هدایت شده از سرسرای کتابخوانی
🔰 سلام به همهٔ کتابخوانهای عزیز و مشتاق!
با خبر خوب شروع میکنیم! دور اول جمعخوانیِ «سرسرای کتابخوانی» بالاخره قراره آغاز بشه.
❇️ چه کتابی قراره بخونیم؟
برای شروع، چند تا کتاب جذاب رو برای نظر سنجی گذاشتیم. شما عزیزان میتونید به کتاب مورد علاقهتون رای بدید و در نهایت کتابی که بیشترین آراء رو کسب کنه رو خواهیم خواند.
🟢 چرا باید شرکت کنیم؟
🟡 دوستای جدید پیدا میکنیم: با افراد باسلیقه و کتابخوان آشنا میشیم.
🟡دیدگاههامون رو به اشتراک میگذاریم: با همدیگه درباره کتابهامون حرف میزنیم و تجربیاتمون رو به اشتراک میگذاریم.
🟡کتابهای جدید کشف میکنیم: با معرفی کتابهای جدید توسط اعضای گروه، کتابهای جذاب و متنوعی رو میشناسیم.
🟡انگیزهمون برای خوندن بیشتر میشه: با شرکت در این گروه، انگیزهمون برای خوندن بیشتر میشه و به اهداف کتابخوانیمون نزدیکتر میشیم.
🔵چطور شرکت کنیم؟
🟠عضو کانال بشید: اگه هنوز عضو کانال نیستید، همین الان عضو بشید تا از آخرین اخبار و رویدادهای گروه با خبر بشید.
🟠در نظرسنجی شرکت کنید: به کتاب مورد علاقهتون رای بدید تا کتابی رو که اکثریت انتخاب کردن، برای دور اول کتابخوانی انتخاب کنیم.
🟩 پس منتظر چی هستید؟
به جمع کتابخوانهای ما بپیوندید و از دنیای کتاب لذت ببرید!
https://eitaa.com/reading_hall
هدایت شده از کتابخانهٔ نیمهشب
عادت،اراده را نابود میکند.عشق،اوج خواستن است؛خواستن،اوج اقتدار اراده.عادت،بازداشت کارکرد اندیشه است.هرگز چیزی به اندازه عادت نفرتانگیز نبوده است.مارکس را اگر گهگاه محترم داشتم بیزارم از اینکه گفته است«روزی خواهد رسید که انسان همه کارهایش را با عادت خواهد کرد». خودکارانه زیستن،پایان انسانیزیستن است.عادت هر روز صبح زود برخاستن_درست سر ساعت،سر دقیقه. سلامی به عادت نه از راه ارادت.چای به عادت.اداره. امضا اتوبوس. آب. چای. زنگ در. کتاب خواندن. خرید؛ خرید به عادت. هرگز چیزی به اندازه عادت نفرتانگیز نبوده است.
📚یک عاشقانهی آرام
📝نادر ابراهیمی
هدایت شده از کتابخانهٔ نیمهشب
نمازت را هم،هرروز با شعوری نو بخوان؛ با ارتباطی نو؛ با برداشتی نو؛ به آنچه میکنی بیندیش: عبادت چرا؟ سخن گفتن با آن نیروی لایزال،چرا؟ عادت،فرسودگی است.ماندگی. آب راکد. مرداب. تغییر بده! بیندیش و جابهجا کن! مگر هزار راه تو را به محل کارت نمیرساند؟خب هرروز،با اراده،یکی از این همه راه را انتخاب کن. کمی دور،کمی نزدیک.کمی سخت، کمی آسان.
📚یک عاشقانهی آرام
📝نادر ابراهیمی
هدایت شده از رسانه امین
32.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #کلیپ | غزلی که مورد تحسین رهبر انقلاب قرار گرفت
🎙️شعرخوانی آقای میلاد حبیبی در محضر رهبر انقلاب
📽 @Resane_Amin
کتابخانهٔ نیمهشب
📹 #کلیپ | غزلی که مورد تحسین رهبر انقلاب قرار گرفت 🎙️شعرخوانی آقای میلاد حبیبی در محضر رهبر انقلاب
-
اگر اینبار رو در رو شدم در آینه با خود
به آهی محو خواهم کرد تنها دشمن خود را..
-
...چرا آدمها خودشان تفرقه ایجاد میکنند و اینهمه از همدیگر بیگانهاند،و چرا انسان اینهمه تنهاست؟
📚 سمفونی مردگان
✍ عباس معروفی
#قطره
داستان بشدت عجیب غریب و خوندنییی بود.
کتاب رو که ورق میزدم و پیش میرفتم به قول خوانندگانِ داستان،احساس میکردم یه آیدین هستم و دارم زندگی میکنم..
واژههایی که به ذهنم میرسه راجع به داستان: برادرکشی،طردشدگی،انزوا،عشق،جنون،طمع،حرص،آز...
واقعاً اثر عجیب غریبی بود برای من.
نمیخوام بگم ک من آیدینم.. نمیخوام ناشکری کنم از بابت زندگیم ولی وقتی احساس شفقت و همدلی میکنم با کاراکتر داستان،حس تنهایی و طردشدگی وجودم رو میگیره.
#بهخوان
#یادداشت
#معرفی_کتاب
هدایت شده از آرامگاه
خود را با خودم سرگرم کردم گاهی حرف های بلند بلند میزدم و گاهی بی هوا بی مفهوم ترین کلمات را با ریتم برای خودم میخواندم نمیدانم چه شد که مرغ خیالم بر بام اعمالم نشست بی درنگ شروع به محاسبه کردم
امروز چه نمازی خواندم خداروشکر که من بنده خدا هستم. بر من ندا امد فلانی مگر تو امروز برای خدا نماز خواندی؟
+ چه نمازی بود عبدالباسط میخواندم و برای نمکش در قنوت دعای کمیل خواندم بهبه عجب نمازی بود
_ خب نمازت که برای این بود فلانی تو را ببیند پس هیچ؟
اب سرد روی سرم ریخته بودن نمیدانستم چه جواب بدم سرم را پایین انداختم و گفتم
+ دروغ نگویم این هم بود حق با شماست این هیچ... ولی جایتان خالی دیروز عجب مجلسی بود چه روضهای خواندم
_ خب فلانی اینجا هم که از به به و چه چه های عوام خوشت امد پس هیچ؟
سمی ترین مارها مرا گزیدند به خود میپیچیدم...
+ این هم هیچ... به اون فقیری که کمک کردم اون چی اون هم هیچ؟
_ هیچ، هرچه چشم میندارم چیزی جز گناه و معصیت نمیبینم...
جملهاش هنوز تمام نشده بود دنیا بر سرم خراب شد چشم هایم تار شد و اشک های داغ روی صورتم روانه شد
با صدای لرزان گفتم: هیچ؟
_ هیچِ هیچ...
هردو دستم را بالا بردم و محکم بر سرم میزدم حال چه کنم، فلانی مرد خدا دیدی که تمامت پوچ شد حال چه میکنی چه خاکی بر سرت میریزی.
امیدم نا امید شد هرچه داشتم تهی بود بر خرواری از هیچی تکیه میزدم انگار در شبی بی ستاره در جنگلی مخوف رها شده ام ناگهان بر من ندایی امد
_فلانی چیزی رو یادت نرفته بگی؟
+ هرچه داشتم گفتم چیزی نمانده که بگویم...
_ مگر هروز بر تو واجب نشده که بگویی الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ؟
+ هروز میگفتم بارها و بارها
_ مگر هروز بر تو واجب نشده که بگویی مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ؟
+ اری این را هم هروز میگفتم
_ پس نگران چه هستی مرد خدا؟ بلند شو غبار غم از روی خودت بتکان...
_ یادت نیست در دنیا سینه ات را سپر میکردی و میگفتی که ما از خاکیم و پدرمان ابوتراب است مگر تو نبودی که میگفتی ما فرزندان همان مادر پهلو شکستهایم؟ تو مگر از نمک گیر سفر مولایمان حسن نیستی؟ یا همانی که از کودکی کفش ها روضه حسین (ع) را جفت میکردی نیستی؟ حال چرا اینطوری بر خود میپچی بلندشو عبد خدا بلندشو از چه میهراسی؟
دوباره متولد شدم اینبار آسمان ابی تر درختان سبز تر کوه ها استوار تر جهان وسیع تر به منظر میرسید نمیدانستم چه کنم بی گمان زانو سست شد و روی خاک افتادم سر بر زمین گذاشتم و فقط همین را میگفتم
* اَلحمدُ لِلهِ الّذی جَعَلَنا مِنَ المُتَمَسِّکینَ بِولایةِ اَمیرِالمؤمنینَ و الائمةِ المَعصومینَ علیهم السلام *