این چشمهایِ خیس برازندهی تو نیست
محراب را که آیِنه کاری نمیکنند!
- آشفتگیهبایدببخشید -
بخونیم دیگه؟
تا زنده باشم چون کبوتر دانه میخواهم
امروز محتاج توام؛ فردا نمیخواهم!
آشفتهام، زیباییات باشد برای بعد
من درد دارم، شانهای مردانه میخواهم
از گوشهی محراب عمری دلبری جستم
اکنون خدا را از دل مِیخانه میخواهم
میخندم و آیینه میگرید به حال من
دیوانهام، همصحبتی دیوانه میخواهم
در را به رویم باز کن؛ اندوه آوردم
امشب برای گریه کردن شانه میخواهم(:
هدایت شده از آواره/𝐚𝐯𝐚𝐫𝐞𝐡
کمال محض را با چشم خود ما در نجف دیدیم
سجود ناقصی دارند مردان .. ؛ ظلِّ ایوانش !