یاد آن عهد که دل در خم گیسوی تو بود
شب من موی تو و روز خوشم روی تو بود ،
نور چون چشم ز پیشانی من میبارید
تا مرا قبله طاعت ، خم ابروی تو بود (:
آن که میبرد مرا از خود و از راه کرم
باز میداد به خود ، هر نفسی بوی تو بود . .
غمگساری که به رویم گه بیهوشی آب
میزد از راه مروت ، عرق روی تو بود .
تخم امید من آن روز برومندی داشت
که سویدای دلم خال لب جوی تو بود !
همزبانی که غمی از دل من برمیداشت
در سراپرده دل چشم سخنگوی تو بود (:
خال رخسار جهان بود سیهرویی من
دل سودازده آن روز که هندوی تو بود .
دل کافر به تهیدستی رضوان میسوخت
روزگاری که بهشتم گل خودروی تو بود . .
بود بر خون گل آن روز شرف خاک مرا
که دل خونشدهام نافه آهوی تو بود ،
پردهای بود به چشم من گستاخ نگاه
هیکل شرم و حیایی که به بازوی تو بود (:
خار در پیرهن شبنم گل بود از رشک
تا مرا تکیه گه از خاک سر کوی تو بود .
عشرت روی زمین ، بود سراسر از من
تا سرم در خم چوگان تو چون گوی تو بود . .