معشوق ، آنچنان که تویی دیده روزگار
عاشق چون من ، هنوز به دنیا نیامدهست (:
یک عمر زخم بر جگرم بود و سوختم
یک بار هم برای تماشا نیامدهست ((:
ایمرگ جام زهر بیاور که خستهایم
امشب طبیب ما به مداوا نیامدهست ..
دلخوش به آنم از سر خاکم گذر کند
گیرم برای فاتحهی ما نیامدهست (:
محرمی نیست وگرنه که خبر بسیار است
رمق ناله کم و کوه و کمر بسیار است ..
ایملائک که به سنجیدن ما مشغولید
بنويسید که اندوه بشر بسیار است (:
ساقههای مژهام از وزش آه نسوخت
شکر در جنگل ما هیزم تر بسیار است ،
سفرهدار توعم ایعشق بفرما بنشین
نان جو ، زخم و نمک ، خونجگر بسیار است .
هر کجا مینگرم مجلس سهرابکشی است
آه از این خاک بر آن نعش پسر بسیار است ..
پشت لبخند من آیا و چرایی نرسید
پشت دلتنگیام اما و اگر بسیار است (: