eitaa logo
احادیث اهل البیت علیهم‌السّلام
5.3هزار دنبال‌کننده
38 عکس
5 ویدیو
0 فایل
 إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ "اَلثَّقَلَيْنِ" مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي "كِتَابَ اَللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي" وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ اَلْحَوْضَ   ارتباط با خادم کانال: @skhorasani1424
مشاهده در ایتا
دانلود
رویای شهادت به نقل از عبد اللّه بن منصور،از امام صادق،از پدرش امام باقر،از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام: 🔻حسين عليه السلام حركت كرد تا در منزل عُذَيب فرود آمد و در آن جا خواب قَيلوله (خواب پيش از ظهر) كرد. سپس با گريه از خواب،بيدار شد. فرزندش به وى گفت: پدر! چرا گريه مى‌كنى؟ فرمود:«فرزندم! در اين ساعت، خواب، دروغ نيست. در خواب، كسى به من پيام داد كه:"با سرعت، حركت مى‌كنيد و مرگ، شما را به سمت بهشت مى‌برد"». 📚الأمالی(صدوق) ص۲۱۸ ☑️ @JAMI_Alahadith
نامۀ ابن زياد به حُر، جهت سختگيرى بر علیه‌السلام 🔸 حسين عليه‌السلام حركت كرد تا به دو منزلىِ كوفه رسيد و در آن جا به حرّ بن يزيد با هزار سوار، برخورد كرد. حسين عليه السلام به وى فرمود: «با مايى، يا بر ضدّ ما؟» حُر گفت: بر ضدّ تو، اى ابا عبد اللّه! حسين عليه السلام فرمود: «هیچ نيرو و توانى، جز از جانب خداوند بزرگ نيست». 🔷سخنانى ميان آنها رد و بدل شد، تا اين كه حسين عليه السلام به او فرمود: «اگر شما بر خلاف نامه‌هايتان و خلاف فرستادگانتان رفتار مى‌كنيد، من به همان جايى باز مى‌گردم كه از آن آمده‌ام»؛ ولى حُر و يارانش، از اين كار ممانعت كردند. حُر گفت:نه؛ ليكن-اى پسر پيامبر- راهى انتخاب كن كه تو را به كوفه نبَرَد و به مدينه نرساند، تا نزد عبيد اللّه بن زياد، عذر داشته باشم كه به راهى ديگر رفته‌اى. آن گاه حسين عليه السلام، راه سمت چپ را انتخاب كرد تا به عُذَيب الهِجانات رسيد. سپس نامۀ عبيد اللّه بن زياد به حُر رسيد كه او را در كار حسين عليه السلام، سرزنش مى‌كرد و دستور سختگيرى بر او را مى‌داد. در اين هنگام، حُر و يارانش متعرّض آنان شدند و از حركتشان، جلوگيرى كردند. 🔸حسين عليه السلام به حُر فرمود:«مگر تو دستور ندادى كه راهمان را كج كنيم؟» حُر گفت: چرا؛ ولى نامۀ امير عبيد اللّه بن زياد به دستم رسيده و مرا بر سختگيرى بر تو، دستور داده است و جاسوسى را بر من گماشته كه [حتماً] اين كار را انجام دهم. 📚الملهوف ص۱۳۷ ☑️ @JAMI_Alahadith
چهار پاداش ویژه‌ی خداوند متعال به علیه‌السلام 🛑عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاجَعْفَرٍ وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ (عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ) يَقُولاَنِ: إِنَّ اَللَّهَ (تَعَالَى) عَوَّضَ اَلْحُسَيْنَ (عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ) مِنْ قَتْلِهِ أَنْ جَعَلَ اَلْإِمَامَةَ فِي ذُرِّيَّتِهِ، وَ اَلشِّفَاءَ فِي تُرْبَتِهِ، وَ إِجَابَةَ اَلدُّعَاءِ عِنْدَ قَبْرِهِ، وَ لاَ تُعَدُّ أَيَّامُ زَائِرِيهِ جَائِياً وَ رَاجِعاً مِنْ عُمُرِهِ 🔰از امام باقر و امام صادق عليهما السلام روايت شده است كه می‌فرمودند: « خداوند متعال در عوض شهادت حسين عليه‌السلام (چهار ويژگي به آن حضرت عطا فرمود) 1⃣ امامت را در ذريه‌ی او نهاد 2⃣ شفا را در تربتش قرار داد 3⃣ اجابت دعا را در نزد قبرش قرار داد 4⃣ و اینکه روزهايى كه زائرينش[براى زيارت] مى‌آيند و مى‌روند از عمرشان محسوب نمى‌گردد 📚الأمالي (للطوسی) ج ۱، ص ۳۱۷ ☑️ @JAMI_Alahadith
فرود آمدن علیه‌السلام در كربلا ◾️کتاب الإرشاد: روز پنج‌شنبه، دوم محرّم [ سال ٦١ ] هجرى،امام حسين عليه السلام،در كربلا فرود آمد. ◾️کتاب المناقب ابن شهرآشوب: روز پنج‌شنبه، دوم محرّم سال ٦١ هجرى، امام حسين عليه السلام لشكرش را به سوى كربلا راندند. امام عليه السلام در آن جا فرود آمد و فرمود: «اين جا،جايگاه كَرْب (رنج) و بَلاست. اين جا، جايگاه مَركب‌ها و بار و بُنۀ ماست و [ اين جا ] قتلگاه مردانمان و جاى ريخته شدن خونمان است». ◾️کتاب المحن: لشكر سواره‌نظام [ عبيد اللّه ]، حسين عليه السلام را در وادى سِباع ديدند....سپس گفتند: اى فرزند دختر پيامبر خدا ! با ما حركت كن. پيوسته به او اميد [ توافق ] داشتند و گِرداگرد او، سواره حركت كردند تا در كربلا، فرود آمدند. ☑️ @JAMI_Alahadith
نامۀ علیه‌السلام به هاشميان 🔻به نقل از مُيَسِّر بن عبد العزيز، از امام باقر عليه السلام-: حسين بن على عليه السلام از كربلا به محمّد بن حنفيه نوشت: «به نام خداوند بخشندۀ مهربان.از حسين بن على،به محمّد بن على و خويشاوندان هاشمى‌اش.امّا بعد،گويى كه دنيا،هيچ گاه نبوده است و آخرت،هميشه هست. والسّلام !» 📚کامل‌الزيارات ص۱۵۸ ☑️ @JAMI_Alahadith
داستان بيرون آمدن عمر بن سعد ملعون براى نبرد با علیه‌السلام 🛑 ابن زياد، يارانش را گِرد آورد و گفت: اى مردم! چه كسى جنگيدن با حسين بن على عليه السلام را به عهده مى‌گيرد و [ در عوض ] من هم فرماندارىِ هر جايى را كه بخواهد،به او بدهم؟ هيچ كس به او پاسخى نداد. ابن زياد، به عمر بن سعد بن ابى وقّاص، توجّه كرد كه چند روز پيش، فرمان حكومت رى و دَستَبى را برايش صادر كرده و فرمان جنگ با ديلم را به او داده بود و قصد راه افتادن به سوى آن جا را داشت. چون چنين شد، به او رو كرد و گفت: مى‌خواهم كه به سوى جنگ با حسين بن على بروى،و چون ما از گرفتارىِ او آسوده شديم،به سوى فرماندارى خود مى‌روى،إن شاء اللّه ! عمر به او گفت: اى امير ! اگر مى‌توانى كه مرا از جنگ با حسين بن على معاف دارى، معاف دار! ابن زياد گفت: تو را معاف داشتم. فرمانى را كه [ براى حكومت ] برايت نوشته بوديم،به ما باز گردان و در خانه‌ات بنشين تا كسى جز تو را روانه كنيم ! عمر به او گفت: امروز را به من، مهلت بده تا در كارم بينديشم. ابن زياد گفت:به تو مهلت مى‌دهم. عمر به خانه‌اش باز گشت و با برخى از برادران و افراد مورد اعتماد خود، به مشورت پرداخت.هيچ كدام،جز اين نگفتند كه: از خدا پروا كن و اين كار را مكن ! حمزه، خواهرزاده‌اش، نزد او آمد و گفت: اى دايى ! تو را به خدا سوگند مى‌دهم كه مبادا به سوى حسين بن على بروى كه خدايت را نافرمانى كرده،رَحِمت را قطع كرده‌اى ! تو را به سلطنت زمين،چه كار؟ از خدا، پروا كن كه مبادا روز قيامت،با خون حسين پسر فاطمه،بر خدا وارد شوى ! عمر،ساكت مانْد؛ امّا محبّت مُلك رى، در دلش بود.بامداد،به سوى ابن زياد رفت و بر او وارد شد.ابن زياد گفت:چه تصميمى گرفتى،اى عمر؟ گفت: اى امير! تو اين فرماندارى را به من سپرده و اين پيمان نامه را برايم نوشته‌اى و مردم، [ خبر ] آن را شنيده‌اند.در شهر كوفه،بزرگانى هستند [ كه به جنگ حسين بروند ]. سپس،آنها را شِمُرد. عبيد اللّه بن زياد،به او گفت: من،بزرگان كوفه را از تو بهتر مى‌شناسم و از تو،جز اين نمى‌خواهم كه اين گِره را بگشايى و از محبوبان و نزديكان من بشوى؛وگر نه،فرمان ما را باز گردان و در خانه‌ات بنشين كه ما تو را مجبور نمى‌كنيم ! عمر،ساكت مانْد. ابن زياد به او گفت: اى پسر سعد! به خدا سوگند، اگر به سوى حسين حركت نكنى و نبرد با او را بر عهده نگيرى و آنچه او را ناراحت مى‌كند،براى ما نياورى،گردنت را مى‌زنم و اموالت را تاراج مى‌كنم. عمر گفت: فردا، به يارى خدا، به سوى او حركت مى‌كنم. ابن زياد،به او پاداش خوبى داد و به او انعام و عطاى فراوان داد و صِله بخشيد و چهار هزار سوار را همراهش كرد و به او گفت: حركت كن تا بر حسين بن على ،فرود آيى. 📚الفتوح ج۵ ص ۸۵ ☑️ @JAMI_Alahadith
تلاش‌هاى ابن زياد لعنت‌الله‌عليه براى حركت دادن لشكر به سوى كربلا به نقل از عبد اللّه بن منصور،از امام صادق،از پدرش امام باقر،از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام ⬅️ عبيد اللّه بن زياد، با لشكرش آمد تا در نُخَيله چادر زد و مردى به نام عمر بن سعد را با چهار هزار سوار به سوى حسين عليه السلام،روانه كرد. عبد اللّه بن حُصَين تَميمى، با هزار سوار و در پىِ او شَبَث بن رِبعى با هزار سوار و نيز محمّد بن اشعث بن قيس كِنْدى نيز با هزار سوار آمدند و عبيد اللّه،عمر بن سعد را فرمانده همۀ آنان نمود و به آنان فرمان داد تا گوش به فرمان و مطيع او باشند. 📚الأمالی (صدوق) ص ۲۱۹ ☑️ @JAMI_Alahadith
🔴 اشک بر سید الشهدا سلام الله علیه... وَ رُوِيَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: لِكُلِّ شَيْءٍ ثَوَابٌ إِلاَّ اَلدَّمْعَةَ فِينَا. ◾️از امام صادق علیه‌عليه‌السلام روایت شده که فرمود : برای هر چيزى ثواب و پاداشی(معین) است جز ريختن اشک براى ما (كه پاداش آن، حدّ و اندازه ندارد] 📚 کامل الزيارات ج ۱، ص ۱۰۶ عليه‌السلام ☑️ @JAMI_Alahadith
▪️صاحب کتاب مکیال المکارم می نویسد: يكى از دوستان صالح من ياد كرد اين‌كه: مولايمان حضرت حجّت عليه‌السّلام را در خواب ديده بود، پس آن حضرت مضمون چنين مطلبى را فرموده بود كه: من براى مؤمنى كه مصيبت جدّ شهيدم را يادآور شود، سپس براى تعجيل فرج و تأييد من دعا نمايد، دعا مى‌كنم. 📚 مکیال المکارم ج۲ ص۶۸ _______________________________ ✍🏼 اولین دعای ما هنگام جاری شدن اشکها در مجالس عزا، دعای فرج منتقم است ... علیه‌السلام ☑️ @JAMI_Alahadith
نامۀ ابن زياد ملعون به عليه‌السلام و پاسخ ندادن ايشان 📜 حُرّ بن يزيد، با هزار سوار آمد و رو به روى حسين عليه السلام،فرود آمد. سپس به عبيد اللّه بن زياد، خبر فرود آمدن حسين عليه السلام را به سرزمين كربلا نوشت. عبيد اللّه بن زياد نيز به حسين عليه السلام چنين نوشت: «امّا بعد،اى حسين! خبر فرود آمدنت به كربلا، به من رسيده و اميرمؤمنان يزيد بن معاويه،به من نوشته است كه بستر نگُسترم و نانِ سير نخورم تا آن كه تو را به خداى داناى لطيف ملحق كنم يا به حكم من و يزيد بن معاويه، گردن بنهى.والسّلام!». 🔻هنگامى كه نامه رسيد،حسين عليه السلام آن را خواند.سپس آن را پرتاب كرد و فرمود:«قومى كه رضايتِ خودشان را بر رضايت آفريدگارشان مقدّم بدارند،رستگار نمى‌شوند». پيك به حسين عليه السلام گفت:ابا عبد اللّه! پاسخ نامه؟ حسين عليه السلام فرمود:«من به او پاسخى نمى‌دهم؛ چرا كه عذاب الهى بر او حتمى شده است». پيك، اين را به ابن زياد گفت و او به شدّت،خشمگين شد. 📚الفتوح، ج۵ ص ۸۴ ☑️ @JAMI_Alahadith
ديدار علیه‌السلام و ابن سعد ملعون ،ميان دو لشكر 🔰حسين عليه السلام،به عمر بن سعد، پيام فرستاد كه:«مى‌خواهم با تو گفتگو كنم.امشب ميان لشكر من و لشكر خودت،همديگر را ببينيم» عمر بن سعد،با بيست سوار و حسين عليه السلام نيز با همين تعداد، بيرون آمدند. هنگامى كه يكديگر را ديدند، حسين عليه السلام به يارانش فرمان داد و آنان، از او كناره گرفتند و تنها برادرش عبّاس عليه‌السلام و پسرش على اكبر عليه‌السلام در كنارش ماندند. ابن سعد نيز به يارانش فرمان داد. آنان هم از او دور شدند و تنها فرزندش حَفْص و غلامش به نام لاحِق، در كنار او ماندند. ⬅️ حسين عليه‌السلام به ابن سعد گفت: «واى بر تو! آيا از خدايى كه بازگشتت به سوى اوست،پروا نمى‌كنى؟اى مرد ! آيا با من مى‌جنگى،در حالى كه مى‌دانى من،فرزند چه كسى هستم؟اين قوم را وا گذار و با من باش كه در اين حال،به خدا نزديك‌ترى». عمر به حسين عليه‌السلام گفت: بيم دارم كه خانه‌ام ويران شود! حسين عليه السلام فرمود:«من،آن را برايت مى‌سازم» عمر گفت: مى‌ترسم كه مزرعه‌ام را بگيرند. حسين عليه‌السلام فرمود: «من،بهتر از آن را از مِلكم در حجاز،به تو مى‌دهم». عمر گفت: من خانواده‌اى دارم كه بر آنها بيمناكم. حسين عليه السلام فرمود:«من،سلامتِ آنها را ضمانت مى‌كنم». عمر،ساكت ماند و پاسخى نداد و حسين عليه السلام،از او روى گردانْد و در حال بازگشت فرمود: «تو را چه شده؟! خداوند،تو را هر چه زودتر در بسترت بكُشد و تو را در روز حَشْر و نشرت، نيامرزد! به خدا سوگند،اميد دارم كه جز اندكى از گندم عراق،نخورى !». عمر به حسين عليه‌السلام گفت: اى ابا عبد اللّه! به جاى گندم،جو هست! سپس،عمر به لشكر خود،باز گشت. (او،همان گونه كه حسين عليه السلام گفته بود، به فرمان‌روايىِ رى نرسيد و به دستور مختار، کشته شد) 📚مقتل‌الحسین علیه‌السلام خوارزمی ج۱ ص ۲۴۵ ☑️ @JAMI_Alahadith
نامۀ ابن سعد به ابن زياد و پاسخ او 🔶به نقل از حُمَيد بن مسلم: هنگامى كه امام حسين عليه‌السلام، فرود آمدن لشكرها را با عمر بن سعد در نينوا و كمك دادنشان براى نبرد با او را ديد، به سوى عمر بن سعد فرستاد كه: «مى‌خواهم تو را ببينم». يك شب،گِرد هم آمدند و مدّتى طولانى با هم آهسته،گفتگو كردند. سپس عمر بن سعد، به جاى خود باز گشت و به عبيد اللّه بن زياد نوشت: «امّا بعد، خداوند، آتش جنگ را خاموش كرد و ما را بر يك كلمه، گِرد آورد و كار امّت را به سامان آورد. اين حسين است كه به من پيشنهاد داده است به همان جا كه از آن آمده، باز گردد، يا به مرزى از مرزهاى مسلمانان برود تا مانند يك مسلمان، حقوق و وظايفى داشته باشد، يا نزد اميرمؤمنان يزيد بيايد و دست در دست او بگذارد و به رأى او گردن نهد؛ و اين،رضايت شما و صلاحِ امّت را فراهم مى‌آورد». 🔸عبيد اللّه،هنگامى كه نامه را خواند،گفت: اين،نامۀ مردى خيرخواه و دلسوز براى قومش است. شمر بن ذى الجوشن برخاست و به ابن زياد گفت: آيا اين را از او مى‌پذيرى، در حالى كه به سرزمينت وارد شده و در كنار تو فرود آمده است؟ به خدا سوگند، اگر از سرزمين تو برود و دست بيعت به تو ندهد، قوى‌تر مى‌شود و تو ضعيف‌تر و ناتوان‌تر. پس اين اختيار را به او مده، كه نشانِ سستى است؛ بلكه او و يارانش بايد بر حكم تو گردن نهند. پس اگر كيفر دادى، اختيار دارى، و اگر بخشيدى، حقّ توست. ابن زياد به او گفت:خوب گفتى ! رأى،همان رأى تو باشد.اين نامه را براى عمر بن سعد ببر. بايد به حسين و يارانش،پيشنهاد دهد كه به حكم من،گردن بنهند.اگر چنين كردند،آنان را تسليم شده،به سوى من بفرستد و اگر خوددارى كردند،با آنان بجنگد.اگر عمر بن سعد،چنين كرد،تو [ اى شمر ! ] گوش به فرمان و مطيع او باش،و اگر از جنگيدن با آنها خوددارى نمود،تو فرمانده لشكرى.گردنش را بزن و سرش را براى من بفرست.... 🔸شمر، نامۀ عبيد اللّه را براى عمر بن سعد آورد.چون بر او وارد شد و آن را خواند،عمر به او گفت: واى بر تو! چه مى‌خواهى؟خداوند خانه‌ات را نزديك نكند( آواره‌ات كند)! خدا آنچه را آورده‌اى، برايت زشت سازد! به خدا سوگند من گمان مى‌كنم كه تو،او را از پذيرش آنچه به وى نوشته بودم،باز داشته‌اى و كارمان را بر ما تباه نموده‌اى! 📚الإرشاد ج۲ ص ۸۷ ☑️ @JAMI_Alahadith