فهمید که دیوانه و دلبستهیِ اویم
از بسکه اشارات نظر ، نامهرسان بود !
از آنچه میان منُ او بود چه گویم؟
مجنونِ زمان بودمُ لیلایِ زمان بود
خوردیم به یک مشکلِ معمولیِ ساده
من زاغه نشین بودمُ او دختر خان بود .
کم کم به خودش آمدُ فهمید چه کرده
حقداشت که پا پس بکشد ، بحثِ زیان بود !
اصلا تو بگو ، دختر خان با دکُ پُزش
هم شأن منِ پاپَتیِ غاز چران بود ؟
البته که نه ! رفت ، خدا پشتُ پناهش
اصرار چرا ؟ قسمتِ او با دگران بود . .
او رفتُ غمش شعله به جان قلم انداخت
من ماندمُ یک دفترُ طبعی که روان بود .
یک مشت غزل شد همهیِ دارُ ندارم
دیوان بزرگی که پر از آه و فغان بود ،
بیش از دو دهه دور خودم گشتمُ گشتم
دل در گروِ عشقُ سرم در دَوَران بود !
گفتم که بدانید وفا ، عشق ، دروغ است
من تجربه کردم، به همین قبله چاخان بود