eitaa logo
ImArticles
182 دنبال‌کننده
1 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نقش بهائیت در فتنه ۱۳۸۸ در سال 1300ش، مهم‌ترین تشکیلات بهائیان در ایران به نام «محفل روحانی ملی»، زیر نظر شوقی افندی، رهبر سوم بهائیت، تأسیس شد. این محفل در سال 1362ش، به دلایل امنیتی توسط نظام جمهوری اسلامی غیر قانونی اعلام شد. در پی آن تشکیلات بهائیت، محفل مخفی موسوم به «یاران ایران» را تشکیل داد و با بی‌توجه به حکم حکومتی، با تغییر نام محفل خود، عملا از این قانون تخطی و رویه سابق خود را در پیش گرفت. آخرین اعضای این گروه که مسئولیت مدیریت جامعه بهائی را بر عهده دارند، عبارت است از: فریبا کمال‌آبادی، جمال‌الدین خانجانی، عفیف نعیمی، سعید رضایی، بهروز توکلی، وحید تیزفهم و مهوش ثابت. در اوایل سال 1387ش، اعضای این هیئت دستگیر شدند. به دنبال آن، تشکیلات بهائیت و جریان‌های حامی آن تلاش کردند تا جرم این افراد را بهائی بودن عنوان کنند؛ درحالی‌که این افراد به اتهام جاسوسی برای اسرائیل، توهین به مقدسات اسلامی و تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی دستگیر شدند. در زمان برگزاری انتخابات ریاست‌جمهوری در سال 1388ش، بیت‌العدل بر خلاف آموزه‌های رهبران آن مبنی بر عدم مداخله در سیاست، اجازه ورود آنها را به این عرصه صادر کرد. پس از انتخابات، فعالیت‌های سیاسی بهائیان شکل تازه‌ای به خود گرفت. آنها که فضا را متشنج می‌دیدند، سعی داشتند از آب گل‌آلود ماهی بگیرند. بیت‌العدل در پیامی به بهائیان ایران، صراحتا آنان را در مقابل ظلم‌های وارده به مردم ایران مسئول دانسته و به ادامه آشوب‌ها ترغیب کرد: «ملاحظه فرمایید که با چه سرعتی پرده‌ها برافتاد! مظالمی که طی سالیان دراز از طرق سازمان‌یافته و پنهان، بر بهائیان و دیگر شهروندان آن کشور وارد آمده، در هفته‌های اخیر در خیابان‌های ایران در مقابل انظار جهانیان، نمایان گشته است... البته در عین حال نمی‌توانید نسبت به مشکلاتی که گریبان‌گیر هم‌وطنان عزیزتان است، بی‌اعتنا باشید...». بر اساس اطلاعات به‌دست‌آمده، تشکیلات بهائیت با توهم اینکه نظام اسلامی به وسیله این آشوب‌ها ساقط خواهد شد، نقشی پررنگ در آنها ایفا کرد. فعالیت سازمانی و حساب‌شده این تشکیلات در عاشورای آن سال، دشمنی آنها را هرچه بیشتر به نمایش گذارد. سرکردگان این حزب در شب تاسوعای حسینی، با حضور در منزل یکی از دستگیرشدگان، هماهنگی‌های لازم را انجام داده و برای حرمت‌شکنی روز عاشورا، برنامه‌ریزی کردند. نکته حائز اهمیت آن است که حدود صد نفر از افراد دستگیرشده در اغتشاشات عاشورای 13۸۸، بهائی بوده، که چند تن از آنها مانند بابک مبشر، داماد خانجانی و آرتین غضنفری، از خانواده عناصر رده بالای این تشکیلات در ایران محسوب می‌شدند. بروز همین مسئله، از اقدام برنامه‌ریزی‌شده آنها برای هتک حرمت در این روز مقدس، حکایت داشته است. بلافاصله بیت‌العدل در پیامی، به دستگیری چند بهائی اعتراف و از اظهارات قبلی خود دست می‌کشد و برای جلوگیری از خشم مردم، حرمت‌شکنی‌ها را منکر می‌شود. نکته قابل توجه این است که اعضای این تشکیلات در اعترافات خود گفته‌اند که حتی در نماز جمعه‌های بعد از انتخابات 1388 نیز، به منظور شرکت در تجمعات غیرقانونی شرکت می‌کرده‌اند. یکی از دستگیرشدگان بهائی در مورد نحوه اطلاع‌یابی از مواضع بیت‌العدل می‌گوید: «دستورات مربوط به حضور در اغتشاشات و تجمعات غیرقانونی از طریق ضیافت‌ها بوده، که یکی از انواع جلسات داخلی بهائیت است...». به طور حتم تشکیلات بهائیت در مواقع حساس و بحرانی تلاش می‌کند با خط‌دهی به براندازان داخلی، زمینه را برای ساقط کردن نظام جمهوری اسلامی فراهم کند، اما به دلیل جایگاه مذهب تشیع در میان مردم و پشتوانه مردمی نظام، تلاش‌های آنها با شکست مواجه شده است. از سوی دیگر این تشکیلات، سیاست فشار از طریق مجامع بین‌المللی را در قالب تضعیف حقوق بهائیان در ایران در پیش گرفته‌اند. ادعاهای آنها در حالی مطرح می‌شود که بهائیان ساکن در عکا و حیفا طبق قوانین رژیم اشغالگر قدس، حق تبلیغ ندارند! با وجود غیر قانونی بودن همین مسئله در ایران، در سال‌های پس از پیروزی انقلاب، آنان نه تنها به تبلیغ و ترویج بهائیت پرداخته‌اند، بلکه به عنوان ستون پنجم صهیونیسم، انگلیس و آمریکا عمل کرده‌اند. آنچه مسلم و حقیقتی انکارنشدنی است، این است که ارتباط این جریان با اسرائیل و غرب و ضدیت و دشمنی آنان با اسلام، باعث منع تبلیغات آنها در داخل کشور شده است. با وجود این، تشکیلات بهائیت برای داغ کردن فضا در کشور، به اعضای خود دستور به مقاومت مدنی می‌دهد و آن را به عنوان دستاویزی برای هجمه به نظام مطرح می‌کند. در این میان کشورهای غربی در حالی به حمایت از این فرقه سیاسی می‌پردازند که خود حق تبلیغ به فرقه‌هایی نظیر «ساینتولوژی» را نمی‌دهند! منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24502/
بهائی‌ها و صهیونیست‌ها میان بهائیسم و صهیونیسم، پیوندی بدیهی وجود دارد که از جمله نمودهای روشن این یگانگی، مقر و پایگاه اصلی بهائیت به نام «بیت‌العدل» است که در مرکز اسرائیل و رژیم صهیونیستی قرار دارد. آنان از بدو استقرار در اسرائیل، با رژیم صهیونیستی رابطه‌ای گرم یافتند و داد و ستدهای سیاسی فراوانی را به انجام رساندند. ماکسول یکی از رهبران بهائی می‌گوید: «من ترجیح می‌دهم که جوان‌ترین ادیان (بهائیت)، از تازه‌ترین کشورهای جهان (اسرائیل) نشو و نما نماید...». آنچه شباهت صهیونیسم با تشکیلات بهائیت را بیش از پیش در ذهن مورخان برجسته می‌کند، ایدئولوژی و نوع نگاه آنان به فلسطین در وهله اول و سپس به کشور ایران است. رژیم اشغالگر قدس، پس از تصرف و اشغال سرزمین‌های فلسطین، آن را به عنوان ارض موعود یهود اعلام کرد و پس از آن به کشتار بی‌وقفه مردم بومی آن پرداخت و فراخوانی اجباری به همه یهودیان در سراسر دنیا داد، تا بتواند نیروی انسانی لازم را برای تشکیل کشور ساختگی خود تأمین کند. مشابه همین اقدام را در تاریخ بهائیت، به‌روشنی می‌توان دید؛ با این تفاوت که بهائیان، ایران را ارض مقدس و موعود خود نامیده‌اند و تا آنجا که دستشان می‌رسید، در زمان حکومت پهلوی به اشغال پست‌ها و مناصب مهم حکومتی مشغول شدند و در کنار آن، زمین‌های زیادی را به وسیله رانت نزدیکی به پهلوی‌ها، از دست صاحبانش خارج کردند؛ چنان‌که عبدالله شهبازی، مورخ تاریخ معاصر، دراین‌باره آورده است: «سلطه بهائیان بر دو نهاد اصلی متولی اراضی (اصلاحات ارضی و منابع طبیعی)، عامل مهمی در تجدید ساختار مالکیت به سود اعضای متنفذ فرقه بهائی بود. محسن پزشکپور، نماینده مجلس در جلسه سال 1357، با اشاره به هژبر یزدانی، بزرگ‌مالک بهائی دوران متأخر پهلوی، چنین گفت: در مسیر اصلاحات ارضی، یک فئودالیسم جدید به‌وجود آوردند... زمین را به روستاییان صاحب نسق دادند و بعد با برنامه کشت و صنعت، از آنها گرفتند و آن وقت آن زمین‌ها را به دست عده معدودی دادند... این زمین‌ها را به نام ملی شدن، از هزار نفر گرفتند و به یک نفر دادند... مراد از تقسیمات ارضی این بود، که قسمت عظیمی از منابع مملکت را در اختیار عده معدودی قرار دهند...». ارتشبد سابق حسین فردوست که از نزدیک با بهائیان حاضر در دربار ایران حشر و نشر داشت، می‌گوید: «در واقع بهائیت جهانی این تصور را داشت که ایران، همان ارض موعودی است که باید نصیب بهائیان شود و لذا برای تصرف مناصب مهم سیاسی منعی نداشتند. بهائی‌هایی که من دیدم، واقعا احساس ایرانیت نداشتند و این کاملا محسوس بود و طبعا این افراد جاسوس بالفطره بودند...». فضل‌اله صبحی که خود فردی است که زمانی بهائی بوده و بعدتر با شناختی دقیق از ماهیت تشکیلاتی این فرقه از آن خارج شده است، می‌گوید: «بیشتر بهائیان یهودی هستند؛ ازاین‌رو حامیان سرسخت بهائیت که سیاهی‌لشکر شده و در ترویج این آیین از ثروت و چیزهای دیگر مایه گذاشتند، صهیونیست‌ها بوده‌اند...». در نامه‌ای، یکی از دانشجویان دانشگاه پهلوی شیراز، به امام خمینی(ره) می‌نویسد: «کشوری که نخست‌وزیرش آقای عباس هویدا، وزیر جنگش آقای سپهبد صنیعی، وزیر بهداری‌اش آقای شاهقلی، وزیر آب و برق‌اش آقای روحانی و طبیب مخصوص شاهش آقای سپهبد ایادی، همه بهائی و از افراد وابسته به تشکیلات جاسوسی بهائیت و صهیونیسم می‌باشند، کشوری که خریدار واپس‌زده‌های اسرائیلی است و خلاصه در کشوری که پست‌ها و مراکز حساس به وابستگان به صهیونیسم تقدیم می‌گردد و روزبه‌روز رشته‌های مهم صنعتی و تأسیسات بزرگ کشاورزی به دست آنها سپرده می‌شود، نه تنها این اقدام شاه (بخشیدن زمین به بهائیان شیراز برای ساختن احرامگاه) در شیراز بعید نیست، بلکه باید انتظار آن را داشت که نقشه‌های بدتر از آن هم طراحی گردد و عامل‌پیشگان، مو به مو اجرا کنند...». پیوند بهائیان و اسرائیل از سال‌های قبل از انقلاب نیز، آن چنان شهرتی داشت که جمال عبدالناصر، رئیس‌جمهور فقید مصر، نیز در سال 1349 به آن صحه گذاشته بود. او بهائیان را جاسوس اسرائیل در جهان معرفی کرد؛ آن‌چنان‌که دفتر دبیر کل «العالم الاسلامیه» در سال 1352ش در مکه، طی اعلامیه‌ای اعلام کرد: «معامله با اسرائیل و بهائیان، بایستی از سوی کشورهای مسلمان تحریم شود...». اعتراف سفیر وقت اسرائیل در ایران، درباره حضور بهائی‌ها در دستگاه‌های مختلف کشور، خواندنی و تکان‌دهنده است: «در سایه دوستی با {سرلشکر عبدالکریم} ایادی، با گروهی از سرشناسان کشور آشنا شدم، که هرگز باور نمی‌کردم پیرو کیش بهائی باشند. بسیاری از آنها در باور خود چون سنگ خارا بودند، ولی به‌خوبی می‌دانستند چگونه در برابر دیگران، خود را پنهان سازند. آنها همه دریافته بودند که در برابر من {به عنوان یک یهودی و سفیر اسرائیل} نیازی به پنهان‌کاری ندارند...». منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24249/
ساواک و اختلاف‌افکنی در صف مبارزان ساواک خرسند بود که در قیام 15 خرداد 1342، توانسته است اعضا و رهبران جبهه ملی دوم را از تأیید قیام روحانیون بر ضد حکومت و حمایت کردن از آنها دور نگه دارد. ساواک توانست بقایای جبهه ملی را طی تابستان 1342 منزوی کند و بین رهبران و اعضای جبهه ملی و طرفداران آن اختلافاتی حل‌ناشدنی به‌وجود آورد. روحانیون، علما و بسیاری از مخالفان سیاسی ـ مذهبی حکومت نیز نسبت به جبهه ملی بدبین و بی‌اعتماد شدند. ساواک در ماه‌های پایانی سال 1342، از بحرانی که سرانجام جبهه ملی دوم را به سقوط کشانیده بود، ابراز رضایت و خرسندی می‌کرد. گزارش‌های ساواک نشان می‌دهد که برخی از اعضای پراکنده جبهه ملی قصد داشتند با نزدیک شدن به امام خمینی، در میان مخالفان سیاسی حکومت وجهه‌ای کسب کنند. در اردیبهشت 1343 ساواک از گسترش بیشتر اختلاف بین رهبران و اعضای برجسته جبهه ملی دوم سابق خبر می‌دهد. اعضای به‌اصطلاح تندرو و افراطی جبهه ملی، گروه میانه‌رو را به دلیل نقشی که در اضمحلال جبهه داشته‌اند، شماتت کرده و خواستار تجدید فعالیت جبهه ملی شده‌ بودند. ساواک تلاش می‌کرد در قبال موضع گیری های گروه تندرو، از گروه میانه‌رو، که ارتباطاتی هم با ساواک داشتند، حمایت و درنهایت هر دو گروه متخاصم را تضعیف کند. از سوی دیگر، ساواک گروه تندرو را بدنام کرد و با نفوذ در میان آنان، تفرقه و اختلاف درونی آنان را شدت بخشید. ساواک تلاش می‌کرد روابط اعضای جبهه ملی را با دکتر مصدق، که در احمدآباد به سر می‌برد، تیره و جوّی توأم با بی‌اعتمادی بین آنها ایجاد کند. ساواک که در پی تضعیف نهضت مبارزه امام از سویی، و تضعیف روحانیت حوزوی از سویی دیگر بود، نقشه‌هایی طراحی کرد تا بر اساس آن از طریق «تشدید اختلافات»، هم روحانیت حوزوی با محوریت آیت‌الله گلپایگانی و هم جریان روحانیت سیاسی مبارز با محوریت امام خمینی را به جان هم اندازد تا وقت و نیرویی را که باید صرف مبارزه با رژیم شاهنشاهی شود، مصروف و مشغول این کار کنند. اسفندماه 1349 مقدم، مدیرکل اداره سوم ساواک، طی نامه‌ای به رئیس ساواک اصفهان می‌نویسد: «اخیرا شخصی به نام شیخ نعمت‌الله نجف‌آبادی کتابی تحت عنوان شهید جاوید چاپ و منتشر ساخته که در آن مطالبی برخلاف عقاید شیعه و در ردّ علم غیب ائمه درج نموده و شیخ حسینعلی منتظری مقدمه‌ای بر آن کتاب نوشته و این امر موجب ناراحتی طلاب و روحانیون قم را فراهم آورده است؛ به نحوی که اعلامیه‌هایی علیه آنان چاپ و توزیع کرده‌اند. خواهشمند است دستور فرمایید با استفاده از جریان فوق و اشاعه آن نسبت به بهره‌برداری از این موضوع علیه منتظری اقدام و نتیجه را اعلام نمایند.»   مقدم در اردیبهشت‌ماه ۱۳۵۰ نیز در نامه‌ای مشابه به ساواک قم می‌نویسد: خواهشمند است دستور فرمایند در مورد تضعیف طرفین (طرفداران امام خمینی و آیت‌الله گلپایگانی) ترتیبی اتخاذ گردد که اختلاف موجود در این زمینه گسترش یافته و بهره‌برداری‌های لازم از اختلاف مذکور را اعلام نمایند.   ساواک حتی تلاش می‌کرد مخالفان را با حکومت همراه سازد، اما این اتفاق رخ نداد. طرفداران امام خمینی با هرگونه مماشات با رژیم پهلوی پس از خرداد مخالف بودند؛ بنابراین در اقدامی دیگر، ساواک و محمدرضا پهلوی آنان را متعصبین و کهنه‌پرستان کشور و نیروهای ارتجاعی نامیدند. درواقع قصد داشت با بهره‌گیری از واژه‌هایی این‌چنینی برای وصف مخالفان، پایگاه اجتماعی آنها را نزد ملت تضعیف کند؛ آنها را ستون‌های پنجم می‌نامید تا مردم احساس کنند آنها در خدمت بیگانه‌اند؛ آنها را مارکسیسم اسلامی می‌نامید تا بدبینی نسبت به دین مخالفان رژیم به‌وجود آید. او خود را مذهبی می‌دانست و با روایتی از مذهب، که به دنبال دخالت در سیاست نبود، دوستی می‌کرد تا پایگاه اجتماعی خود را در بین مردم از دست ندهد. با نگاهی گذرا به فعالیت‌ها و عملکرد بیست‌ساله ساواک و موجودیت آن سازمان مشخص می‌شود که منافع ملی و کشور در اولویت کاری این سازمان قرار نداشت. عمده فعالیت این سازمان و رهبران آن، حفظ حکومت استبدادی محمدرضا پهلوی بود. از منظر ساواک، حفظ حکومت شاه برابر با حفظ امنیت کشور بود. از مهم‌ترین ابزار مقابله ساواک با مخالفان، سیاست تفرقه‌افکنی بود. ساواک در برخی از موارد با برچسب‌زنی نظیر کمونیستی خواندن برخی مخالفان و جلوگیری از گسترش آن در ایران، به مقابله با آنها می‌پرداخت. در وهله دوم ساواک کوشید با ایجاد تفرقه میان نیروهای مختلف اسلامی، مانع از اتحاد آنان پیرامون انقلاب اسلامی شود که در نهایت ناکام ماند. در حقیقت آشکار بود که ساواک با توجه به روش‌های غیرانسانی که پیشه خود ساخته است، از مشروعیت برخوردار نیست. این بی‌تدبیری ساواک را در چنان موقعیتی قرار داد که اساسا چیزی جز بدنامی برای آن در پی نداشت. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24689/
نقش انگلستان و روسیه در قحطی سال‌های 1917 تا 1919م در ایران با وجود اعلام رسمی بی‌طرفی از سوی دولت ایران در آغاز جنگ جهانی اول کشورمان عرصه تاخت و تاز قدرت‌های جهانی شد. ورود بی‌محابای قوای خارجی به ایران در نبود یک دولت مرکزی مقتدر که از ثبات سازمانی برخوردار باشد هرج و مرج و ناامنی و بی‌ثباتی را دامن زد و به تشدید و وخامت اوضاع سیاسی و اقتصادی کشور انجامید. بدین‌ترتیب کشوری که سیاست بی‌طرفی را در پیش گرفته بود به اندازه یک کشور درگیر در جنگ دچار خسران شد. در چنین شرایطی بود که قحطی بزرگ نیز که در پی چندین سال خشکسالی پدید آمده بود عرصه را بر مردم ایران بیش از پیش تنگ کرد و فجایع انسانی غیرقابل جبرانی را رقم زد. در این میان آنچه جای تأمل بسیار دارد نقش دو قدرت روس و انگلستان در این قحطی بود که به معنای واقعی کلمه به عنوان متغیر مستقل، خود عامل این پدیده شوم انسانی بودند. این دو کشور که در دوران قاجاریه به عنوان دو نیروی رقیب در ایران دارای منافعی بودند در دوران جنگ جهانی اول به واسطه موقعیت ژئوپلیتیک ایران این کشور را اشغال کردند و این فاجعه انسانی را رقم زدند. این امر به‌خصوص در مورد انگلستان صادق است که در تشدید قحطی سال‌های 1917م تا 1919م بسیار مؤثر بود و در نبود نیروهای نظامی روسیه در ایران به واسطه انقلاب اکتبر سال 1917م بر مصیبت این داغ افزود.   بر اثر این قحطی بود که حدود 40 درصد از جمعیت کشورمان به دلیل گرسنگی و سوء تغذیه از بین رفت و به نوعی ایران به بزرگ‌ترین قربانی جنگ جهانی اول بدل شد. بر اثر این قحطی بود که حدود هشت تا ده‌میلیون نفر از جمعیت کشورمان تلف شد و ایران یکی از فاجعه‌بارترین و شاید بتوان به جرئت گفت بزرگ‌ترین مصیبت را در تاریخ معاصر به چشم خود دید. جمعیت ایران در سال 1914م تقریبا 20 میلیون نفر بوده است. این رقم در سال 1919م باید به 21 میلیون نفر می‌رسید درحالی‌که جمعیت ایران در این سال حدود یازده‌میلیون نفر بوده است. در نیمه دوم سال 1916م بر اثر جنگی که در خاک ایران ابتدا میان ایران و روس‌ها و سپس میان روس‌ها و ترک‌های عثمانی درگرفته بود، مردم ایران با کمبود مواد غذایی و گرانی افسارگسیخته روبه‌رو شدند. کمبود مواد غذایی در پاییز سال 1917م سرآغاز یک قحطی بزرگ در ایران شد. در بهار همین سال بود که نیروهای عثمانی خاک ایران را ترک کردند و به دنبال انقلاب اکتبر روسیه در همین سال نیروهای روس نیز در پاییز از ایران رفتند. از این پس دولت انگلستان تنها نیروی سیاسی و نظامی باقی‌مانده در ایران بود. بدین‌ترتیب ایران زمانی دچار این فاجعه بزرگ شد که تقریبا تمام کشور در اشغال نظامی انگلستان و نیروهای نظامی‌اش بود.    دولت متجاوز انگلستان برای کاستن از دامنه قحطی به جز چند اقدام جزئی و بی‌اثر تقریبا کاری برای مردم ایران نکرد. نکته جالب اینجاست که لندن نه تنها اقدامی انجام نداد، بلکه با خرید گسترده مواد غذایی و غله در ایران، وارد نکردن غذا از هند و بین‌النهرین، ممانعت از ورود غذا از ایالات متحده و اتخاذ سیاست‌های مالی علیه دولت وقت ایران از جمله نپرداختن درآمدهای نفت به ایران وضعیت را تشدید کرد. انگلستان حتی تلاش کرد تقصیر را بیشتر به گردن روس‌ها و عثمانی بیندازد و این دو کشور را مقصر اصلی این پدیده شوم معرفی کند، اما همان‌گونه که گفته شد روسیه و عثمانی تقریبا خاک ایران را در این مقطع زمانی ترک کرده بودند. موارد و مثال‌های عینی از نقش انگلستان در این قحطی بسیار زیاد است. بااین‌حال روس‌ها و عثمانی‌ها در این ماجرا بی‌تقصیر نبودند و به‌خصوص هنگام خروج از ایران نقش مهمی در غارت مواد غذایی کشورمان داشتند؛ برای مثال کفری در گزارشی در سال 1916م عنوان می‌کند که کمبود مواد غذایی به دلیل سیاست روس‌ها و ترک‌ها در ایران است. «در سال‌های عادی دولت درصد بزرگی از مالیات‌ها را از گندم دریافت می‌کرد، اما امسال مالیات بسیار اندکی گرد آمده است». مناطق اصلی تأمین‌کننده غله، یعنی همدان، سلطان‌آباد و کرمانشاه، نیز در اشغال عثمانی است و ازاین‌رو به هیچ وجه امکان دریافت گندم و جو از آن مناطق وجود ندارد. او همچنین در ادامه می‌گوید: «ارتش عثمانی و روسیه مقدار قابل توجهی غله را ذخیره کرده‌اند و این خود دلیل دیگری برای بروز کمبود در بازار غله شده است. به صورت خاص و به عنوان یک مثال عینی تاراج پیاپی و مکرر منابع غله شهر دولت‌آباد به دست ارتش این دو کشور است». منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24495/
روزگاری که شاه، مخفیانه نفت اسرائیل را تأمین می‌کرد! روابط ایران و کشور اسرائیل در دوره پهلوی دوم، از جمله موضوعاتی است که توجه بخشی از پژوهشگران تاریخ را به خود جلب کرده است؛ روابطی گسترده که در سطوح سیاسی، اقتصادی و حتی فرهنگی دنبال می‌شد و در درعین حال، مطلقا برخلاف منافع و نظر خواست ملت مسلمان ایران و رهبران دینی و ملی آن بود. در سال 1326ش، کشور اسرائیل به طور رسمی تأسیس شد و طبعا به حمایت جامعه جهانی و اخذ مشروعیت از کشورها و جوامع بین‌المللی نیاز داشت. حکومت اسرائیل، که در منطقه خاورمیانه تنها بود و جایگاه و مشروعیتی نداشت، هر روز در ترس از این به سر می‌برد که توسط اعراب منطقه و مسلمانان مورد حمله قرار بگیرد، هم از این روی در منطقه خاورمیانه نیاز به یک حامی داشت. ایران کشوری بود که از همه لحاظ، این توانایی و ظرفیت را داشت؛ چه آنکه یهودیان از سده‌ها قبل وارد ایران شده بودند و در این سرزمین ریشه دوانده بودند؛ سرزمینی که از لحاظ سوق‌الجیشی، چهارراه بین سه قاره بود و راه به آب‌های آزاد می‌برد. وجود سرزمینی پربرکت، دارای ذخایر معدنی و نفت و مورد توجه و حضور سرمایه‌داران یهودی، بهترین فرصت و امکان برای ایشان به شمار می‌رفت. از سوی دیگر، حمایت ایران از اسرائیل نیز، یکی از بهترین فرصت‌ها را برای ادامه حیات، به شاه می‌داد. محمدرضا پهلوی، که مشروعیت و محبوبیتی در میان مردم ایران نداشت، هر لحظه بیم آن داشت که از طریق شورش داخلی، کودتا و یا انقلاب حکومتش سرنگون شود. پس وجود اسرائیل با حمایت کامل آمریکا، این موقعیت را برای او فراهم کرد، که قدرتش را تثبیت کند. شاه در آغاز، مخفیانه با اسرائیل ارتباط برقرار کرد و در دهه 1350 ــ که حمایت سرمایه‌داران بهائی و یهودی را در کنار خود دید ــ جرئت یافت تا به صورت آشکار، ارتباط خود را با اسرائیل اعلام کند و در این زمینه پرده‌پوشی را کنار بگذارد. یکی از اصلی‌ترین بخش روابط ایران و اسرائیل در دوره محمدرضا پهلوی، در بخش اقتصاد و بر حوزه فروش «نفت» متمرکز بود. می‌توان صادرات نفت ایران به اسرائیل را به سه دوره متفاوت تقسیم کرد. دوره اول: که از به رسمیت شناختن دولت اسرائیل از سوی دولت ساعد در سال 1328ش/ 1950م، تا کودتای 28 مرداد 1332 ادامه داشت. در سال 1326ش (1948م)، جنگ اعراب و اسرائیل آغاز شد. حکومت پهلوی با حمایت نفتی از اسرائیل، باعث نارضایتی مردم و مراجع شد. در پی اعتراضات نیروهای مذهبی جامعه، حکومت پهلوی مجبور شد روابط اقتصادی و قراردادهای نفتی با اسرائیل را به صورت کاملا محرمانه امضا کند. مئیر عزری در خاطرات خود، به این مطلب اشاره دارد که بر اساس این مذاکرات، در مناطق نفتی جنوب ایران کارمندان یهودی عراقی و ایرانی را به جای کارمندان انگلیسی جایگزین کردند. طبق اسناد به‌دست‌آمده، دادوستد بازرگانی و نفتی اسرائیل با ایران، تا دوران دولت دکتر مصدق ادامه داشت. دوره دوم رابطه ایران و اسرائیل، از 1332 تا 1341 را در بر می‌گیرد. دولت ایران در تلاش بود که روابطی مستقیم و رسمی با اسرائیل برقرار کند. گفت‌وگوهای پنهانی بر سر نفت، از همین سال‌ها آغاز شد و نهایتا ایران با فروش نفت خویش به اسرائیل موافقت نمود. پس از چند روز مذاکره، نفت ایران به بهای بشکه‌ای 30/ 1 دلار به اسرائیل فروخته شد. طبیعی است که قرارداد مزبور بدون دستور شاه، هرگز امضاء نمی‌شد. بن گوریون، نخست‌وزیر اسرائیل که به‌شدت خوشحال بود و آن را موفقیت بزرگی برای کشورش می‌دانست، بلافاصله دستور داد لوله نفت 18 اینچی بین بندر ایلات و بئر شبع احداث شود و از آنجا نفت ایران به وسیله کامیون‌های نفتکش، به پالایشگاه حیفا حمل گردد. لوله مزبور در ظرف صد روز ساخته شد و در دسامبر 1957م، شروع به کار کرد. همچنین با کمپانی نفت ایران بسته شد تا لوله‌کشی گاز در تهران آغاز گردد. برخلاف خط لوله ایلات اشکلون که طی صد روز ساخته شد، خط لوله گاز تهران در دوره بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در دهه 1370 کشیده شد. در اواخر دهه 1330ش، روابط اطلاعاتی ـ امنیتی ساواک با موساد به حدی رسیده بود، که به خودی خود کمک زیادی به صادرات نفت ایران به اسرائیل می‌کرد. دوره سوم که از سال 1342 تا 1357 را در بر می‌گیرد. در این مقطع روابط اقتصادی و نفتی ایران با دولت اسرائیل، کاملا رسمی می‌شود. از اوایل دهه 1350ش به بعد، ایران از بزرگ‌ترین فروشندگان نفت به اسرائیل شد، تا روابط تجاری طرفین بیش از بیش به صورت پایاپای صورت گیرد. ارسال نفت ایران به اسرائیل، بدون وقفه تا انقلاب اسلامی ایران در سال 1979م/ 1357ش ادامه یافت. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24412/
مدارس آلیانس پیش‌قراول صهیونیسم در ایران صهیونیسم در مسیر توسعه خود به ایجاد سازمانها و تشکیلات مختلفی در سراسر جهان پرداخت که در قالب‌های مختلف اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ظاهر شدند. یکی از این سازمان‌ها مدارس «آلیانس اسرائیلی اونیورسال» بودند که کار خود را در اغلب نقاط جهان از جمله در ایران آغاز کردند. اما به نظر می‌رسد هرچند این نهادها هر کدام در ظاهر ماهیتی فرهنگی، اقتصادی یا اجتماعی داشتند و مثلا در قالب خیریه کار می‌کردند، اما در بطن هر یک از آنها اهداف سیاسی و توسعه‌طلبانه صهیونیسم خانه داشت. مدارس آلیانس اسرائیلی ایران، مدارسی فرانسوی و شاخه‌ای از آلیانس اسرائیلی اونیورسال بودند. این نهاد را آدولف کرمیو با همراهی چند روشنفکر یهودی با هدف مقابله با یهودستیزی در سراسر جهان، هم‌دردی با یهودیان و رسیدگی به مشکلات آنان در 1860م در پاریس تشکیل دادند. در اواخر قرن نوزدهم در ایران تقریبا حدود پنجاه‌هزار یهودی در ایران زندگی می‌کردند که در سراسر ایران پراکنده بودند. به گفته دیولافوا، آنها وضعیت مناسبی نداشتند. شکل‌گیری شعبه آلیانس اسرائیلی در ایران، چند سال پیش از انقلاب مشروطه و در زمان مظفرالدین‌شاه به وقوع پیوست. با راه‌اندازی مدرسه تهران به‌تدریج شعباتی در سایر شهرهای ایران نیز شکل گرفت. به گفته کوهنکا، مؤسسات آلیانس در ایران برنامه‌های وزارت فرهنگ را اجرا و از این طریق اعتماد اولیای امور وزارت فرهنگ را جلب می‌کردند «و از این دوستی توانستند حداکثر استفاده را در بالا بردن سطح فرهنگ و تربیت فرزندان این آب‌وخاک ببرند». او می‌آورد که «اکثر دانشمندان، نویسندگان و رجال سیاسی و نظامی این کشور تحصیل‌کردگان مدارس آلیانس می‌باشند...». این اظهارات می‌تواند از میزان نفوذ آلیانس بر سران مملکت پرده بردارد. از سوی دیگر درحالی‌که کوهنکا می‌گوید، این مؤسسات برنامه‌های وزارت فرهنگ را اجرا می‌کردند، اما گزارش‌های وزارت معارف برخلاف ادعای کوهنکا می‌آورد این مؤسسات چندان توجهی به زبان فارسی و تاریخ و فرهنگ ایران نداشتند و برنامه‌های مدارس دولتی و آیین‌نامه‌های وزارت معارف را پشت گوش می‌انداختند. بنابراین این مدارس برنامه‌های مستقل خود را داشتند که متناسب با اهداف اتحادیه جهانی یهود بود. برای پی بردن به ماهیت و اهداف آلیانس می‌توان به تفکرات کرمیو، رئیس آن، رجوع کرد. او که از یهودیان بنام فرانسه و  اولین رئیس اتحادیه جهانی اسرائیل بود، نه‌تنها در پاسداری از منافع یهود فعال بود، بلکه برای کسب افتخار و عظمت یهود و اندیشه‌های یهودیت مبارزه می‌کرد. او در جایی گفته بود باید اعتراف کرد که تاکنون توجه چندانی به مسئله شرق نشده ‌است. همین هم شد که در تأسیس مدارس آلیانس سراغ شرق هم آمد. طبق شواهد موجود تأسیس مدارس آلیانس در شمال آفریقا و شرق نتایج مهمی را برای یهودیان آن نواحی دربرداشت؛ چنان‌که لوی می‌نویسد یهودیان این مناطق، آزادی، ثروت و حتی حیات خود را مدیون آلیانس هستند. بنابراین اتحادیه جهانی اسرائیلی آلیانس تأثیر عمده‌ای بر بهبود وضعیت یهودیان داشت و بر قدرت آنان افزود. برخی منابع از این مدارس به‌عنوان ابزار صهیونیسم در مسیر پایه‌گذاری دولت صهیونیستی یاد کرده‌‌اند: «یهودیان شرق به‌ویژه در جهان اسلام به ابزاری برای تشکیل یهود از طریق مدارس آلیانس و تبلیغات صهیونیست تبدیل شدند و بدین ترتیب هویت محلی خود را از دست داده و هویت جهانی یافتند که جوهر آن قطع ارتباط یهود با وطن خود و جذب آنها در میهنی جدید می‌باشد». بنابراین کارکرد این مدارس زمینه‌سازی مشروعیت دولت صهیونیست بود. از سویی این مدارس با جذب کودکان مسلمان ایرانی آنها را با تعلیمات صهیونیستی آشنا می‌کردند بنابراین بر گستره حامیان خود می‌افزودند که تهدیدی برای جامعه اسلامی بود.   در نهایت بررسی مجموعه رویدادهای حول تأسیس مدارس آلیانس نشان می‌دهد این مدارس مادر تشکل‌های صهیونیستی در جامعه یهود ایران بودند. به عبارتی این مدارس مبدأیی برای کار سازمانی و تشکیلاتی یهودیان شد و اتحاد میان آنان را رقم زد. مدارس آلیانس در ایران همچون دیگر کشورها در راستای اهداف سیاسی و کلان صهیونیسم ایجاد شد و بیشتر پوششی برای پی‌گیری رویای تأسیس دولتی صهیونیستی در فلسطین بود. در واقع آنها از طریق این مدارس سعی می‌کردند آموزه‌های مورد نظر خود را ترویج و گسترش دهند و اذهان را برای اقدامات بعدی خود آماده کنند. این مدارس از سوی دیگر موجب سازمان‌دهی و انسجام یهودیان شد و با ایجاد مبنای ذهنی مشترک، زمینه ایجاد تشکیلات بعدی یهود در ایران را فراهم کرد. این اتحادیه تا سال 1357ش در ایران فعال بود و از طریق ارتباط با مرکزیت آن در فرانسه به مدت حدود هشتاد سال اهداف اتحادیه جهانی اسرائیلی مستقر در پاریس را در ایران تعقیب می‌کرد. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24403/
چرا اعلامیه بالفور توسط دولت انگلستان صادر شد؟ یکی از وقایع جنگ جهانی اول که تا به امروز منطقه خاورمیانه و به‌ویژه حوزه شامات را درگیر خود کرده، کشورها و مناطق زاییده از فروپاشی امپراتوری عثمانی است که تا به امروز محل بحث و منازعه میان سیاست‌مداران و تحلیلگران بوده است و همچنان به عنوان بخشی از مهم‌ترین چالش‌های بین‌المللی از آن یاد می‌شود. اما با قاطعیت تمام می‌توان گفت که مهم‌ترین چالش بین‌المللی برآمده از این بحران مسئله فلسطین و سرزمین‌های اشغالی است؛ مناطقی که به لحاظ تاریخی متعلق به مسلمانان و یهودیان محلی این مناطق است، اما با فروپاشی امپراتوری عثمانی محل درگیری و اشغال شد. این اشغال، که زمینه و بستر آن از سال‌ها قبل فراهم شده بود، با اعلامیه بالفور وزیر امور خارجه انگلستان رنگ واقعیت به خود گرفت. شاید کمتر کسی گمان می‌کرد که هنگام صدور این اعلامیه بذر اشغال، ظلم، تعدی، آوارگی و جنایتی برپا خواهد شد که بشر کمتر نمونه‌ای از آن به خود دیده است. اندیشه شکل‌گیری کشوری که یهودیان را در خود جای دهد به رهبری تئودور هرتزل و تشکیل اولین کنفرانس جهانی صهیونیسم در شهر بال سوئیس در سال 1887م نشان‌دهنده تلاش صهیونیست‌ها برای به‌دست آوردن تعهد یکی از ابرقدرت‌ها در جهت برپایی وطن ملی یهود بود. در همین ارتباط تلاش‌هایی برای گرفتن تعهد از عثمانی و آلمان انجام شد که به نتیجه نرسید. در نتیجه صهیونیست‌ها ناچار شدند منتظر حوادث بین‌المللی بمانند تا شرایط برای اجرای نقشه فراهم شود. جنگ جهانی اول بهترین فرصت را برای آنها فراهم کرد تا به این هدف خود جامه عمل بپوشانند. اما کشوری که به این هدف صهیونیست‌ها پاسخ مثبت داد انگلستان و وزیر امور خارجه آن، یعنی لرد بالفور، بود. منافع لندن که در آن مقطع با ایجاد یک میهن ملی برای یهودیان هماهنگ بود رهبران این کشور را بر آن داشت تا با صدور یک اعلامیه، بنیان سیاسی رژیم صهیونیستی را بنا نهند. این بیانیه که در سال 1917م و در اواخر جنگ جهانی اول صادر شد با آرمان‌های یهودیان برای ایجاد یک میهن ملی در فلسطین اعلام همبستگی کرد. اعلامیه در قالب نامه توسط لرد بالفور به لرد ادموند دو روچیلد، یکی از رهبران آن زمان جنبش صهیونیسم، فرستاده شد. جالب اینجاست که صدور اعلامیه توجه چندانی را به خود جلب نکرد و بسیاری گمان کردند که پس از مدتی به دست فراموشی سپرده خواهد شد، اما تاریخ چیز دیگری را نشان داد و این سند به یکی از مهم‌ترین اسناد بین‌المللی جنگ جهانی اول بدل شد. در مورد چرایی این راهبرد انگلستان پرسش‌های بسیاری مطرح شده است. چرا بریتانیا باید این اعلامیه را صادر کند؟ لندن چه نفعی در تشکیل کشور اشغالگر اسرائیل دارد؟ آیا بریتانیا از سر دلسوزی این بیانیه را صادر کرد؟ آیا انگلستان تحت فشار صهیونیست‌ها به صدور این اعلامیه تن داد؟ منافع انگلستان به عنوان یک ابرقدرت جهانی در کجای این معادلات قرار دارد؟ آنچه سبب شکل‌گیری رژیم صهیونیستی در سرزمین‌های فلسطینی شد علاقه شخصی وزیر امور خارجه انگلستان یا قدردانی از دانشمند خاصی نبود، بلکه این منافع راهبردی انگلستان و دنیای غرب در منطقه خاورمیانه بود که زمینه‌ساز صدور اعلامیه بالفور و این واقعه تاریخی شد. شاید بتوان گفت مهم‌ترین دلیل صدور اعلامیه بالفور توسط انگلستان منافع بریتانیا در تشکیل یک دولت یهودی در قلب خاورمیانه بود. به زبان ساده می‌توان گفت منافع بریتانیا و به طور کلی دنیای غرب در منطقه خاورمیانه در این بود که دولتی ملی برای یهودیان تشکیل شود و این دولت نقش متحد استراتژیک را برای آنان ایفا کند. در واقع لندن با صدور این اعلامیه در سال 1917م بنیان دولتی را بنا نهاد که پس از آن باید منافع انگلستان و در نهایت دنیای غرب را دنبال می‌کرد. این امر به لحاظ ژئوپلیتیک نیز اهمیت دو چندانی داشت؛ زیرا تشکیل دولتی در این منطقه از جهان باعث می‌شد بریتانیا بتواند از منافع استعماری خود خصوصا در کانال سوئز و نیز راه دریایی منتهی به هند حمایت و پشتیبانی کند؛ به‌ویژه که کشور مصر نیز در این منطقه واقع شده بود و منافع استعماری دولت انگلستان ایجاب می‌کرد که یکی از پایگاه‌های اصلی خود در منطقه خاورمیانه را حفظ کند. هربرت ساموئل نیز در همین باره گفته است که پس از استقلال یهودیان در یک کشور و با یک دولت مخصوص خود، این دولت بخشی از تمدن غرب خواهد بود و از منافع آن دفاع خواهد کرد. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24406/
نگاهی به سیاست تفرقه‌اندازی پهلوی دوم در میان سران نظامی نیروهای نظامی از جمله ارتش، بزرگ‌ترین پشتوانه رژیم پهلوی بود. محمدرضاشاه به این پشتوانه، هزینه زیادی اختصاص داده بود و امیدوار بود در بزنگاه‌های مختلف سیاسی بتواند از آن بهره بگیرد. او علاوه بر اختصاص بودجه‌های گزاف، از روش‌های دیگری نیز برای حفظ ارتش استفاده می‌کرد. یکی از روش‌های مهم پهلوی دوم ایجاد اختلاف میان نظامیان و نیز برانگیختن حس رقابت بود. این وضعیت به‌ویژه در میان سران ارتش بسیار کاربرد داشت و نتیجه نیز معمولا موفقیت‌آمیز بود. هرچند در نهایت، آنچه او می‌خواست محقق نشد؛ بااین‌حال این روش، جزء روش‌های غالب حکومت برای حفظ وابستگی ارتش به شاه و نظام بود. سیاست تفرقه‌اندازی میان نظامیان، سیاستی است که در دوره رضاشاه مورد توجه قرار گرفت و او از آن برای حفظ حکومت خود استفاده کرد. البته پیشینه این سیاست به کشورهای غربی بازمی‌گردد. بااین‌حال در ایران بعد از تشکیل اولین ارتش مدرن به اجرای این سیاست توجه شد. ایجاد اختلاف ظاهرا با هدف توزیع قدرت میان جناح‌های مختلف صورت می‌گرفت. وجود تنش و اختلاف میان نظامیان باعث می‌شد قدرتی موازی با قدرت شاه شکل نگیرد. حسین فردوست در کتاب خود به یک نمونه از این سیاست اشاره کرده و آورده است: «رضاخان به حزب و تحزب اعتقادی نداشت و بنا به تربیت قزاقی خود تنها به ارتش متکی بود و از ارتش آنچه برایش مهم بود پادگان تهران بود و تازه همین پادگان را به دو لشکر کاملا هم‌قوه تقسیم کرده بود: لشکر یک به فرماندهی کریم آقاخان بوذرجمهری و لشکر دو به فرماندهی علی آقاخان نقدی. به این ترتیب، یک فرمانده بی‌سواد (بوذرجمهری) در مقابل یک فرمانده باسواد (نقدی) قرار داشت. رضاخان همیشه بین این دو لشکر اختلاف می‌انداخت؛ به طوری که عملا آنها دشمن و رقیب یکدیگر بودند. در نزد افسران لشکر یک، لشکر دو را بی‌عرضه می‌خواند و بر عکس». البته این سیاست فقط محدود به نظامیان نبود، بلکه شاه پهلوی از آن در همه ارکان نظام استفاده می‌کرد. پهلوی‌ها تنها چیزی که نهادینه کردند دشمنی و رقابت ناسالم میان اطرافیان بود و این امر در همه سطوح از نهاد خانواده تا دیوان‌سالاری ملی دیده می‌شد. گرچه این سیاست برای اولین‌بار توسط رضاشاه به‌کار گرفته شد و نتیجه خوبی برای حکومت نداشت، اما محمدرضا پهلوی نیز این تجربه اشتباه را تکرار کرد. بدین ترتیب سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن، توسط او در تمام ارکان حکومت ریشه دواند. شاه با استفاده از این سیاست، همه را به جان هم انداخته بود و به عنوان داور نهایی ظاهر می‌شد. بااین‌حال در میان ارکان حکومت، نظامیان یکی از گروه‌های مهمی بودند که وی سیاست تفرقه‌براندازانه خود را در مورد آنها اعمال کرد. محمدرضا پهلوی از روش‌های مختلفی برای ایجاد وفاداری میان نظامیان و بالا بردن وفاداری میان آنها استفاده کرد. یکی از روش‌های به‌کاررفته بالا بردن وفاداری نظامیان با دادن انواع پاداش‌ها و اختصاص بودجه‌های بالا به آنها بود. او در کنار این سیاست، به حذف نظامیان مخالف یا وابسته به احزاب چپ نیز استفاده کرد. اما در کنار این سیاست‌ها، مهم‌ترین سیاست محمدرضا پهلوی ایجاد اختلاف میان نظامیان بود. ظاهرا شاه در اجرای این سیاست کاملا موفق بود. نمونه‌های زیادی از اختلافات میان سران نظامی موجود است که در اظهارات ساواک و یا سایر اسناد به آنها پرداخته شده است. نمونه‌ای از این اختلاف، اختلاف میان خسروانی، از فرماندهان ژاندارمری، است. طبق گزارش ساواک، خسروانی فعالیت شدیدی علیه سپهبد نصیری، رئیس شهربانی کل کشور، آغاز کرده بود. موضوع ایجاد اختلاف در میان سران ارتش برای محمدرضا پهلوی بسیار مهم بود. این موضوع به حدی آشکار بود که بسیاری از ناظران و تحلیلگران خارجی نیز متوجه آن شده بودند. در واقع «شاه از لحاظ سیاسی چنین عدم تمرکزی را در فرماندهی یک ضرورت می‌دانست تا بدین وسیله از توطئه افسرانی که رژیم را تهدید می‌کردند جلوگیری به عمل آید؛ به همین دلیل نیروهای سه‌گانه ارتش در یک ساختار فرماندهی به هم نمی‌پیوستند؛ ازاین‌رو ستاد فرماندهی عالی ایران، که هم‌طراز رئیس ستاد مشترک ایالات متحده بود، آن قدرت و اختیار را نداشت تا مثل کشور‌های دیگر فعالیت‌ها را هماهنگ کند. فرمانده هر یک از نیروهای سه‌گانه همیشه ملاقات جداگانه با شاه داشت؛ حتی رئیس ستاد کل اختیار چندانی برای هماهنگ ساختن فعالیت نیروها نداشت». اجرای سیاست تفرقه‌اندازی میان نظامیان تا بدانجا پیش رفت که بسیاری از سران نظامی به خون یکدیگر تشنه بودند و از هیچ فرصتی برای حذف حریف و رقیب خود فروگذاری نمی‌کردند. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24468/
حکم می‌کنم! آذرماه سال ۱۳۰۴، ماهی بسیار تعیین‌کننده در پروسه به قدرت رساندن رضاخان به سلطنت و تبدیل کردن وی به «اعلیحضرت رضاشاه پهلوی»، با حمایت انگلیسی‌ها بود. در ۱۵ آذر این سال، مجلس مؤسسان با نطق رضاخان، رئیس موقتی مملکت، گشایش یافت. یک هفته بعد در ۲۲ آذر، مجلس مؤسسان متمم قانون اساسی را تغییر داد و به موجب آن سلطنت دائمی ایران، به رضاخان پهلوی و عقاب وی واگذار گردید. دو روز بعد در ۲۴ آذر، رضاشاه، پادشاه جدید ایران، در مجلس شورای ملی حضور یافت و طبق قانون اساسی، مراسم تحلیف به جای آورد. فردای آن روز ۲۵ آذر، رضاشاه بر تخت سلطنت نشست و پادشاهی خود را اعلام کرد. به شهادت اسناد و روایات تاریخی، رضاخان در ابتدا با چهره‌ای آزادی‌خواهانه و با تظاهر به دینداری و دفاع از حقوق مردم و مبارزه با استبداد قاجار به قدرت رسید، اما مرور زمان، خیلی زود ماهیت و نیات واقعی او را برملا کرد. رضاخان در آغاز ظهور و برای تثبیت حکومت خود، اعلامیه‌ای در ۹ بند با عنوان «حکم می‌کنم» منتشر و به در و دیوار شهر نصب کرد. بر اساس این اعلامیه، تمامی ادارات دولتی و روزنامه‌ها تعطیل شدند و به جز دوایر تأمین ارزاق، به هیچ اداره یا مغازه‌ای اجازه کسب داده نشد! اجتماعات در منازل و نقاط مختلف، به کلی موقوف و در معابر هم اگر بیش از سه نفر گرد هم می‌بودند، با قوه قهریه متفرق می‌شدند. رژیم دیکتاتور پهلوی از همان ابتدای قدرت‌گیری، جو اختناق و خفقان را برای جامعه ایرانی به ارمغان آورد و آزادی‌های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی مردم را تحت‌الشعاع اوامر شخص رضاخان در‌آورد. در سال‌های 1304 تا 1320،‌ قدرت مطلق رضاخان سد مهمی در مقابل پیدایش جامعه مدنی، آزادی، امنیت مالی و جانی افراد عادی، روشنفکران، سیاستمداران، علما، منتقدان و مخالفان بود. تمام ویژگی‌های حکومت‌های سلطانی، از جمله حکومت شخصی، رسمی نبودن سیاست، انحصار سیاسی، ناآگاهی سیاسی مردم، ناتوانی نهادهای مردمی و فساد سیاسی در نهادهای اداری، در حکومت رضاخان نمود یافت. در این دوره، رضاخان تصمیم‌گیر اصلی و قدرت تنها در دست دربار متمرکز بود. او ارتش، نظام اداری، آموزشی، قضایی و دربار را کاملا به شخص خود وابسته کرد. او با قبضه کردن قدرت و حذف مخالفانش، راه را برای برقراری نظامی کاملا خودکامه، به‌ویژه از سال ۱۳۱۲ به بعد، هموار کرد. هرچند که نظامیان در سراسر کشور اعتبار و قدرت فراوانی داشتند، اما در مجموع، فقط ابزاری در خدمت رضاخان بودند، نه تصمیم‌گیر اصلی؛ بنابراین او ارتش را به شکل نیروی مسلط درآورد و مقام‌های کشوری در عمل، زیر فشار مأموران نظامی قرار گرفتند. ارتش نقش عمده را در سرکوب مخالفان سیاسی و باقی نگه داشتن جامعه در حالت سنتی و جلوگیری از تکوین جامعه مدنی ایفا کرد. دخالت ارتش همچون ابزار در سیاست، در همان روز اول حکومت رضاخان آغاز شد و پشتوانه اصلی رژیم به‌شمار آمد.  از سوی دیگر در تمام دوره رضاشاه، مردم ایران در روند نماینده‌گزینی برای مجالس به‌اصطلاح شورای ملی، که مهم‌ترین نماد مشروطه‌ و سیاست‌ورزی قانونیِ متضمن حق تعیین سرنوشت سیاسی محسوب می‌شد، کمترین نقش و جایگاهی نداشتند. در همان حال، در آمدورفت دولت‌های وقت، نه اراده و خواسته مردم کشور و نه‌ حتی همان نمایندگان منصوب رضاشاه در مجالس آن ادوار، هیچ‌گونه نقشی ایفا نمی‌کرد. همچنین هیچ قرینه‌ای وجود ندارد که نشان دهد برخلاف آنچه پیرامون دستگاه قضایی به‌اصطلاح مدرن دوره رضاشاه تبلیغ و برجسته‌سازی می‌شده است، قوه قضائیه آن روزگار، مستقل از اراده و خواسته رضاشاه، کوچک‌ترین گامی در مسیر نهادینه ‌ساختن عدالت مطلوب و مورد عنایت جامعه ایرانی برداشته باشد. بنابراین در آن روزگار بدفرجام، حکومت پادگانی، با نظمی آمرانه و البته ددمنشانه و قاهرانه، کلیه نهادهای قانونی سیاسی و اجتماعی را از درون تهی ساخته و به‌تابعی بی‌چون ‌و چرا، از خواست‌ها و علایق مبسوط‌الید، قانون‌گریز و مردم‌ستیز خود تنزل داده بود. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24364/
اعلیحضرت ملک مجانی از کسی نمی‌خواهد!؟ غصب املاک حاصلخیز مالکان در دوران رضاخان، از رویکردهای شاخص و ثابت حکومت وی به‌شمار می‌آید. قزاق در دوره سلطنت، از زمین‌خواران بزرگ جهان به‌شمار می‌رفت و هنگام حمله متفقین، بیش از آنکه نگران مردم منطقه شمال کشور باشد، نگران املاک به زور گرفته‌شده خود بود! رضاخان کار دستیازی به زمین‌های مردم را عمدتا از طریق ارتش و درجه‌داران آن انجام می‌داد. این اقدام تا آن پایه مشهود و مکرر گشته بود، که عده‌ای بر این باور بودند که شاه ارتش نوین را برای سرکوب مخالفان و غصب املاک مردم سامان داده است! زنده‌یاد امیرعبدالله کرباسچیان در بخشی دیگر از یادها و یادمان‌های خویش، خاطراتی را از سروان محمود افشارطوس، متولی املاک رضاخان در شمال کشور، نقل کرده است: «در زمان رضاخان، سروان محمود افشارطوس ــ که بعدا در زمان دولت دکتر مصدق رئیس شهربانی شد ــ در شمال کشور خدایی می‌کرد! پیرمردهایی که زنده هستند، می‌گویند باید هر شب یک دختر باکره در خانه‌اش می‌بود و اگر دختر نبود، قبول نمی‌کرد! او فرد خبیث و جنایتکاری محسوب می‌شد و رئیس املاک پهلوی بود. از جمله فجایع وی که در دوران رضاخان روایت کرده‌اند این است که وی بیچاره‌ای را که مالک دهی بود و عده‌ای از آن ارتزاق می‌کردند به محضر ثبت اسناد دعوت کرد. او هم در محضر حاضر شد و بعد سند ملک را نوشتند، که به نام اعلیحضرت همایونی یعنی رضاخان کنند. سند را جلوی مالک گذاشتند. قاعده بر این بود که مبلغی به‌عنوان قیمت این ده، به وی بدهند. افشارطوس 28 تومان آن زمان را به وی داد. آن مرد محترم، یعنی صاحب آن ده، می‌گوید: قربان! این چیست؟ افشارطوس چون نماینده املاک پهلوی بود، باید در محضر حاضر می‌شد و از طرف شاه امضا می‌کرد، می‌گوید: این قیمت ملک شماست. مالک جواب می‌دهد: شما 28 تومان به من می‌دهید؟ این را هم ندهید! افشارطوس در جواب می‌گوید: بفهم چه می‌گویی، اعلیحضرت ملک مجانی از کسی نمی‌خواهد! منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24382/
وقتی مردم اشغال کشور را جشن گرفتند! این روزها رسانه‌های دولتی انگلیس که رضاخان را در اطراف قزوین کشف و بر گرده ملت سوار کرد، فراوان سخن از دیکتاتوری در ایران می‌گویند و با تمام وجود، در کوره آشوب و اغتشاش در ایران می‌دمند! آنان بی‌خبری جوانانی را هدف گرفته‌اند که تصوری از دیکتاتوری انگلیس‌ساخته ندارد و درصدد است با توطئه‌گری، آب رفته سلطه را به جوی کشورمان بازگرداند. در این برهه، بازگشت به گذشته و بازخوانی خاطرات آنان که شاهد دیکتاتوری خشن و توحش‌آمیز رضاخانی بوده‌اند، به‌هنگام و حتی ضرور به نظر می‌رود. شاید یکی از نشانه‌هایی که به مدد آن می‌شد از شدت اختناق و دیکتاتوری رضاخان سراغ گرفت، شادی مردم در پی خلع و اخراج رضاخان در شهریور 1320 بود. کمتر در تاریخ پیش آمده است که ملتی اشغال کشور خود به دست اجانب را جشن بگیرد، صرفا به این دلیل که سایه یک دیکتاتور خشن از سر او کم شده است. مردم در آن سال، چراغانی نیمه‌شعبان را باشکوه‌تر از هرسال برگزارکردند و عزای حسینی(ع) را نیز. این رفتارها گرایش مردم به چیزهایی را نشان می‌داد که قزاق سال‌ها آنها را ممنوع ساخته بود. راوی فقید دراین‌باره آورده است: «اگر جنگ جهانی دوم اتفاق نیفتاده بود، جو خفقان همچنان در ایران ادامه داشت و واقعا برای انسان تأثرانگیز است ملتی از اینکه کشورش اشغال شده است، جشن بگیرد. 20 شهریور سال 1320 بود که رضاشاه فرار کرد. آن روز مردم شیرینی، نقل و شربت پخش می‌کردند و کسی هم بحمدالله نمی‌توانست جلوگیری کند. یادم هست بر سر زبان‌ها افتاده بود که وقتی رضاشاه از ایران رفت، پاسبانی به خانه‌ای که برای فرار رضاشاه جشن گرفته بودند، رفت و با اعتراض گفت: آقایان! اینجا چه خبر است؟ خفه شوید و این مراسم را جمع کنید! افراد خانه هم بیرون آمدند و گفتند: آقا! حوضی که آب ندارد، قورباغه نمی‌خواهد، برو پی کارت! پاسبان با آنها درگیر شد. آنها هم ریختند سرش و او را خلع لباس کردند و او با پیراهن و زیرشلواری فرار کرد! آن‌چنان فشار، خفقان و فجایع در این مدت به‌وجود آوردند که شاهد چنین واکنش‌هایی بودیم. وقتی رضاخان با آلمانی‌ها پیمان دوستی بست و می‌خواست زیر لوای هیتلر حکومت کند، به جرم آلمانوفیلی، وی را از حکومت برداشتند. مردم خوشحال بودند؛ چون ایرانی وطنش به جانش بسته است، اما چرا در اشغال مملکتشان جشن گرفتند؟ برای اینکه از شر بی‌دینی رضاشاه آزاد شده بودند. رضاشاه دو عیب بزرگ داشت: بی‌دینی و فساد مالی و ناموسی، که آن را به حد اعلا رسانده بود، و الا زمامدار بود؛ زیرا جاده هم کشید، اشرار و راهزن‌ها را هم سرکوب کرد. البته بعضی از بی‌گناه‌ها هم در بین آنها بودند. همه اینها بود، اما در مقابل متأسفانه آن حرص شیطانی مال‌پرستی که دو استان مازندران و گیلان را سرتاسر به نام خودش کرد و فجایعی که در دوران او بود، فراموش‌نشدنی است...». منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24382/
فرایند کشف نفت عراق و سلطه انگلیس بر آن در غرب ایران کشور عراق به عنوان یکی از همسایه‌های مهم ایران، که دارای مرزهای طولانی خاکی و آبی با کشورمان است، بازیگری مهم در عرصه بین‌المللی و به‌ویژه منطقه‌ای در تقریبا کمتر از یک سده از عمر خود بوده است. این کشور، که مساحت تقریبی‌اش یک‌چهارم ایران است، در رده پنجاه‌وهشتمین کشور دنیا از حیث مساحت قرار دارد و دارای یکی از بزرگ‌ترین منابع و ذخایر نفتی در جهان است. بر طبق آخرین برآوردها، میزان ذخایر نفتی این کشور چیزی نزدیک به 144 میلیارد بشکه است. اهمیت عراق وقتی درک می‌شود که بدانیم این کشور بعد از عربستان و ایران، سومین کشور در منطقه خاورمیانه دارای بیشترین منابع و ذخایر هیدروکربنی است. این پتانسیل به‌ویژه با توجه به نیاز امروز جهان به انرژی، عراق را بیش از پیش در کانون توجه قرار می‌دهد. نفت برای عراق آن‌قدر اهمیت دارد که بخشی از تاریخ این کشور به این طلای سیاه گره خورده است. در واقع جای پای استعمار انگلستان در این کشور برای اولین بار به بهانه نفت است که مشاهده می‌شود. بر این اساس، در ادامه تلاش شده است تأثیر متغیر و عامل نفت در تاریخ این کشور راهبردی در منطقه خلیج فارس بررسی و نقش استعمارگری قدرتی بزرگ همچون انگلستان در آن روشن شود. شاید اگر بخواهیم درباره سرآغاز کشف نفت در عراق سخن بگوییم باید به توافقی اشاره کنیم که میان انگلستان و آلمان برای همکاری در مورد استخراج نفت کمی پیش از جنگ جهانی اول بسته شد. در حقیقت پیش از شروع جنگ جهانی اول با توافق انگلستان و آلمان، شرکت‌های نفتی این دو کشور در مناطقی از امپراتوری عثمانی به‌ویژه مناطق ترک‌نشین شروع به فعالیت در حوزه نفت کردند، اما جنگ جهانی اول وضعیت را کاملا دگرگون کرد و دو کشور رو در روی هم قرار گرفتند. در بحبوحه جنگ جهانی اول و درحالی‌که متفقین در اقصی نقاط جهان با دول محور در حال نبرد بودند فرانسه و انگلستان بر سر نحوه تقسیم متصرفات پس از جنگ با هم به توافق رسیدند. این توافق که به توافق سایکس ـ پیکو مشهور است و میان وزرای خارجه دو کشور امضا شد به صورت مستقیم به نحوه تقسیم امپراتوری عثمانی میان طرفین اشاره دارد. در این میان یکی از مسائلی که از اهمیت بسیاری برخوردار بود و دو طرف به آن توجه خاصی نشان دادند نحوه تقسیم طلای سیاه در محدوده امپراتوری عثمانی میان طرفین بود. ابتدا توافق شد که نفت عراق و محیط پیرامونی آن برای مدتی میان طرفین تقسیم شود و با توجه به الزامات جنگ، هر دو از این خوان نعمت بهره‌مند شوند. بااین حال انگلستان تاب نیاورد و در سال 1918م بود که وزیرخارجه وقت انگلستان، یعنی آرتور بالفور، به‌صراحت درباره آن موضع‌گیری کرد. وی در جمع نخست‌وزیران کشورهایی که جزء بریتانیای کبیر به‌شمار می‌آمدند به‌صراحت به نقش نفت اشاره و اعلام کرد که انگلستان، یعنی قلب تپنده بریتانیا، باید در امور عراق جایگاه محوری داشته باشد و از نفت آن به عنوان مهم‌ترین منبع راهبردی در جهان حداکثر استفاده را بکند. بدین‌ترتیب بهانه لشکرکشی به عراق برای رهبران بریتانیا فراهم شد. در حقیقت به‌رغم تکذیب و انکار لرد کرزن که می‌گوید نفت دلیلی برای حمله انگلستان به عراق در جنگ جهانی اول نبوده است، شواهد و قرائن حاکی از آن است که نفت عامل مهمی در لشکرکشی انگلستان به عراق در این دوره است. به تعبیری منافع انگلستان در جنگ جهانی اول و نیاز ماشین جنگی این کشور به نفت سبب شد در سال 1918م و در بحبوحه اولین جنگ بزرگ جهانی، دولت انگلستان به موصل لشکر کشد و کنترل مناطق نفت‌خیز شمالی عراق را به‌دست گیرد. بدین ترتیب انگلستان با کنار گذاشتن فرانسه و نادیده گرفتن این کشور روی به تصرف عراق آورد، در این کشور پایگاه نظامی ایجاد کرد و در نهایت اداره امور این کشور را به‌دست گرفت. در این میان، شواهد، اسناد و مدارک متعددی وجود دارد که این گزاره را تصدیق می‌کند؛ برای مثال می‌توان به نامه‌ای اشاره کرد که وزیر جنگ کابینه انگلستان، یعنی سر مونیکا هنکی، در مراحل نهایی جنگ به وزیر امور خارجه این کشور، یعنی آرتور بالفور، نوشت و در آن به‌صراحت به اهمیت نفت در پیروزی‌های انگلستان در مدت جنگ اشاره کرد. وی همچنین گفت که حفظ شریان نفت عراق در ردیف اهداف دست اول دولت انگلستان قرار خواهد گرفت. او تأکید کرد که نفت عراق و مناطق پیرامونی آن اهمیت بسیاری برای انگلستان بعد از جنگ دارد. به عبارت صریح‌تر لندن که قصد داشت خرابی‌های ناشی از جنگ جهانی اول را سامان دهد و کشورش را در مسیر توسعه دوباره به پیش راند، به عنوان پیروز جنگ نیاز مبرمی به نفت عراق و مناطق اطراف آن داشت. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24304/