eitaa logo
ImArticles
182 دنبال‌کننده
1 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
توهمات سند شده!!! با فرا رسیدن مردادماه سال 1358، هزاران نفر از عناصر ضدانقلاب، همچون کومله، حزب دموکرات کردستان، تعدادی از عناصر ساواکی و سلطنت‌طلب، با همراهی چریک‌های فدائی خلق(اقلیت) به رهبری اشرف دهقانی و حتی تعدادی از عناصر حزب بعث عراق، به شهر پاوه حمله کردند. آنها پس از تصرف شهر، علاوه بر سرقت اموال دولتی و آتش زدن مغازه‌های مردم، به اقدامات فجیعی همچون ترور و قتل شخصیت‌های بومی موافق نظام جمهوری اسلامی، پاسداران و نیروهای جهاد سازندگی دست زدند. گفتنی است که جنایت‌های گروهک‌های تجزیه‌طلب، با حمایت عناصر مورد حمایت اسرائیل انجام می‌شد؛ چنان‌که مئیر عزری، سفیر اسرائیل در تهران، درباره فعالیت‌های دوست قدیمی‌اش سپهبد پالیزبان، در کتاب خاطراتش نوشته است: «در پی رخدادهای سال ۱۹۷۹م، چند ماهی سپهبد عزیزالله پالیزبان میان ترکمن‌ها و کردها به این در و آن در زد و نتوانست کاری از پیش ببرد. سرانجام او از مرز ترکیه گریخت، به ایتالیا رفت و با شاپور بختیار (آخرین نخست‌وزیر شاه)، به همکاری پرداخت. پس از چندی به عراق رفت و کوشید با یکدست کردن ایل‌های کرد و لر و ترکمن و بلوچ و گریختگان از چنگ انقلابیون، ارتشی چند هزار نفری پدید بیاورد و کار را یکسره کند». جالب است که در میان اسناد لانه جاسوسی، سندی وجود دارد که دقیقا این مطلب را تأیید می‌کند؛ سندی که ایضا نشان از توهمات خنده‌دار ضدانقلاب هم دارد. این سند، که در تاریخ 5 مرداد 1358، توسط سرهنگ شیفر، از وابستگان نظامی آمریکا در ایران، تهیه شده، حاوی اطلاعاتی درباره نقش‌آفرینی سپهبد پالیزبان ــ عنصر وابسته به اسرائیل ــ در غائله کردستان است: «اهداف کنونی کردها محدود به یک خودمختاری برای ایرانیان کرد نمی‌شود، بلکه هدف آنها سرنگونی دولت کنونی و برپایی دولتی مسئول‌تر و مردمی‌تر که شامل روحانیت قم نباشد، است. هیچ منبع دیگری این را که کردها چیزی غیر از خودمختاری بیشتر می‌خواهند، تأیید نکرده است. ... یک تاجر ایرانی کردی‌الاصل به وابسته نظامی گفته است که درگیری کنونی کردها در غرب ایران، مسئله ساده‌ای مبنی بر به‌دست آوردن خودمختاری برای کردها و همچنین مزایای بیشتر از دولت موقت ایران نیست، بلکه او گفت: هدف آنها سرنگونی رژیم کنونی ایران، به سرکردگی [امام] خمینی می‌باشد. او گفت که ژنرال پالیزبان رهبر جنبش کردهاست و او فقط پانصدهزار پیرو در تهران دارد. او اضافه کرد که درگیری‌های کردستان و آذربایجان غربی، فقط یک شروع است و در عرض دو ماه ضد انقلاب از تهران آغاز خواهد شد. او گفت که خانواده‌اش را در ظرف چند روز، به خارج از ایران می‌فرستد و خود برای جنگیدن خواهد ماند و کاملا آماده است که جان خود را فدا کند تا ایران را از شر دولت تحت کنترل آیت‌اللّه نجات بخشد. ... او گفت که نه تنها ایرانیان طبقه متوسط از دست [امام] خمینی و ملاهای احمقش به تنگ آمده‌اند، بلکه خیلی از افراد طبقه بی‌بضاعت هم کاملا از اوضاع کنونی ایران مأیوس شده‌اند. او گفت که [امام] خمینی پایگاه توده‌ای‌اش را از دست داده است و طرفداران او کمتر از سی درصد می‌باشند. او اضافه کرد که گذشته از اینها [امام] خمینی هیچ‌گاه حمایتی را که راه‌پیمایی‌های مردم در قبل از انقلاب نمایانگر آن بودند، نداشته است؛ زیرا اغلب مردم برای انجام راه‌پیمایی‌ها پول گرفته بودند». این سند گرچه عیان‌کننده ارتباط گروهک‌های تجزیه‌طلب با ضدانقلاب مورد حمایت اسرائیل است، اما آن بخش که حاوی اطلاعات متوهمانه ضدانقلاب درباره میزان طرفداران رهبر کبیر انقلاب و نظام جمهوری اسلامی و میزان نیروهای طرفدار ضدانقلاب (پالیزبان) است، به‌خوبی نشان می‌دهد که چرا در نهایت حرکت‌های تجزیه‌طلبانه گروهک‌های ضدانقلاب در کل کشور و سیاست‌های آمریکایی‌ها در قبال ایران شکست خورد. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24314/
«لُمپن‌ها»، حامی همیشگی پهلوی‌ها در هرجامعه‌ای، مردمانی زندگی می‌کنند که به دلیل داشتن زور و بازو، به دنبال قدرت‌نمایی در برابر عموم هستند. جالب است که بیشتر این افراد، سواد پایین و روحیه زورگویی دارند. همین روحیه هم موجب می‌شود به‌راحتی و با دریافت پول (گاهی هم بسیار اندک!) در خدمت صاحبان زر و زور قرار بگیرند و مجری خواسته‌ها و اهداف آنها شوند. رد پای این قشر در تاریخ کشورهای گوناگون و از جمله ایران، در حوادث مختلف مشهود است، اما به‌واقع می‌توان ادعا کرد که در دوره پهلوی دوم، این قشر نقش‌آفرینی‌های مهمی برای آن حکومت داشته است. امیرالمومنین علی(ع) در وصف این قشر، که آنها را «اهل غوغا» می‌نامد، می‌فرمایند: «آنان کسانی‌اند که چون اجتماع کنند ضرر می‌زنند و چون پراکنده گردند، سود می‌رسانند». همچنین هنگامی که جنایتکارى را به محضر امام آوردند که اوباش همراه او بودند، فرمود: «خوش مباد صورت‌هایى که جز نزد هر کار زشتى دیده نمى‌شوند». این چنین کسانی که اهل غوغا و مشوّق زشتکاری‌ها هستند، در برخی از حوادث تاریخی از جمله در تاریخ ایران، حضور پررنگی داشته‌اند. اما جالب است که آخرین سلسله پادشاهی در تاریخ معاصر ایران، توسط فردی با کودتا و با حمایت کامل استعمار (انگلستان) شکل گرفت، که به معنای دقیق کلمه از همین قشر اوباش وصف‌شده در کلام حضرت امیر بود؛ چنان‌که اوصافی چون «عربده‌کشی در سنگلج»، «بدمستی و باج‌گیری از مردم محلات قدیم تهران» و «بددهنی‌های او به زیردستان»، از جمله ویژگی‌های بارز رضاخان قبل از کودتای 3 اسفند 1299ش بوده است، که در صفحات تاریخ و کتاب خاطرات رجال سیاسی هم‌دوره او، فراوان دیده می‌شود. هم از این روی استفاده از این قشر برای پیشبرد اهداف حکومت پهلوی، امر عجیبی نبوده و قابل درک است. پهلوی دوم از ابتدای پادشاهی و بعد از تبعید رضاخان، حساب ویژه‌ای روی اوباش باز کرده بود. مهم‌ترین و شاید قوی‌ترین حضور اوباش در حمایت از حکومت پهلوی دوم، در جریان کودتای 28 مرداد 1332ش اتفاق افتاده است؛ به این شکل که بعد از فرار محمدرضا از کشور و قدرت گرفتن دکتر مصدق و ایستادگی دولت او برای ملی کردن صنعت نفت، گزینه کودتا برای کشورهای انگلیس و آمریکا، برای ساقط کردن دولت منتخب مردم ایران قطعی شد، اما این دو کشور برای انجام کودتا و برگرداندن شاه جوان به قدرت، شروع به نیروگیری از اوباش کردند. در واقع برادران رشیدیان (از اعضای برجسته لژهای فراماسونری و وابسته به انگلیس)، با توزیع پول میان اراذل و الوات، آنها را برای انجام کودتا اجیر کرد. به این شکل در روز 28 مرداد، چهار ستون از اوباش چاقوکش، از چهار محله جنوب تهران، به سمت مرکز شهر حرکت کردند. آنها موظف بودند به نقاط مهم و راهبردی شهر حمله و پس از سرکوب طرفداران دکتر مصدق، زمینه را برای به‌دست گرفتن قدرت توسط ارتشیان طرفدار شاه فراهم کنند. اوباش همچنین با شعار «زنده باد شاه» و «مرگ بر مصدق»، به خانه دکتر مصدق حمله و آنجا را به ویرانه‌ای تبدیل کردند. البته بعدها سران اوباش و چماقداران، از طرف حکومت و شاه مورد تقدیر و تجلیل قرار گرفتند و حتی شعبان جعفری (شعبان بی‌مخ)، به دریافت لقب «تاج‌بخش» هم مفتخر شد و امتیازات اقتصادی فراوانی هم به‌دست آورد. واقعه فیضیه تنها موردی نبود که پهلوی دوم از اوباش برای سرکوب قیام استفاده کرد، بلکه در مراحل بعد و به‌ویژه بعد از اوج‌گیری روند انقلاب، استفاده از این روش بارها و بارها و در شهرهای مختلف تکرار شد. به‌هرحال به‌کار گیری اراذل و اوباش برای سرکوب تظاهرات مردم ایران در ماه‌های متنهی به پیروزی انقلاب، در شهرهای مختلف از سوی رژیم پهلوی راه به جایی نبرد و در نهایت با طلوع فجر پیروزی در 22 بهمن 1357ش، بساط چماقداری در حمایت از سلطنت پهلوی کاملا جمع شد. اما قاعدتا ضدانقلاب در سال‌های بعد از آن، از ظرفیت اوباش و اراذل برای ضربه زدن به نظام جمهوری اسلامی به‌هیچ‌وجه غافل نبوده‌اند. در واقع دشمنان نظام با دستیاری ضدانقلاب خارج‌نشین و عوامل داخلی خود در عمر چهاردهه‌ای انقلاب اسلامی، بارها از وجود اوباش برای پیشبرد اهداف خود بهره برده‌اند؛ آن‌چنان که در شورش 18 تیر 1378ش، فتنه 88، و به‌ویژه در اغتشاشات آبان 1398ش و اغتشاشات اخیر، با دادن دلار و پول به اراذل و البته دادن آموزش به تعدادی از سران آنها برای تخریب و خرابکاری، این هدف را دنبال کرده‌اند. البته باید این نکته را هم در نظر داشت که علاوه بر برخورد قاطع با جماعت اوباش، می‌توان از روش شهدای بزرگی چون: شهید مهدی عراقی، شهید دکتر مصطفی چمران، سردار شهید حاج حسین همدانی، شهید سعید جعفری و بزرگان دیگر در ارتباط‌گیری با این قشر الگو گرفت و با جذب آنها به سوی دین و نظام، ایشان را به صف مدافعان انقلاب و نظام وارد کرد. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24206/
تصویری از یک منتظرالسلطنه سلطنت‌های موروثی، معمولا عاید افراد فاقد دانش و ارزش شده است. آنها فقط یک نطفه خوش‌شانس بوده‌اند که از صُلب پادشاهی به رَحِم شهبانو منتقل شده‌اند. رضا پهلوی نیز از این قاعده مستثنا نیست. او نواده یک قزاق در حوالی قزوین است، که اردشیر ریپورتر و ادموند آیرونساید و عین‌الملک هویدا با صحنه‌گردانی انگلستان، او را بر گُرده ملت سوار کردند. پدرش پس از دو بار ازدواج پر حاشیه و ماجرا و نهایتا در میان‌سالی او را صاحب شد. مردم ایران غیر از پروپاگاندای دستوری و دیکته‌شده دربار، برجستگی و توانمندی خاصی در دوره حضور در ایران، از وی به خاطر نمی‌آورند. او از هجده‌سالگی که از ایران رفت نیز، تقریبا از نظرها غایب بود. بنابر شواهد و از جمله روایت اطرافیان و همکاران، تمایلی به بازگشت به سلطنت نیز نداشت. سرمایه گسترده‌ای را به کف گرفته بود و به مدد آن کامجویی می‌کرد. تقریبا از پانزده سال پیش بود که رسانه‌های محور عبری ـ عربی، در میان اپوزیسیون ناتوان ایران در غرب، رضا پهلوی را به مثابه لنگه کفشی در بیابان یافتند و سعی کردند تا بادی به آستینش بیندازند و به عنوان آلترناتیو نظام جمهوری اسلامی، به ایرانیان حُقنه کنند! بااین‌حال در کار او نیز، مشکلات فراوانی وجود دارد. رضا پهلوی هنوز نمی‌تواند درست به فارسی صحبت کند، دانش و قدرت نظریه‌پردازی درخوری ندارد (با همه امکانات و افرادی که او را احاطه کرده‌اند)، آن‌قدر هم از تدبیر برخوردار نیست که در این شرایط، به‌صراحت نگوید که از مادرش پول توی جیب دریافت می‌کند. این همه موجب آن شده است که مشت شازده، رفته رفته حتی برای جوانانی که او و پیشینه‌اش را نمی‌دانند و تنها از شبکه‌های حامی سلطنت او را می‌بینند، باز شود! شاهد آن نیز این نکته است که اتاق فکر اغتشاشات اخیر، صلاح ندید که شعاری به نفع او در آشوب‌ها مطرح شود. درباره حذف شعارهای مربوط به رضاخان و نواده‌اش در آشوب‌های اخیر، دو فرضیه را می‌توان مطرح کرد: یکی اینکه ابواب جمعی سلطنت در رویکردی تشکیلاتی، به عمله و اکره خود در ایران دستور داده‌اند برای جلوگیری از حساسیت مخالفان سلطنت، عجالتا شعارگویی به نفع پهلویسم را ترک گویند! دیگر آنکه اساسا براندازان، پس از برانداز کردن شازده در سال‌های اخیر، به این نتیجه رسیده‌اند که او فاقد ظرفیت‌های لازم برای حکمرانی است و او را پشت سر نهاده‌اند. فرض نخست چندان واقع‌بینانه نمی‌نماید، چه اینکه آشوبگران فاقد انسجامی سیستمی و دقیق در سراسر کشور هستند، که جملگی و در لایه‌های گوناگون بتوانند زبان خود را نگاه دارند و مکنونات خویش را به زبان نیاورند! شاهد دیگری که این فرض را تقویت می‌کند آن است که اساسا برخی آشوبگران در شعارهای خود، علاقه خود به وجود شاه در آینده ایران را نفی کرده و در فضای مجازی، به مذمت رضاخان و فرزندش پرداخته‌اند. حضور جریان‌های متمایل به چپ یا تجزیه ایران نیز، به این فرآیند مدد رسانده است؛ بنابراین می‌توان گفت که عبور از پهلویسم در میان براندازان، می‌تواند امری واقعی قلمداد شود. این اما بدین معنا نیست که اندک هواداران سلطنت در ایران، در اغتشاشات شرکت نداشته‌اند، که ترکیب دستگیرشدگان و اعلام آمار آنان شاهد آن است، این تنها نشان می‌دهد که آنان دیگر در توهم براندازی، جایگاه ویژه‌ای را به خود اختصاص نمی‌دهند. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24239/
تاریخ مصرف پهلوی‌بازی تمام شده است! عبور اغتشاشات کنونی از پهلویسم، از آغازین نکاتی بود که به چشم برخی از تحلیلگران وقایع سیاسی آمد. به واقع محدود بودن وقایع و کم‌وزن بودن آن، به شاهدان مجال داد که ابعاد گوناگون آن را بازشناسند و تحلیل کنند؛ برای نمونه سیدحمید محمدیان طی یادداشتی در سایت جماران چنین آورد: «برای کسانی که رسانه‌های خارجی را دنبال می‌کنند، روشن است که این اتفاقات که به صورت شورش‌های کور واقع می‌شود، تا چه حد مورد استقبال این دسته از رسانه‌هاست. تا جایی که بعضا این تلویزیون‌ها همانند اتاق جنگ وارد عمل شده‌اند.  در اینجا اصلا روی سخن من درباره این مسائل نیست، بلکه جهت سخنم اشاره به نکته‌ای دیگر است که می‌تواند نشانگر یک پارادایم شیفت یا همان تغییر رویکرد باشد. شاید برای همگان روشن بود که از دو سال قبل، همواره رسانه‌های ضد انقلاب سعی می‌کردند با چهره‌سازی از فرزندان شاه مخلوع، به نوعی آلترناتیوسازی برای نظام اسلامی اقدام کنند. در رسانه های خود شعارهایی را که توسط عده‌ای محدود سر داده می‌شد، پررنگ و با تبلیغات سنگین سعی می‌کردند چنین القا کنند که گویا گرایش بخشی از مردم به آن دوره و بازگشت آن دوره است. جدای از صحت و سقم این گزاره ــ که البته دروغ بودن آن قابل اثبات است ــ امروز نکته جدیدی در سیاست‌های تبلیغاتی رسانه‌های ضد انقلاب به چشم می‌خورد و آن اینکه در این هفته، این رسانه‌ها، اصلا به سراغ پهلوی‌ها نرفتند و هیچ یک از ایادی آنها هم در سطح میدانی چنین شعارهایی سر ندادند. به نظر می‌رسد می‌توان نتیجه گرفت که آنها که سعی در براندازی نظام دارند و در رأس آنان حاکمان آمریکا، به این نتیجه رسیده‌اند که از تنور پهلوی‌بازی آبی گرم نمی‌شود و توده مردم اقبالی به این امر ندارند. پس می‌توان گفت درس بزرگ این تجمعات پراکنده ــ که ظاهرا هم به آخر رسیده ــ آن است که همه باید بدانند تاریخ مصرف پهلوی‌بازی هم تمام شده است...». رضا پهلوی چندی پس از آغاز آشوب‌های شهریور 1401 و مشاهده علائمی از عبور براندازان از سلطنت، با دستپاچگی به برگزاری یک نشست خبری دست زد. حالات او در این جلسه، خود نمادی از سردرگمی و ناتوانی‌های شخصی وی قلمداد می‌شود. خبرگزاری فارس در گزارشی تحلیلی، ماجرا را به ترتیب پی‌آمده بازگفته است:  «رضا پهلوی با کمک دولت‌ها و رسانه‌های غربی به‌ویژه آمریکا، فرانسه و انگلیس، یک نشست خبری برگزار کرد. این سخنرانی یا به عبارتی دقیق‌تر روخوانیِ به‌شدت ضعیف و املاشده از روی متن را می‌توان تنها کنش سیاسی او در چند وقت اخیر دانست. پهلوی حتی نمی‌توانست درست از روی متن نوشته‌شده بخواند و در حدود ۲۰ دقیقه متن‌خوانی، چندین بار متوقف شد و به‌سختی ادامه متن را خواند! او در ابتدای روخوانی خود جمله‌ای صحیح می‌گوید، که هیچ دولتی نمی‌تواند سرنوشت ایران را برخلاف خواست ملت ایران تعیین کند. این حقیقت دقیقا در سال ۱۳۵۷ رقم خورد. زمانی که ملت ایران دولت کودتاچی و قدرت نامشروع پهلوی را که با توسل به نیروی نظامی انگلیس و آمریکا به قدرت رسیده بود، کنار گذاشت و ثابت کرد که سرنوشتش دست خودش است. ربع پهلوی به‌گونه‌ای ناشیانه از روی متن می‌خواند، که نگاه نکرده و همچون سعودی اینترنشنال معتقد بود، انقلابی جدید در ایران رقم خورده است! او حتی از وضع زندگی روزمره ملت ایران باخبر نیست، چه رسد به توان حکمرانی بر این ملت. گر بخواهیم اپوزیسیون جمهوری اسلامی را بر اساس بی‌اعتبار بودن دسته‌بندی کنیم، ربع پهلوی در صدر جدول قرار می‌گیرد. حتی روح‌الله زم، مدیر کانال آمدنیوز که با فضاحت در دام اطلاعاتی قرار گرفت و با یکی از نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی درد و دل می‌کرد، در صحبت‌های خود گفته بود: پهلوی خواهان هماهنگی با اوست و شب‌ها در خانه خود تمرین سان دیدن می‌کند!...». منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/24239/
7.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم تاریخی از مجلس شورای ملی زمان پهلوى و غُرش يك نماینده که با اَشک به واگذاری استان بحرین به انگلیس اعتراض میکند. منبع: کانال تلگرامی سایبری انصار
رئیسعلی دلواری و دلیران تنگستان سیطرة قدرت های استعماری بر ارکان سیاسی ـ اقتصادی ایران و برقراری مناسبات یکجانبه و سلطه آمیز از ویژگی های تاریخ معاصر ایران و به طور مشخص در دوران حکومت سلسله های قاجار و پهلوی بوده است. رابطه نابرابر سیاسی اقتصادی بین دولت ایران و دول استعماری نتیجه ناتوانی، ناکارآمدی کارگزاران و سردمداران کشور بود که در واگذاری امتیازات ننگین به بیگانگان و استیلا دادن آنان بر مقدرات کشور تبلور می یافت به گونه ای که سفرا و نمایندگان اجنبی از آن چنان قدرتی برخوردار می گردیدند که حکومت ها را تغییر می دادند دولتی را آورده دولت دیگری را سرنگون می کردند. در مقابل این رویه و رویکرد زبونانه دولت اشخاص و گروه ها و محافل ملی و مذهبی فراوانی در داخل کشور وجود داشتند که نه تنها سیطرة بیگانه را نمی پذیرفتند بلکه با روحی آزاد و همتی بلند در برابر اجنبی قد بر افراشته در برهه های حساس حافظ استقلال و تمامیت ارضی کشور می شدند. نمونه ای از شرایط مذکور در جامعه ایران قیامی است که به قیام دلیران تنگستان شهرت یافته و با نام رئیسعلی دلواری در همیشه تاریخ ثبت و ضبط گردید. رئیسعلی دلواری فرزند رئیس محمد، کدخدای ده دلواربود که در سال 1299 هـ. ق متولد شد. روستای دلوار بندر کوچکی است در پنجاه کیلومتری بوشهر که مرکز یکی از بخشهای ساحلی شهرستان تنگستان است. واژه دلوار به معنای " دلاور " است که گاه " دلبار" هم گفته می شود. رئیسعلی با شروع نهضت مشروطه در حالی که بیست و پنج ساله شده بود، به صف مشروطه طلبان پیوست و در مقابل استبداد قرار گرفت و همکاری نزدیکی را با محافل انقلابی و مشروطه خواهان ایران آغاز کرد. با کودتای ضد انقلابی لیاخوف روسی و بمباران مجلس شورای ملی در سال 1326 هـ. ق که منجر به استقرار مجدد استبداد محمد علی شاه گردید، رئیسعلی به همراه سید مرتضی علم‌ الهدی اهرمی به مبارزه علیه استبداد صغیر پرداخت. در سال 1327 هـ. ق با کمک تفنگچیان تنگستانی بوشهر را از عناصر مستبد وابسته به دربار و محمد علی شاه پاک نموده و اداره گمرک و انتظامات و دیگر ادارات را تسخیر کرد. این کار دلیران تنگستان بر انگلیسی ها که اداره گمرک را در اجاره داشتند گران آمد. چرا که منبعی مهم از منابع درآمدی آنان در خطر افتاده بود. این در واقع اولین رویارویی دلیران تنگستان به ریاست رئیسعلی دلواری با استعمار انگلستان بود که حدود هفت سال ادامه پیدا کرد. قبل از پرداختن به شرح نبرد های دلیران تنگستان با استعمار انگلیس اشاره ای به تاریخچه حضور انگلیسی ها در بوشهر ضروری به نظر می رسد. بوشهر از زمان کریم خان زند رو به آبادی گذاشت و در زمان ناصرالدین شاه رونق قابل ملاحظه ای گرفت و تبدیل به یکی از بنادر مهم ایران شد. اولین حضور و تجاوز انگلیسی ها به این بندر مهم در زمان محاصره هرات از طرف دولت ایران اتفاق افتاد، انگلیسی ها مستعمره زرخیز شان یعنی هندوستان را در خطر می دیدند برای انصراف ایران از تصرف هرات که کلید فتح هندوستان شمرده می شد، سی فروند کشتی جنگی به خلیج فارس فرستادند و پس از جنگ با دلاورمردان تنگستان این بندر را تصرف کردند. این درگیری بین باقر خان ضابط تنگستانی و پسرش احمد خان تنگستانی با چهارصد تفنگچی در قلعه ری شهر روی داد که منجر به شهات احمدخان تنگستانی و یارانش گردید. دومین هجوم قوای انگلستان به بوشهر در آغاز جنگ جهانی اول اتفاق افتاد که حمله اخیر بر اساس پیمان سری 1907 بین روسیه و انگلستان مبنی بر تقسیم ایران به دو حوزه نفوذ انجام گرفت. بر اساس پیمان مذکور بوشهر به عنوان یکی از حساس ترین مناطق جنوب کشور که می بایست تحت نفوذ انگلیس ها قرار گیرد مورد حمله قرار گرفت. بر همین اساس کشتی های جنگی انگلستان در مقابل بوشهر لنگر انداختند و نیرو های متجاوز در 17 مرداد 1294 بوشهر را به اشغال خود درآوردند. یک روز پس از اشغال بوشهر، چهارده نفر از ساکنین آن علیه اشغالگران اعتراض کردند، ولی بزودی دستگیر و به هندوستان تبعید شدند. مقامات انگلیسی تصمیم قطعی درباره پیشروی به سوی شیراز در ابتدا با حربه تزویر و نیرنگ داشتند که بعد از شکست این حربه در مورد رئیسعلی اقدام به تهدید کردند. در این شرایط، دلیران تنگستان «رئیسعلی خان دلواری»، «شیخ حسین خان چاه کوتاهی» و «زایر خضر خان اهرمی» تصمیم به قیام علیه دشمن و دفاع از وطن می گیرند. لازم به ذکر است فتوای جهاد از سوی علما از جمله انگیزه های مهم قیام دلیران تنگستان بود. منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی https://psri.ir/?id=j7z4a6kxv0
دلیران تنگستان و تجاوز انگلستان بعد از لنگر انداختن کشتی های جنگی انگلستان در مقابل بوشهر، نیروهای متجاوز در 17 مرداد 1294 بوشهر را به اشغال خود درآوردند. یک روز پس از اشغال بوشهر، چهارده نفر از ساکنین آن علیه اشغالگران اعتراض کردند، ولی بزودی دستگیر و به هندوستان تبعید شدند. مأمورین انگلیسی به سوی دلوار گسیل می شوند تا به زعم خود موافقت رئیسعلی خان دلواری را مبنی بر پیاده شدن قوای انگلیس در کرانه خلیج فارس و حرکت به سوی شیراز جلب کنند. آنان ضمن ملاقات با رئیسعلی متذکر می شوند که چنانچه او از قیام علیه قوای استعماری انگلیس صرف نظر کند، مقامات انگلیسی چهل هزارپوند به او خواهند پرداخت. رئیسعلی با صراحت و شجاعت تمام پاسخ می دهد: «چگونه می توانم بی طرفی اختیار کنم در حالی که استقلال ایران در معرض خطر جدی قرار گرفته است؟» پس از پاسخ منفی رئیسعلی، نامه تهدید آمیزی از سوی انگلیسی ها خطاب به رئیسعلی نگاشته می شود مبنی بر اینکه «چنانچه بر ضد دولت انگلستان قیام و اقدام کنید، مبادرت به جنگ می نماییم، در این صورت خانه هایتان ویران و نخل هایتان را قطع خواهیم کرد.» رئیسعلی در پاسخ می نویسد: «خانه ما کوه است و انهدام و تخریب آنها خارج از حیطه قدرت و امکان امپراتوری بریتانیای کبیر است. بدیهی است که در صورت اقدام آن دولت به جنگ با ما، تا آخرین حد امکان مقاومت خواهیم کرد.» بدین ترتیب دلیران تنگستان «رئیسعلی خان دلواری»، «شیخ حسین خان چاه کوتاهی» و «زایر خضر خان اهرمی» تصمیم به قیام علیه دشمن ودفاع از وطن می گیرند. لازم به ذکر است فتوای جهاد از سوی علما از جمله انگیزه های مهم قیام دلیران تنگستان بود توضیح اینکه حدود دو ماه قبل از اشغال بوشهر از سوی انگلیسی ها، سر پرسی کاکس کنسول انگلستان در خلیج فارس، نامه ای به شیخ محمد حسین برازجانی روحانی متنفذ و مجتهد معروف دشتستان نوشته و از وی خواسته بود تا از نفوذ خود استفاده نموده و از هر گونه آشوب و قیام علیه اشغالگران جلوگیری نماید. در این نامه تأکید شده بود که از دشمنی با دولت انگلستان هیچ سودی عاید ملت ایران نخواهد شد، بلکه در صورتی که ایرانیان وارد جنگ شوند، انگلستان یک سوم خاک ایران را به تصرف خود در خواهد آورد. شیخ در پاسخ به این نامه تمام مصیبت ها را از طرف دولت انگلستان برشمرده و اعلام کرده بود که چنانچه عملیات انتقام جویانه علیه اشغالگران صورت پذیرد، مسئولیت آن بر عهده انگلیسی ها خواهد بود. پاسخ دندان شکن شیخ به انگلیسی ها انگیزه قیام را در دل رئیسعلی و یارانش مضاعف ساخت ضمن اینکه رئیسعلی، از چندی پیش در نامه های متعدد به شیخ محمد حسین برازجانی برای جهاد و قیام علیه قوای انگلستان کسب تکلیف می کرد که سرانجام مرحوم شیخ صورتی از حکم جهادی که مراجع شیعه از نجف اشرف ارسال داشته بودند را به ضمیمه حکم خود مبنی بر وجوب جهاد با کفار انگلیسی و جلوگیری از رخنه آنها به بنادر جنوب و دشتستان و تنگستان و لزوم همکاری خوانین این مناطق و بسیج مردم مسلمان برای رفتن به میدان جنگ صادر می کند و برای همه خوانین از جمله رئیسعلی فرستاد. رئیسعلی دلواری و یارانش به محض آگاهی از حکم جهاد آماده نبرد با متجاوزین شدند. مقدمات کار در منزل محمد رضا بوشهری از مبارزین و مجاهدین معروف خطه جنوب انجام گرفت. به هر تقدیر قیام آغاز می شود و دلیران تنگستان با استفاده از شیوه های نبرد چریکی و با اتکا بر ایمان استوارشان در راه دفاع از وطن جانانه با متجاوزین نبرد نموده و ضربات مهلکی را بر آنان وارد می کنند. ضرباتی که از سوی دلیران تنگستان بر نیرو های انگلیسی وارد می آمد به حدی بود که سرفرماندهی نیروهای انگلیسی در شرق، نیروهای آماده اعزام به بغداد را که تعدادشان دو هزار نفر بود، جهت مقابله و حمله به پایگاه رئیسعلی (روستای دلوار)، به بوشهر فراخواند. رئیسعلی که پیشاپیش از حمله به دلوار آگاهی داشت، بلافاصله اقدام به تخلیه دلوار و عقب نشینی تا کتیکی به کوههای اطراف منطقه ای معروف به "کلات بوجیر" نمود. در ادامه نبردها بار دیگران رئیسعلی و یارانش با انجام حمله ای غافلگیرانه شکست سختی بر نیروهای دشمن وارد آورده سپس آماده حمله به بوشهر و بازپس گیری این شهر می شوند. اما شب قبل از انجام این تصمیم یعنی 12 شهریور ماه 1294یکی از افراد خائن که خود را در میان یاران رئیسعلی قرار داده بود از پشت سر دلیر مرد تنگستانی را هدف قرار داده و به شهادت می رساند.  منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی https://psri.ir/?id=j7z4a6kxv0
چرا کندی رئیس‌جمهوری آمریکا به قتل رسید؟ توطئه‌ای صهیونیستی؟! جان اف کندی در سفر به تگزاس در تاریخ 22 نوامبر 1963 کشته شد. FBI و CIA و کمیسیون تحقیق وارن، آزوالد را قاتل شناختند. آزوالد هم صبح یکشنبه 24 نوامبر به دست جک روبی یهودی کشته شد. روبی خود را به داخل زیرزمین نگهداری آزوالد، که در میان پلیس محاصره شده بود، رسانده و او را کشته بود، اما چگونه روبی یهودی توانست آزوالد را که در میان پلیس محصور شده بود، به آن آسانی بکشد؟ و اصلا آیا کندی را آزوالد کشت؟ شاید جواب را بتوان در جمله قاضی پرونده قتل کندی پیدا کرد: «بسیاری مسائل [در زمینه قتل کندی] هست که مردم آمریکا به حقیقت آن پی نخواهند برد.» ولی چرا؟ مگر در آنجا حکومت «مردم بر مردم» نیست؟ پس چرا نباید بدانند که قاتل یا قاتلین رئیس‌جمهورشان چه کسی بود؟ کندی سیاست خود را در این جملات خلاصه کرده بود: «ما سهم خود را برای دنیایی توأم با صلح، جایی که ضعفا در امان باشند و اقویا عادل، خواهیم پرداخت. ما نگران انجام این وظیفه و ناامید از موفقیت در آن نیستیم. مطمئن و بدون تزلزل به سوی آن پیش می‌رویم. نه یک استراتژی نابودکننده، بلکه به سوی یک استراتژی صلح ...». کندی که به قول ویلیام منچستر نویسنده کتاب: «مرگ رئیس‌جمهور» محبوب همه آمریکاییان بود، به صلح در خاورمیانه می‌اندیشید. از بازگشت آوارگان فلسطینی به سرزمین‌شان حمایت می‌کرد، و از طرح پرداخت غرامت به آن دسته از پناهندگان فلسطینی که نمی‌خواستند تحت تسلط صهیونیست‌ها در فلسطین اشغالی زندگی کنند، پشتیبانی می‌کرد. او در جواب نامه آلفرد لی‌لی‌ینتال که نظر او را درباره جنگ اعراب و اسرائیل خواسته بود، نوشت: «من کاملا مطمئنم که شرکت آمریکا در درگیریهای اعراب و اسرائیل برای دنیای آزاد و کشور آمریکا، هر دو خطرناک می‌باشد.»  کندی پس از رسیدن به مقام ریاست جمهوری در نامه‌ای که به سران کشورهای عربی نوشت، یادآور شد که: «ما می‌خواهیم به حل مسئله تراژدی پناهندگان فلسطینی براساس اصل بازگردانیدن آنان به وطنشان و جبران خسارت مالی آنان، کمک نماییم.   کوشش نامبرده بر این بود که رهبران کشورهای عربی و اسرائیل را بر سر میز مذاکره بنشاند و مشکل آوارگان را حل کند.   بدیهی است که این تز کندی نه تنها مورد تأیید دولت اسرائیل نبود، بلکه طرفداران صهیونیست‌ها و کارچاق‌کنهای آنان نیز در سنا و پارلمان آمریکا، جلوی کار او را می‌گرفتند. با این حال، او با توجه به اینکه دولت آمریکا «دارای منافع جهانی است» و اگر می‌خواهد بین کشورهای عرب خاورمیانه صاحب اعتبار و نفوذ باشد، باید با ایجاد روابط دوستانه با تمامی کشورهای منطقه، طرح خود را دنبال کند، برنامه خود را آغاز کرد. چرا دوستان کندی از رفتن او به تگزاس نگران بودند؟ جان اف کندی در سفر به تگزاس با سه تیر و بعضی‌ها گفتند با پنج تیر کشته شد. FBI و CIA و کمیسیون تحقیق وارن، آزوالد را قاتل شناختند. آزوالد هم به دست جک روبی یهودی کشته شد. در همان وقت، این تصور به وجود آمد که جک روبی از طرف گروه توطئه‌گران که نقشه کشتن رئیس‌جمهور را طرح کرده بودند، برای آنکه مسئله مسکوت بماند، او را کشت.   پل مندل در مقاله‌ای که در سال 1963 در مجله لایف به چاپ رساند، نوشت: «کندی با سه تیر کشته شد. دو تا از لوله تفنگ آزوالد شلیک شد. سومی که کاری شد، از لوله تفنگ چه کسی؟ سه تیر در یک محدوده زمانی بسیار کم ...   گلوله هر سه تیر، یکی بود؛ ولی از یک تفنگ شلیک نشده بود. براستی آن را چه کسی شلیک کرد؟   بدیهی است که آزوالد اگر هم مقصر بود، گناهکار واقعی نبود. چگونه کمیسیون تحقیق وارن با همه تیزهوشی خود، به همراه سازمانهای FBI و CIA هنوز نتوانسته است دستی را که سومین تیر را رها کرد، بیابد؟ و بالاخره چه شد که کمیسیون تحقیق «لی هاروی آزوالد» را تبرئه کرد و گفت: «هیچ مدرکی دال بر اینکه آزوالد در توطئه قتل پرزیدنت کندی دست داشته باشد، نیافته است.»   کشته شدن لی هاروی آزوالد در مقر پلیس شهر دالاس در حضور صدها پلیس و خبرنگار و محافظ به دست جک روبی، خود معمای دیگری است که کمیسیون وارن آن را همچنان در تاریکی نگه داشته است. به فاصله بسیار کمی پس از قتل کندی، پلیسی نیز کشته شد. قاتل او که بود و چرا کشته شد؟ جک روبی اندک زمانی پس از کشتن آزوالد به عنوان مریض سرطانی از زندان به بیمارستان‌ انتقال داده شد. در آنجا، سعی کرد تا درباره توطئه قتل کندی سخنانی بگوید؛ ولی با بی‌اعتنایی بازرسین دولت و روزنامه‌نگاران رو به رو بود. «جک روبی» به یک خبرنگار رادیو گفت: «... من می‌دانم که یک توطئه خطرناک در جهان در حال تکوین است... من حقیقت را می‌گویم... دنیا حق دارد که از حقیقت آگاه شود...». نامبرده در بیمارستان [راست یا دروغ] به مرض سرطان درگذشت. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/25057/
داستان كشته شدن هفتادوهفت‌هزار ایرانی آنان كه تورات را خوانده‌اند از كشتار جمعی ایرانیان به دست مردخای كاملا اطلاع دارند. عید "پوریم" یا "فوریم" نیز به همین رویداد اشاره دارد و یادآور كشتن وزیر شاه ایران، هامان و یارانش است. «داستان كشته شدن هفتادوهفت‌هزار ایرانی ... را در كتاب "عهد عتیق و عهد جدید" در تورات می‌خوانیم. موضوع یادشده در كتاب مذكور تا این اواخر كه توطئه‌های صهیونیستی قتل حضرت مسیح(ع) را هم رد كرده‌اند و آن را داستانی خیالی از عیسویان و نقاشان مسیحی قلمداد نموده‌اند وجود داشته است. اگر بخواهند این واقعیت تاریخی را محو كنند باید فصل كتاب استر را در تورات نابود سازند. چنین كاری احتمالا میسر نیست؛ زیرا آن بانو شخصیتی مقدس در نظر اهل تورات است و محو نام او و كاری كه باعث نفی نام‌برده شود آسان نیست. آنان عید "پوریم" یا "فوریم" را كه به مفهوم "آزادی" و پایان‌بخش ترور ایرانیان است را نمی‌توانند نادیده بگیرند. ... آنان كه تورات را خوانده‌اند از كشتار جمعی ایرانیان به دست مردخای كاملا اطلاع دارند؛ چنان‌كه جورج. ج. چرچ در مقاله تحلیلی كه در مورد قتل مسلمانان روزه‌دار در ماه مبارک رمضان در مجله "تایم" مورخ مارچ سال 1994 نوشته، به آن اشاره كرده و آورده است: «... چه روزی بهتر از روز جمعه كه تعطیل مسلمانان در ماه رمضان و ماه روزه و دعاست. روزی كه یهودیان نیز روزه‌دار عید پوریم هستند و یادآور كشتن وزیر شاه ایران، هامان و یارانش است؛ قبل از آنكه آنان بتوانند یهودیان را بكشند». منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/news/25020/
نظریه توطئه در تاریخ بیائید کتاب تاریخ جهان را ورق بزنیم. در این کاوش، ما به وقایعی برخورد می‎کنیم که دست توطئه‌گرانی که «شهوت آتش‌افروزی دارند»، به خوبی نمایان است. به اعتقاد پروفسور کارل کویگلی استاد دانشگاه جرج تاون آمریکا، وقایع مهم تاریخ را نمی‎شود به گردن تصادف انداخت. همه جریانات و وقایع مهم که در طول تاریخ پیش آمده، با یک برنامه‌ریزی دقیق قبلی صورت گرفته است. به این مسئله، «نظریه توطئه» می‎گویند. روزولت، رئیس‌جمهور آمریکا در زمان قدرتش می‎گفت: «در عالم سیاست، هیچ چیزی تصادفاً روی نمی‎دهد. اگر اتفاقی می‎افتد، مطمئن باشید که طرح آن قبلاً ریخته شده است.» ما در این ورق‌زدنهای تاریخ، اثبات گفته روزولت را به خوبی درک می‎کنیم. این توطئه‎گران مرموز برای حفظ قدرت پنهانی و انجام نقشه‎های شوم خود، از هیچ جنایتی روگردان نیستند. توطئه برای کسب «قدرت» و به دست گرفتن زمام حکومت جهان، تاریخی به قدمت خود حکومت در جهان دارد. یعنی از آغاز تشکیل دولت، «توطئه‎گر» نیز قدم به میان نهاده است و کم‌کم با پیشرفتهای تکنولوژی «این توطئه گران» پنجه روی تمام وسایل ارتباط جمعی انداخته و از آن طریق از پس پرده بر جهان حکومت کرده است. پدر پدرو آروپ وابسته به کلیسای کاتولیک، در یکی از سخنرانیهایش در حضور شورای کلیساها گفت: «این گروه ملحد … دست کم در سطوح بالای رهبری، به طرز بی‎نهایت کارآمد و مؤثر فعالیت دارد. این گروه کلیه‌ وسایل ممکن را در اختیار دارد؛ از امکانات علمی گرفته تا زمینه‎های فنی و اجتماعی و اقتصادی و … همه را برای اهداف خود به کار گرفته است. این گروه از یک استراتژی دقیقاً طراحی شده پیروی می‎کند. در سازمانهای بین‎المللی، در محافل مالی و در زمینه‎های ارتباط جمعی نظیر مطبوعات، سینما، رادیو و تلویزیون تقریباً نفوذ کامل دارد.» خاخام ریشورن در قسمتی از سخنان گفته است: «ما حکمای قوم بنی اسرائیل، ‌با توجه به وعده‎ای که خداوند به ما در مورد حاکمیت بر جهان داده است و با در نظر گرفتن پیروزیهایی که باید بر کافران به دست آوریم… مفتخریم که در قرن گذشته به اهداف خود نزدیکتر شده‎ایم.» باید در نظر داشت که «یکی از بزرگترین سلاحها» برای آنکه ما را به هدف برساند « مطبوعات» است. «مطبوعات می‎توانند با نشر و تکرار مطالب نهایتاً هر عقیده و رأیی را به مردم بقبولانند. تئاتر نیز قادر به انجام چنین کاری است. در هر نقطه از جهان مطبوعات و تئاتر از القائات ما تبعیت می‎کنند.» نامبرده صراحتاً پرده از « توطئه‎گری» متداول قوم یهود برداشته است و ادامه می‎دهد: «با ستایشی که از احزاب دمکرات راه می‎اندازیم، مسیحیان انشعاب پیدا خواهند کرد و وحدت ملی آنان از هم خواهد پاشید. نفاق بر آنان، حکومت خواهد کرد و در نهایت درمانده شده، تنها از نظامی که وحدت خود را حفظ کرده است، یعنی قانون یهود، اطاعت خواهند کرد…» آیا این خاخام وجودش خالی از «شهوت آتش‌افروزی» بوده است؟ آیا القائات او به دور از توطئه‎گری است؟ طبق مدارک موجود، سازمانهای صهیونیستی با آژانس بین‌المللی یهود که «دیوانه خونخواری است» و «جنون آتش‌افروزی» دارد، از بیش از یک قرن گذشته تاکنون در تمام اتفاقات، جنگها، کشتارها و واژگون‌سازیها،‌ توطئه کرده و دخالت داشته است. در «تاریخ 24 سپتامبر 1912» یک روزنامه‌نویس یهودی به نام والتر راتنو که از یاران کایزر، بانکدار معروف یهودی بود، در یک روزنامه‌ آلمانی نوشت: «سرنوشت قاره‌ اروپا به دست سیصد نفر که همگی یکدیگر را می‎شناسند، می‎باشد، و آنها جانشینان خود را از میان اطرافیان خود انتخاب می‎کنند.»  تأیید نوشته‌ والتر راتنو بیست سال بعد درست در سال 1931،‌ شخصی که عضو دائمی «اتحادیه جهانی یهود» بود در مقاله‎ای تحت عنوان «پاریس، پایتخت مذاهب» نوشت: «حاصل تاریخ قرن گذشته این است که اکنون سیصد نفر سرمایه‎دار یهودی، همه اساتید فراماسون، بر جهان حکومت می‎کنند.» «بنیامین دیسرائیلی» نیز به این نکته اشاره کرده و گفته است: «دنیا به دست شخصیتهایی اداره می‎شود که در پشت پرده دست‌اندرکارند و همه این شخصیتها صهیونیست هستند.» منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/513/
 حکومت جهانی سری صهیونیستها در کتاب فتح جهان از طریق حکومت جهانی که اول بار یک نفر روسی به نام سرگی نیلوس آن را از عبری به روسی ترجمه کرد و سپس ویکتور مارسدن از روسی به انگلیسی،‌ چنین آمده است: «بر اساس مدارک محرمانه صهیونیسم، رهبران یهودی در سال 929 پیش از مسیح نظریه‎ای را برای فتح مسالمت‌آمیز همه جهان توسط صهیون ابراز داشته‎اند.» در آن مدارک آمده است: «این مردان بزرگ برای فتح جهان از طریق مسالمت مار را سمبل آن انتخاب می‎کنند که سر آن نمایانگر آن دسته از یهودیانی است که از نقشه مطلع هستند و بدون آن قوم یهود می‎باشند. حتی بسیاری از یهودیان چیزی از آن نمی‎دانند. این مار در حال حرکت است. همچنان که در قلوب ملتها رخنه می‎کند، موجبات زبونی و بی‎آبرویی آنها را فراهم می‎سازد و همه قدرتهای غیریهود آن ممالک را می‎بلعد... تنها راه رسیدن به این مرحله، ‌غلبه اقتصادی است.»   چنان که دانستیم، هدف اولیه این سازمان سری، ‌ایجاد نفوذی در سیستم کنترل مالی است تا در اختیار یک گروه از صهیونیستها باشد و بتواند بر نظام سیاسی جهان و کلاً بر اقتصاد جهان مسلط شود. این گروه « دیوانه قدرت» است و مذبوحانه آن را حق خود می‎داند و می‎خواهد تمام جهان را به زیر سلطه خود درآورد. او در این راه، ‌از هیچ جنایتی روگردان نیست.   این توطئه‎گران آتش‌افروز همه طرحها و نقشه‎های خود را به طور سری به دست دولتها و اعضای گروه سری فراماسونری انجام می‎دهند و خود در کنار آتش افروخته از گرمای آن، لذت می‎برند. به قول خاخام ریشون «چه کسی قادر است قدرت ناپیدایی را سرنگون کند؟ در اصل ما صاحب چنین قدرتی هستیم. وظایف ماسونی، پوششی برای مقاصدمان محسوب می‎شود. مسیر حرکت و نقشه و محل نیروی پنهان ما را هیچ کس نخواهد فهمید.»   چنین به نظر می‎رسد که سمبل صهیونیسم، این مار خطرناک، نه تنها به دور اروپا گردیده، بلکه قاره آمریکا را هم یکجا بعلیده است. یعنی در واقع، از زمانی که صهیونیستها در آن قاره رخنه کردند و به توطئه‎گری پرداختند، آمریکا در راه سقوط به مار صهیونیسم قرار گرفت. آغاز آن را می‎توان از جنگ بین‎الملل اول دانست؛ یعنی وقتی که به حیله و دسیسه آنان، پای دولت آمریکا به جنگ کشیده شد و با وجود شعار «آمریکا برای آمریکائیان» که گفته و خواسته‌ یکی از رؤسای جمهور آنان،‌ پرزیدنت مونروئه بود، آمریکا وارد جنگی شد که ابداً به او ارتباطی نداشت. جیمز مالکوم یهودی که از جمله سران توطئه‎گران است، در کتاب خاطرات خود نوشته است: «در جنگ اول برای کسب حمایت دولت انگلیس، من مأمور شدم برای رسیدن به این هدف، پای دولت آمریکا را به جنگ بکشم. لذا … نقش مهمی بازی کردم و با سفرهای متعدد … و نشر مقالات مفصل در رزونامه‎های تایمز لندن و روزنامه‎های آمریکا، سرانجام در بهار سال 1917، آمریکا را وارد جنگ کردم.»   در نتیجه‌ این خدمت وایزمن که خود در تمام طول جنگ در نیروی دریایی انگلیس خدمت می‎کرد،‌ به همراهی بانکدار معروف روچیلد توانستند، بالفور را تحت فشار گذارند تا اعلامیه‌ معروف را که در آن اجازه تأسیس کانون ملی یهود داده شده بود -  که نطفه تشکیل دولت اسرائیل شد -  صادر کند.   با توجه به آنچه به طور مختصر آورده شد،‌ باید قبول داشت و اذعان کرد که «وقایع مهم تاریخ با یک برنامه‌ریزی دقیق صورت می‎گیرد.» در نامه‎ای که تامس جفرسن یکی از رؤسای جمهور آمریکا به جان آدامس جانشین خود نوشته، به نکته‌ بسیار مهمی اشاره کرده است؛ به این شرح: «… صادقانه با شما هم عقیده‎ام که تشکیلات بانکی از ارتشهای قوی هم خطرناک‎تر هستند.» و این تشکیلات به دست توطئه‎گران اداره می‎شود. جالب آنکه دولت انگلیس روزی ادعا می‎کرد که آفتاب در کشور او غروب نمی‎کند. اما در سال 1934 کلمنت اتلی رهبر حزب کارگر انگلیس در کنفرانس سالانه حزب گفت:‌ «ما حساب شده وفاداری به نظام جهانی را که سیسل رودز یهودی عضو عالی‌رتبه‌ فراماسون به دنبالش بود، بر وفاداری نسبت به وطن خود ارجحیت داده‎ایم.» نامبرده در یک اعلامیه رسمی حمایت خود را از طرحی که توسط توطئه گران و بانکداران بین‎المللی تهیه شده بود، اعلام داشت و «23 سال بعد … در سال 1957 نخست‌وزیر محافظه کار بریتانیا به مردم آن کشور گفت که آنها لازم است تا حدی حاکمیت ملی خود را به یک کانال سری بین‎المللی واگذار کنند. و در « هفتم نوامبر 1957 وزیر امور خارجه آن کشور در مجلس اعیان اعلام داشت که دولت ملکه‌ انگلستان با حکومت جهانی موافقت دارد.» مثل اینکه جز این هم چاره‎ای نداشت؛ زیرا بدهی آن کشور به بانکداران بین‎المللی که برای مخارج جنگ مصرف شده بود، و همچنین همکاری صهیونیستها با ارتش انگلیس که برای آن دولت موفقیت همراه داشت، ‌همه ایجاب می‎کردند که در برابر حکومت سری صهیونیستها سر تسلیم فرود‌ آورند. منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/513/
صهیونیستها و انفجار کشتی های مهاجرین یهودی در تاریخ 26 نوامبر سال 1940 عده ای مهاجر یهودی اروپایی با چراغ سبز آژانس بین الملل یهود بدون کسب مجوز از دولت انگلیس که در آن وقت قیمومت فلسطین را بر عهده داشت، با کشتی پاتریا به بندر حیفا وارد شدند. اداره مهاجرت دولت بریتانیا به تازه واردین اجازه ورود نداد و مأمورین انگلیس اعلان کردند که «کشتی و سرنشینان را به جزیره موریس خواهند برد.» البته اتخاذ این سیاست خود مقوله دیگری است که به طور خلاصه می توان گفت که بریتانیا که خود مبتکر طرحهای مختلف برای اسکان یهودیان در فلسطین بود، در سال 1939 کتابی به عنوان کتاب سفید منتشر نمود که در آن، فلسطین بین اعراب و یهودیان به طور مساوی قسمت و منطقه اورشلیم، منطقه آزاد بین المللی خوانده شده بود. انتشار این کتاب، متمکنین عرب فلسطینی را به «معارضه با یهودیان برانگیخت». بدین ترتیب، چنان که سیاست او است «یکی به نعل و یکی به میخ زد » تا هر دو طرف را در کنار خود نگاه دارد. در این وقت، دولت نازی بنا به قرارداد منعقد شده بین آیشمن (از افسران بلندپایه آلمان نازی و مسئول اداره امور مربوط به یهودیان) که با اعضای سازمان تروریستی هاگانا (یک سازمان شبه‌نظامی یهودی وفادار به ایدئولوژی صهیونیزم) و سران صهیونیست نزدیکی داشت، بر شدت تعقیب یهودیان افزود و در راندن آنان به سوی فلسطین، مهمترین خدمت را انجام داد و بدین ترتیب، خشنودی صهیونیستها را فراهم آورد. و به قول یکی از صهیونیستها : «محافل ملی یهود از سیاست آلمان نسبت به یهودیان خرسندند؛ زیرا به افزایش جمعیت یهودیان فلسطین مساعدت می کند؛ چنان که می توان امیدوار بود که در آینده نزدیک، جمعیت یهودیان بر اعراب فزونی یابد.» همزمان، مسائل مختلفی در اروپای درگیر جنگ رخ می داد. دستگاه رهبری صهیونیستها با سیاست دولت بریتانیا در مسئله مهاجرت یهودیان به فلسطین مخالفت می ورزید. شبکه ای به وجود آمد که از راه قاچاق با «مساعدت سربازان نازی، اس. اس ها» مهاجرین یهودی را به فلسطین می بردند. وقتی مأمورین انگلیس به کشتی و مسافرینش اجازه لنگر انداختن در بندر حیفا و پیاده شدن آنان را ندادند، تروریستهای هاگانا برای جلب نظر مردم دنیا و بویژه آمریکائیان، کشتی را با همه سرنشینانش منفجر کردند. در آن کشتی 1900 نفر یهودی مهاجر وجود داشت. به قول یکی از اعضای آژانس بین المللی یهود، این جنایات از آن جهت انجام شد تا دولت انگلیس بداند که یهودیان را نمی شود از وطنشان [؟!] دور کرد. تروریستهای هاگانا کشتی پاتریا را در دل شب منفجر و در بندر، جهنمی از آتش برپا کردند. همه سرنشینان آن که زن و کودک، جوان و پیر، از یهودیان بی گناه بودند، در میان آتش سوختند و در آب دریا مدفون شدند.   آیا کشتی پاتریا کوره آدم سوزی دیگری نبود که به دست صهیونیستها مشتعل شد؟ در آن وقت، گناه این عمل ننگین را به گردن دولت انگلیس انداختند؛ لکن در سال 1950 از این جنایات پرده برداشته و اعلام شد که آن عمل جنایتکارانه، توسط خود صهیونیستها انجام گرفته است و نه دولت انگلیس. مورد دیگر انفجار کشتی دیگری به نام استروما در دریای سیاه است که در تاریخ 24 فوریه 1942 با 769 مهاجر یهودی به راهنمایی گروه تروریستی هاگانا برای رفتن به فلسطین به بندر استامبول وارد شده بودند. اعضای هاگانا به رهبری اسحق شامیر و بن گورین یار دیرین آیشمن، پس از آنکه نتوانستند موافقت دولت انگلیس را برای ورود مهاجرین به فلسطین کسب کنند، آن را منفجر کردند. دریایی از آتش در میان آبهای مدیترانه، 769 نفر یهودی بی گناه را به کام مرگ فرستاد. همه مسافرین طعمه حریق شدند و آژانس یهود اعلام کرد که: «انفجار کشتی یک اعتراض و خودکشی دسته جمعی بود.» در واقع، موضوع اشغال فلسطین بود و نه نجات جان یهودیان بخت برگشته. چنان که روزنامه یهودی به پیش چاپ آمریکا در یازدهم دسامبر سال 1939 نوشت: «کنفرانس یهودیان زمانی بیدار است که مسئله فلسطین مطرح باشد؛ اما وقتی نجات جان یهودیان ممالک مختلف در میان باشد، خواب است.» یوری ایوانف که در کتاب صهیونیسم در زمینه از بین بردن مسافرین کشتیها چنین نوشته است: «در میان بسیاری از علل ناشناخته اقدام به این کار، علت و موجبی آشکار بود. پیش از منفجر کردن کشتی پاتریا و سرنشینانش، صهیونیستها افسانه ای را که در خصوص مورد بی سابقه ای از خودکشی دسته جمعی مردمی [ که مرگ را بر جدایی از وطن ترجیح دادند] جعل کردند. پیش بینی می کردند که مرگ این عده و شیوع خبر آن روح صهیونیسم را در همه جا تحکیم خواهد کرد ...» منبع: پژوهشکده تاریخ معاصر https://www.iichs.ir/fa/article/513/