غم را به جانم میخرم ، تا پایِ جان جان بر کفت
تا لحظه جان دادنم ، جانت شود درمانِ من . .
دلخسته گر جانش به لب اید ، تویی جان آفرین
هر دم ز دل گوید بِنِه ، جان بر دلِ بیجان من (:
گیرم این عشق که آتش زده بر زندگی ات
بعد جان کندنِ تو شکل گلستان باشد
بعد یک عمر به ویرانه ی تو برگردد
تا در این شعر پر از حادثه مهمان باشد
گیرم این دفعه که برگشت، بماند؛ نرود!
گیرم از رفتنِ یک باره پشیمان باشد(:
فرض کن حسرتِ پاییز تو را درک کند
روز برگشتنِ او اوّلِ آبان باشد...
بی خیالِ غم هر روزه، چرا که دل من
مثل ریگی ست که در کفش تو پنهان باشد(: