یه روز پشت سرتو نگاه میکنی
و متوجه میشی خیلی زیاد نگران
چیزایی بودی که اصلا اهمیتی نداشتن...
زندگی مثل بازی شطرنج میمونه
اگه بلد نباشی همه میخوان یادت بدن
وقتی هم که یاد گرفتی همه میخوان شکستت بدن
بیشترِ شکست های زندگی ناشی از تسلیم شدن در نقطه ای است که تنها چند گام تا پیروزی فاصله داشته است.
Thomas Edison
هر از گاهی يه لگد به چیزی كه ساختی بزن؛
اگه درست ساخته باشی خراب نميشه، نترس!!
دختر کوچولوی صاحبخانه از آقای "کی" پرسید:
اگر کوسه ها آدم بودند با ماهیهای کوچولو مهربانتر میشدند؟
آقای کی گفت: بله البته!
اگر کوسهها آدم بودند
توی دریا برای ماهیها جعبههای محکمی میساختند
همه جور خوراکی توی آن میگذاشتند
مواظب بودند که همیشه پر آب باشد
هوای بهداشت ماهی های کوچولو را هم داشتند
برای آنکه هیچوقت دل ماهی کوچولو نگیرد
گاهگاه مهمانیهای بزرگ بر پا میکردند
چون که گوشت ماهی شاد از ماهی دلگیر لذیذتر است !
برای ماهیها مدرسه میساختند
و به آنها یاد میدادند که چجوری به طرف دهان کوسه شنا کنند
درس اصلی ماهیها اخلاق بود
به آنها میقبولاندند که زیباترین و باشکوهترین کار برای یک ماهی این است
که خودش را در نهایت خوشوقتی تقدیم یک کوسه کند
به ماهی کوچولو یاد میدادند که چطور به کوسهها معتقد باشند
و چجوری خود را برای یک آینده زیبا مهیا کنند
آیندهای که فقط از راه اطاعت بدست میآید
اگر کوسهها آدم بودند
در قلمروشان البته هنر هم وجود داشت
از دندان کوسه تصاویر زیبا و رنگارنگی می کشیدند
ته دریا نمایشنامه به روی صحنه می آوردند که در آن ماهی کوچولو های قهرمان
شاد و شنگول به دهان کوسه ها شیرجه میرفتند
همراه نمایش آهنگهای محسور کنندهای هم مینواختند
که بیاختیار ماهیهای کوچولو را به طرف دهان کوسهها میکشاند
در آنجا بیتردید مذهبی هم وجود داشت
که به ماهیها میآموخت
زندگی واقعی در شکم کوسهها آغاز میشود