دو سه خط گلایه دارم ، که به عرض میرسانم :
من و میل این چنینی تو چرا بدون میلی ؟(:
همه شب به انتظارت ، غزلی سروده ام تا
تو یِ بی وفا بدانی ،که دلم گرفته ! خیلی .
تو که پیشِ من نباشی ، همه یِ دار و ندارم
قلمی ، دفتر شعری ، دو سه واژه ی طُفیلی ..
تو نماز نیمه شبها ، تو نیایشی ، نه شعری !
تو شبیهِ یک دعایی ، که مقدسی ! کُمیلی .
من و پای لنگ شعرم ، تو بگو چگونه روزی
برسد به گَرد پایت ؟ که قطار روی ریلی ..
نکند خبر نداری ؟ نفسم بیا که کار از
غزل و گریه و هق هق ، به خدا گذشته ! خیلی .
اما مسئله ما چیز دیگریست ،
ما محکوم شدیم به تحمل رنجی که
هرگز حقمان نبود ..
سالها قسمتِ من از تو فقط حسرت بود
ساده گفتی که نشد دوریِ ما قسمت بود .