مردم از فاجعه درد خماری ساقی
تو هم امروز چرا جنس نداری ساقی
گفتی از جنس شب پیش ندارم گرمی
رنگ رخساره گواه است که داری ساقی
گر از این جنس نداری پس از آن جنس بیار
که از آن هم زدهام گاهگداری ساقی
شب اگر چند دراز است و قلندر بیدار
امشبم با سر کوچه نکاری ساقی
آسمان بار خماری نتوانست کشید
نیست سنگینتر از این ضایعه باری ساقی
«ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم»
به جز آن کار ندارم به تو کاری ساقی
کسری بسته پولم پس از این نیست قبول
پیش چشمان خودم تا نشماری ساقی
من از آنجا که تو بد سابقهای میترسم
باز این مرتبه هم دبّه درآری ساقی
کاتب محفل ما باش شبی از سر لطف
تا بگویم ز نگاری بنگاری ساقی
این غزل قصه ما نیست فقط خاطرهایست
مانده از روسیه عهد تزاری ساقی
📚فیض بوک
✍ ناصر فیض
#یکم_بخندیم 😁
#قطره
طاعتها ملاک نیستند؛ملاک تقرب و وصال چیزی جز طاعت است. پس حقیقت اخبات،تواضع است،ترس،ذلت و انکسار و استغاثه است.
📚اخبات
✍علی صفایی حائری
#قطره
کتابخانهٔ نیمهشب
زیبایی اگه جرم بود،تو ابد میخوردی..🫂 (دقیقاً با خودتم)
خب خب..یسری از عزیزان و دوستان اومدن پیوی میگن داستان چیه.. دقیقاً با کی هستی؟ و..
شما دقت نکردید عزیزان..قسمت درونِ پرانتز برای این بود که هرکسی پیام رو برای خودش بخونه و مخاطب خاصی مدنظر نبوده و نیست قطعاً!
خدای زیبای ما همه رو زیبا خلق کرده و این برای همهٔ ما بس..😊
گفتم از کوه بگویم قدمم میلرزد
از تو دم میزنم اما قلمم میلرزد
عرق شرم چکید از قلم از توصیفم
بسکه نام تو بلند است بلاتکلیفم
به شکوهت، به جلالت، به کلامت زینب
پی نبردیم به یکتایی نامت زینب
صبح از نور تو آیینۀ مضمون شده است
از تو آموخته خورشید که خاتون شده است
آمدی شمس و قمر پیش تو سوسو بزنند
تا که مردان جهان نزد تو زانو بزنند
چشم وا کردی و دنیای علی زیبا شد
باز تکرار همان سورۀ «اَعطینا» شد
جان عالم به تو از شوق مکرر میگفت
به گمانم به تو آرام پیمبر میگفت:
بیتو دنیای من از شور و شرر خالی بود
جای تو زیر عبایم چقدر خالی بود
آسمان چادر گل بافته با آمدنت
زندگی رنگ دگر یافته با آمدنت
من در این مرحله لالم! چه بگویم از تو؟
من در اعماق خیالم... چه بگویم از تو؟
به خداوند قسم، از تو سرودن سخت است
هم علی بودن و هم فاطمه بودن سخت است
آیه در آیه جهان محو تماشا شده است
لب آیات به تفسیر شما وا شده است
هر قدم شیوۀ تو راه تو، پیدا و نهان
رسم مردانگی آموخت به مردان جهان
از تماشای شکوه تو دهانم باز است
زن اگر زینب کبراست که زن اعجاز است
قبل تو کوه وقار اسوۀ معروف نداشت
صبر تنها صفتی بود که موصوف نداشت
یک گلستان گل پژمرده در آغوشت بود
علم کربوبلا یکتنه بر دوشت بود
نام زن بعد تو معنای دگر پیدا کرد
رادمردی تو این حادثه را زیبا کرد
ای که زنجیر در آغوش تو آرام گرفت
از مناجات تو سجاده هم الهام گرفت
گرچه دلها همگی سردتر از آهن بود
خم به ابروت نیامد که دلت روشن بود
از تو آموختهایم آخر خط زیباییست
که جهان با همه سختیش فقط زیباییست
-سید حمیدرضا برقعی