حال را میشود با درد گذراند؛اما تصور دردآلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی حال،انسان را از پا در میآورد.بهشت،وعدهٔ کاملی نیست.
📚ابن مشغله
📝نادر ابراهیمی
#قطره
هدایت شده از کتابخانهٔ نیمهشب
به گمان من هر آدمی را کلهشقیهایش میسازد یعنی به اعتبار مقدار کله شقیاش آدم است. البته منظورم خودخواهیهایش نیست. حساب خودخواهی از غرور به کلی جداست و کله شقی جزئی از غرور است،جزء مشاهدهشدنی غرور است. آدم خودخواه آدم درمانده مفلوک توسری خور بدبخت سیهروزی است که تن به هرجور نوکری میدهد به این دلیل که فقط خودش را میخواد و هیچ چیز توی دنیا به اندازه وجود خودش،زنده ماندن خودش برایش اهمیت ندارد. به این ترتیب شرف هم برایش اهمیت ندارد،اخلاق هم برایش اهمیت ندارد،سلامت روح هم برایش اهمیت ندارد،خانواده و دوست و میهن و ملت و مردم هم براش اهمیت ندارند. پای شما را هزار بار میبوسد،به این دلیل که میترسد مبادا به «خود» او صدمهیی بزنید.
📚ابن مشغله
✍ نادر ابراهیمی
هدایت شده از کتابخانهٔ نیمهشب
هر سازشی یک عامل سقوط دهنده است؛حالا چه مقدار باعث سقوط میشود مربوط است به نوع سازش. و منظور من از «سازش» فدا کردن یک «باور» و «اعتقاد» است در زمانی که هنوز به صحت آن باور و اعتقاد، ایمان داریم.
📚ابن مشغله
✍نادر ابراهیمی
هدایت شده از کتابخانهٔ نیمهشب
احتیاجی به داد و فریاد و اینکه «آی مردم مرا نگاه کنید که چقدر شریفم» نیست. و من همه این کارها را با آبروریزی کرده بودم. کسی که نجابت را دکان میکند،به نجابت و شرافت خودش ایمان و اعتقادی ندارد.
دختری که در اولین برخورد حالی شما میکند که «دختر» است باید در دختر بودنش شک کرد.
📚ابن مشغله
✍نادر ابراهیمی
هدایت شده از کتابخانهٔ نیمهشب
اگر روح تو درون تو و قلب تو به چیزی متعالی و اخلاقی وابسته است و نه به مسائل آلوده معیوب،تو سالم و مستقل و آزادمنشی؛اما اگر در بهشت خدا هم مزورانه در پی ارضای تمایلات سوداگرانه خودت باشی حتی اگر پیراهن خون آلود قدیسان را به تن کنی چیزی نیستی که نیستی...
📚ابن مشغله
✍نادر ابراهیمی
هدایت شده از کتابخانهٔ نیمهشب
ﻗﻠﺐ ، ﺧﺎﮎ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺭﺩ ...!
ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻫﺮ ﺩﺍﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ آﻥﺑﻨﺸﺎﻧﯽ ،
ﻫﺰﺍﺭ ﺩﺍﻧﻪ ﭘﺲ ﻣﯽﺩﻫﺪ ...!
ﺍﮔﺮ ﺫﺭﻩﺍﯼ ﻧﻔﺮﺕﮐﺎﺷﺘﯽ ،
ﺧﺮﻭﺍﺭﻫﺎ ﻧﻔﺮﺕ ﺩﺭﻭ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ ...!
ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﺍﻧﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﻣﺤﺒﺖ ﻧﺸﺎﻧﺪﯼ ،
ﺧﺮﻣﻦﻫﺎ ﺑﺮ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺩﺍﺷﺖ ...!
📚ابن مشغله
📝نادر ابراهیمی
مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم
طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم
به ولای تو که گر بندهٔ خویشم خوانی
از سرِ خواجگیِ کون و مکان برخیزم
یا رب از ابرِ هدایت بِرَسان بارانی
پیشتر زان که چو گَردی ز میان برخیزم
بر سرِ تربتِ من با مِی و مُطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کُنان برخیزم
خیز و بالا بنما ای بتِ شیرین حرکات
کز سرِ جان و جهان دست فشان برخیزم
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کَش
تا سحرگه ز کنارِ تو جوان برخیزم
روز مرگم نفسی مهلتِ دیدار بده
تا چو حافظ ز سرِ جان و جهان برخیزم
-حافظ علیه الرحمه
دیگر دوران آن اضطرابها گذشته است. من هرجا که باشم،مثل آب راکد، میگندم. باید مسافر بود و همیشه در راه بود. هیچ شهری آخرین شهر نیست و هیچ چشمهای آخرین چشمه نیست. دل بستن به یک آبادی کوچک یا بزرگ،ندیده گرفتن جمع آبادیهاست. من مرد راه سفرم،ولگرد و کوله بار بر دوش. و شغل برای من مثل چایخانههای سر راه است. عمر بیدادگرانه کوتاه است؛عمر من تو و عمر تک تک آدمها... اما عمر مردم و ملت هیچکس نمیتواند بگوید که کی به پایان میرسد.
و به همین دلیل اگر حس میکنی که ترک این منزل و حرکت به سوی منزلهای دیگر ممکن است تو را به موجودی تبدیل کند که سودمندیهای مختصری داشته باشی بار سفر ببند و آسایش این خانه را فرو بگذار.
«راه،بهترین منزلگاه است.»
این سخن را در روزگار نوجوانی از کسی شنیدم. و مباد که روزی فراموشش کنم.
📚ابن مشغله
📝نادر ابراهیمی
کتابخانهٔ نیمهشب
https://eitaa.com/Midnight_Library110
#قطره
زلفِ دلبر دامِ راه و غمزهاش تیرِ بلاست
یاد دار ای دل که چندینت نصیحت میکنم
-حافظ علیه الرحمه
به فریادم رَس ای پیرِ خرابات
به یک جرعه جوانم کن که پیرم
-حافظ علیه الرحمه