- آشفتگیهبایدببخشید -
-
دستش را توی دست او گذاشت،
این عمل صمیمانهتر از بوسه بود...
در خیالات خودم ، در زیر بارانی که نیست
میرسم با تو به خانه ، از خیابانی که نیست .
مینشینی رو به رویم خستگی در میکنی
چای میریزم برایت تویِ فنجانی که نیست ،