ایمرگ جام زهر بیاور که خستهایم
امشب طبیب ما به مداوا نیامدهست ..
دلخوش به آنم از سر خاکم گذر کند
گیرم برای فاتحهی ما نیامدهست (:
محرمی نیست وگرنه که خبر بسیار است
رمق ناله کم و کوه و کمر بسیار است ..
ایملائک که به سنجیدن ما مشغولید
بنويسید که اندوه بشر بسیار است (:
ساقههای مژهام از وزش آه نسوخت
شکر در جنگل ما هیزم تر بسیار است ،
سفرهدار توعم ایعشق بفرما بنشین
نان جو ، زخم و نمک ، خونجگر بسیار است .
هر کجا مینگرم مجلس سهرابکشی است
آه از این خاک بر آن نعش پسر بسیار است ..
پشت لبخند من آیا و چرایی نرسید
پشت دلتنگیام اما و اگر بسیار است (:
اشک آبادی چشم است برآن شاکر باش
هر کجا جوی روانیست کپر بسیار است ..
سالها رفت و نشد موی تو را شانه کنم
چه کنم دور و برت شانه به سر بسیار است .