در سینهیِ سوزانم ، مستوریُ مهجوری
در دیدهیِ بیدارم ، پیداییُ پنهانی !
از آتش سودایت ، دارم منُ دارد دل ؛
داغی که نمیبینی ، دردی که نمیدانی !
هدایت شده از - فواد -
هرجاخداامتحانتکرد
ویکخوردهعقبرفتۍغصہنخور!
اینامتحانلازمبودهتابہاشتباهتپۍببری
یککمۍتلاشکنیجبرانمیشہ . .
امتحانفضلخداستوبرایرشدلازمِ ꧇)
معراجِحسین؏|حاجحسیندولابی
قرن هشتم ، جنابِ حافظ میان میگن ك :
اگر آن ترکشیرازی بهدست آرد دلِ ما را
به خالِ هندویش بخشم سمرقندُ بخارا را .
تو قرن یازدهم صائب تبریزی میاد میگه :
هرآنکس چیز میبخشد ، زِ جانِ خویش میبخشد
نه چون حافظ که میبخشد سمرقندُ بخارا را ،
اگر آن ترکشیرازی بهدست آرد دلِ ما را
به خالِ هندویش بخشم سرُ دستُ تنُ پا را