میکند، ایدئولوژی و نوع نگاه آنان به فلسطین در وهله اول و سپس به کشور ایران است. رژیم اشغالگر قدس، پس از تصرف و اشغال سرزمینهای فلسطین، آن را به عنوان ارض موعود یهود اعلام کرد و پس از آن به کشتار بیوقفه مردم بومی آن پرداخت و فراخوانی اجباری به همه یهودیان در سراسر دنیا داد، تا بتواند نیروی انسانی لازم را برای تشکیل کشور ساختگی خود تأمین کند. مشابه همین اقدام را در تاریخ بهائیت، بهروشنی میتوان دید؛ با این تفاوت که بهائیان، ایران را ارض مقدس و موعود خود نامیدهاند و تا آنجا که دستشان میرسید، در زمان حکومت پهلوی به اشغال پستها و مناصب مهم حکومتی مشغول شدند و در کنار آن، زمینهای زیادی را به وسیله رانت نزدیکی به پهلویها، از دست صاحبانش خارج کردند؛ چنانکه عبدالله شهبازی، مورخ تاریخ معاصر، دراینباره آورده است: «سلطه بهائیان بر دو نهاد اصلی متولی اراضی (اصلاحات ارضی و منابع طبیعی)، عامل مهمی در تجدید ساختار مالکیت به سود اعضای متنفذ فرقه بهائی بود. محسن پزشکپور، نماینده مجلس در جلسه سال 1357، با اشاره به هژبر یزدانی، بزرگمالک بهائی دوران متأخر پهلوی، چنین گفت: در مسیر اصلاحات ارضی، یک فئودالیسم جدید بهوجود آوردند... زمین را به روستاییان صاحب نسق دادند و بعد با برنامه کشت و صنعت، از آنها گرفتند و آن وقت آن زمینها را به دست عده معدودی دادند... این زمینها را به نام ملی شدن، از هزار نفر گرفتند و به یک نفر دادند... مراد از تقسیمات ارضی این بود، که قسمت عظیمی از منابع مملکت را در اختیار عده معدودی قرار دهند...».
ارتشبد سابق حسین فردوست که از نزدیک با بهائیان حاضر در دربار ایران حشر و نشر داشت، میگوید: «در واقع بهائیت جهانی این تصور را داشت که ایران، همان ارض موعودی است که باید نصیب بهائیان شود و لذا برای تصرف مناصب مهم سیاسی منعی نداشتند. بهائیهایی که من دیدم، واقعا احساس ایرانیت نداشتند و این کاملا محسوس بود و طبعا این افراد جاسوس بالفطره بودند...».
فضلاله صبحی که خود فردی است که زمانی بهائی بوده و بعدتر با شناختی دقیق از ماهیت تشکیلاتی این فرقه از آن خارج شده است، میگوید: «بیشتر بهائیان یهودی هستند؛ ازاینرو حامیان سرسخت بهائیت که سیاهیلشکر شده و در ترویج این آیین از ثروت و چیزهای دیگر مایه گذاشتند، صهیونیستها بودهاند...».
در نامهای، یکی از دانشجویان دانشگاه پهلوی شیراز، به امام خمینی(ره) مینویسد: «کشوری که نخستوزیرش آقای عباس هویدا، وزیر جنگش آقای سپهبد صنیعی، وزیر بهداریاش آقای شاهقلی، وزیر آب و برقاش آقای روحانی و طبیب مخصوص شاهش آقای سپهبد ایادی، همه بهائی و از افراد وابسته به تشکیلات جاسوسی بهائیت و صهیونیسم میباشند، کشوری که خریدار واپسزدههای اسرائیلی است و خلاصه در کشوری که پستها و مراکز حساس به وابستگان به صهیونیسم تقدیم میگردد و روزبهروز رشتههای مهم صنعتی و تأسیسات بزرگ کشاورزی به دست آنها سپرده میشود، نه تنها این اقدام شاه (بخشیدن زمین به بهائیان شیراز برای ساختن احرامگاه) در شیراز بعید نیست، بلکه باید انتظار آن را داشت که نقشههای بدتر از آن هم طراحی گردد و عاملپیشگان، مو به مو اجرا کنند...».
پیوند بهائیان و اسرائیل از سالهای قبل از انقلاب نیز، آن چنان شهرتی داشت که جمال عبدالناصر، رئیسجمهور فقید مصر، نیز در سال 1349 به آن صحه گذاشته بود. او بهائیان را جاسوس اسرائیل در جهان معرفی کرد؛ آنچنانکه دفتر دبیر کل «العالم الاسلامیه» در سال 1352ش در مکه، طی اعلامیهای اعلام کرد: «معامله با اسرائیل و بهائیان، بایستی از سوی کشورهای مسلمان تحریم شود...». اعتراف سفیر وقت اسرائیل در ایران، درباره حضور بهائیها در دستگاههای مختلف کشور، خواندنی و تکاندهنده است: «در سایه دوستی با {سرلشکر عبدالکریم} ایادی، با گروهی از سرشناسان کشور آشنا شدم، که هرگز باور نمیکردم پیرو کیش بهائی باشند. بسیاری از آنها در باور خود چون سنگ خارا بودند، ولی بهخوبی میدانستند چگونه در برابر دیگران، خود را پنهان سازند. آنها همه دریافته بودند که در برابر من {به عنوان یک یهودی و سفیر اسرائیل} نیازی به پنهانکاری ندارند...».
منبع:
پژوهشکده تاریخ معاصر
https://www.iichs.ir/fa/article/24249/