تو خودت خواستی از قصهیِ من پر بکشی
پس نگو کار خدا بوده و ناچار شدی (:
حسرت یار تو بودن ، به دلم ماند که ماند
آخرین خواستهام ، قسمت اغیار شدی !
منکه در حد پرستش به تو دلبسته شدم
من چه کردم که تو اینگونه جفاکار شدی؟
پشت کردی به من ای ناز غزال غزلم
شیر را پس زدی و طعمهیِ کفتار شدی . .
مرگ دل نقطهی آغاز فروپاشی هاست
حیف و صد حیف که تو دیر خبردار شدی (:
برای آرزوهای محال خویش میگریَم
اگر اشکی نمانَد ، در خیال خویش میگریم .
شب دل کندنات میپرسم [ آیا باز میگردی؟ ]
جوابت هرچه باشد بر سؤال خویش میگریم (: