آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت
تا هالهای به دور زحل اختراع شد ..
آدم نشسته بود ، ولی واژهای نداشت
نزدیک ظهر بود ، غزل اختراع شد ،
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
این گونه بود ، ها ! که بغل اختراع شد (((: