کم کم همهیِ دغدغهام دیدن او شد
انگار که جذاب ترین فردِ جهان بود .
هی رفتمُ هی دیدمُ هی آه کشیدم ،
دلبستگیام بیشتر از تابُ توان بود . .
میخواستم اقرار کنم عاشقم اما ،
چیزی که عیان بود چه حاجت به بیان بود؟
فهمید که دیوانه و دلبستهیِ اویم
از بسکه اشارات نظر ، نامهرسان بود !
القصه گرفتارِ دل هم شده بودیم
روزی که جوان بودمُ او نیز جوان بود .
از آنچه میان منُ او بود چه گویم؟
مجنونِ زمان بودمُ لیلایِ زمان بود
خوردیم به یک مشکلِ معمولیِ ساده
من زاغه نشین بودمُ او دختر خان بود .
کم کم به خودش آمدُ فهمید چه کرده
حقداشت که پا پس بکشد ، بحثِ زیان بود !
اصلا تو بگو ، دختر خان با دکُ پُزش
هم شأن منِ پاپَتیِ غاز چران بود ؟
البته که نه ! رفت ، خدا پشتُ پناهش
اصرار چرا ؟ قسمتِ او با دگران بود . .