- آشفتگیهبایدببخشید -
میشه بشینی پیشم شعر واسم بخونی؟!
شعر خوندن تو شب یه حس و حالِ دیگه ای دارهآ
آمدی ، آمدنت حالِ مرا ریخت بهم
یک نگاهت همهی فلسفه را ریخت بهم
آمدی و دل من سخت در این اندیشه :
آن همه منطقُ قانون چرا ریخت به هم ؟
قاضیِ عادلِ قصه به نگاهت دل باخت
یک نگاه کردیُ یک دادسرا ریخت به هم (:
چهرهیِ شرقی زیبایِ تو شد موجبِ خیر
یک به یک انجمن غرب گرا ریخت بهم ،
شاعران ، طالب سوژه ، همه دنبال تواند
سوژه پیدا شد و شعر شعرا ریخت بهم !
جاذبه مالِ زمین است ، تو شاید دزدی
که فقط آمدنت جاذبه را ریخت بهم . .
من همان آدمِ پر منطقِ بیاحساسم
پس چرا آمدنت ، حال مرا ریخت بهم ؟
شبتون بی غم ،
خیلی به دعاهاتون نیاز دارم
مراقب خودتونُ قلبِ مهربونتون باشین !❤️🩹