هدایت شده از استاد علی صفایی حائری
4.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 مرگ، استمرار زندگی
✍🏻 عینصاد
#️⃣ #ویدیو #موشن #سیر_و_سلوک
📥: download
#عین_صاد | عضو شوید
👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2964258817C4593522bca
این یکی دو روزه «قیدارِ» آقا رضای امیرخانی رو میخوندم..حقیقتا قلم شیوا و ساده و بیریایی دارن..داستان مربوط میشه به آقا قیدار و شهلا خانم که واقعا داستان خیلی باحالیه و در عین جملات طنز و سادش لبخند رضایتی رو روی لباتون میاره و در حین خوندن کتاب لبخند بهلب دارین..
نکتهای که هست اینه که تا نخونین متوجه منظورم نمیشین..
پس بسم الله..بیاید باهم بخونیمش:))
#معرفی_کتاب
از زیارتنامهی ارباب و "سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم" اینجور برمیآید که پروردگار عالمیان رفیقبازها را بیشتر دوست دارد...قدر هم را بدانید.
📚 قیدار
📝رضا امیرخانی
#قطره
هدایت شده از استاد علی صفایی حائری
8.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ما عاشق نشدیم!
✏️ به موسی (ع) خطاب میرسد:
یا موسی!
میدانی چرا تو را من از بین همهٔ
خلائق انتخاب کردم کلیم من شدی؟
خداوند میگوید:
به خاطر اینکه من در همهٔ چهرهها
و سرهایی که بود،
گشتم، بررسی کردم
از تو متواضعتر ندیدم
موسی خیلی غضوب است
ولی وقتی محبت خدا میآید
آنچنان آرام است
ما عاشق نشدیم!
یک مثالی بزنم؛
اگر کسی یک مسافرتی میرفت...
🌐 سایت استاد علی صفایی حائری
#سیر_و_سلوک
#عین_صاد | عضو شوید 👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2964258817C4593522bca
یکی از دوستام به رحمت خدا رفته اگر براتون مقدور هست یه حمد فاتحه و صلوات، شادی روحش بفرستید.
کتابخانهٔ نیمهشب
یکی از دوستام به رحمت خدا رفته اگر براتون مقدور هست یه حمد فاتحه و صلوات، شادی روحش بفرستید.
هنوزم درکش برام سخته ک رفتی..
مشتی برنامه بچین بازم بریم پایگاه صبونه🥲💔
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غربت یعنی اینکه حسن عطایی نمیتونست اونجا با صدای بلند بخونه مداحی رو..💔
شهادت آقا رسول الله و امام حسن مجتبی سلام الله علیهما رو تسلیت عرض میکنم..
✳ بیمه جون!
قیدار مچ دستِ نعش را محکم میگیرد و پوشه را میدهد دستِ منشی.
- میرزا! چه باید بنویسم؟
- شما فقط امضا کنید، من متن رضایت را بالاش مینویسم.
قیدار چیزی نمیگوید. نگاه نمیکند به نعش. امضا میکند و همانجور که مچِ دستِ نعش را محکم گرفته است، سرش را جلو میبرد و آرام میگوید:
- سرِ سؤالِ قاضی و مصرفِ مواد که مرد نبودی؛ نیممرد بودی و حرفی نزدی ... اما حالا که امضای رضایت را گرفتی، میخواهم مرد باشی و این یکی را حرف بزنی... نه نیممرد باشی که حرف نزنی، نه نامرد باشی که غلط حرف بزنی... میخواهم مرد باشی! حق؟!
نعش، دست قیدار را میبوسد و تندتند سر تکان میدهد و «حق، حق» میگوید. قیدار میگوید:
- دیروز نشستم پیش میرزا، تا شب بیجکها و قبضها را وارسی کردم. تو از آنهایی بودی که دو گوسفندِ بیمه تریلیات را نمیدادی به هیئتِ قیدار و میگفتی توی ولایت خودتان، قربانی زمین میزنی... نکند پول دو تا گوسفند را هاپولی کرده باشی... مرد باش و بگو خونِ «بیمه #جون» را ریخته بودی یا نه؟
نعش چیزی نمیگوید. یکهو فرو میریزد و دوباره میافتد زمین. زار میزند و جیغ میکشد.
گل از چهره قیدار میشکفد؛ شاد میشود. بعد از تصادف برای اولبار میخندد؛ قاهقاه میکشد. آرام به پنج نفری که کنارِ درِ دادگاه منتظر ایستادهاند، میگوید:
- بهتر شد... بهتر شد... صافی خونم تعویض شد، نفسم چاق... اگر قربانی کشته بود، تو گاراژ شاید پارکابیِ ناصر، یا شاگردِ هاشم، بچهای، نوخاستهای، پسخیزی، به ارباب و کرم ارباب، بدبین میشد... حالا همه میفهمند که بیمه جون، یعنی چه! روزی که وصل کردم گاراژ را به بیمه جون، پاریها گفتند چرا بیمه جون؟ گفتم اگر بچه لشت نشای گیلان بودم، مینوشتم بیمه آقا عبدالله، اگر بچه بادرود و نطنز بودم، مینوشتم بیمه آقا علی عباس... اما چه کنم، هیچ امامزادهای بچهمحل قیدار نمیشود. پاری دیگر گفتند چرا ننوشتی بیمه حضرت قمر؟ بیگفتی کردم؛ اما از همانروز ترسم از این بود که روزی همچه وقعهای شود و به قرصِ ماه شب چهارده، لکی بیفتد... حالا همه میفهمند که حضرت ارباب و حضرت قمر که هیچ، در بین هفتاد و دو تاشان، غلامِ سیاهشان هم قیدار را روسیاه نمیکند جلو خلق...
📚قیدار
✍️رضا امیرخانی
#قطره