در آسمان وصل چُنان بی ستارهایم
کز هر طرف که مینگری قحط چارهایم ،
سیلاب غم به خانهٔ آمالمان زد و
ما نیز محو خانه و گرم نظارهایم .
ما را تکان نمیدهد این زهر سینهسوز
در فکر جرعههای سبویی دوبارهایم . .
سودایِ آسمان غزل داشتیم و حیف
اکنون به لطف اهل زمین چارپارهایم ،
آری اگر رَدای وصالش به تن نشد
جایِ گلایه نیست که ما بی قوارهایم (:
جانم به جانت بسته است ، ای جانِ من جانان ِ من
جان را ز جان ، جان میدهی جانانِ بیپایان من .
تا وصف جانان میکنم ، این جان جلا گیرد ز جان
جان گیرد این جانم ز جان ، ای جانِ جان ریزانِ من (: