eitaa logo
میوه دل من
6.8هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
25 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸ـــــــ🍂🌼꧁﷽꧂🌼🍂ــــــ🌸 امام خمینی (ره) و کودکان 4⃣2⃣ سلام، بدون جواب نمی‌ماند در آن زمان که من کودکی بیش نبودم، حضرت امام جذبه و وقار خاصی داشتند. به عنوان نمونه ما هیچ گاه نمی‌توانستیم مستقیم به چشمان آن حضرت نگاه کنیم و قدرت نظر انداختن مستقیم به چشم‌های آن وجود مبارک را نداشتیم. از سر و صدای شاگردان امام که در حال عبور معظمٌ له از کوچه، از ایشان سؤال می‌کردند، متوجه حضور امام می‌شدیم. چنانچه در کوچه مشغول بازی یا صحبت بودیم، صحبت و بازی خود را قطع می‌کردیم و در گوشه‌ای می‌ایستادیم و وقتی که امام به ما می‌رسیدند، سلام می‌دادیم. علیرغم آن حالت پرخاش و ستیزی که با دستگاه حکومتی وقت داشتند و علی‌رغم درگیری‌ها و مشکلات روزمره، هرگز به یاد ندارم که سلام یکی از بچه‌ها بدون جواب مانده باشد. امام به صورت تک تک بچه‌ها نظر می‌انداختند و در حالی که تبسمی بر لبانشان بود، پاسخ سلام همگی را می‌دادند.  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ حسین شهرزاد، مجله شاهد، ش ۱۸۶. 🔰ادامه دارد...   @MiveiyeDel_man ┄┅┅┅┄❅💗❅┄┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
══════════✦✧ ⃟ ⃟♥️ ⃟ اهمیت بازی با کودک 6⃣ ج) هم سطحی در هوش و مهارت از لحاظ مهارت‌ها و توانایی‌های جسمانی یا مهارت‌های ذهنی اختلاف زیادی با یکدیگر نداشته باشند. زیرا این اختلاف می‌تواند منجر به سرخوردگی، یا احساس توانایی کاذب در کودک شود. کشتی‌گیری را در نظر بگیرید که سنگین‌وزن است و می‌خواهد با یک کشتی‌گیر سبک‌وزن تمرین یا مسابقه داشته باشد. به طور معمول این رابطه به رشد هیچکدام کمکی نخواهد کرد و به مرور نیز انگیزه‌ای برای تعامل باقی نخواهد ماند. کودک ما هنگامی که با فردی نزدیک به سطح هوشی و مهارتی خود بازی می­‌کند دائما شکست و پیروزی را تجربه کرده و این امر موجب درک صحیحی از زندگی هنگام دوران کودکی می­‌شود. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ استاد تراشون. 🔰ادامه دارد... ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
2.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
══════════✦✧ ⃟ ⃟♥️ ⃟ کوتاه کردن موهای کاغذی برای کودکان تفویت مهارت دست ورزی آشنایی با شغل آرایشگری ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸ـــــــ🍂🌼꧁﷽꧂🌼🍂ــــــ🌸 امام خمینی (ره) و کودکان 5⃣2⃣ اوقات خوش وقتی بچه بودیم، گاهی اوقات شبها در منزل امام می‌خوابیدیم و آن شبها حال و هوای خاص خودش را داشت. صبح‌ها امام داخل حیاط می‌آمدند که قدم بزنند، ما هم گوش به زنگ بودیم، امام که وارد حیاط می‌شدند، فوری می‌دویدیم پهلوی ایشان و دستمان را به کمرمان می زدیم و با ایشان قدم می‌زدیم. ما بچه‌های پر شر و شوری بودیم ولی وقتی با ایشان قدم می‌زدیم، خیلی آرام بودیم و خیلی هم به ما خوش می گذشت. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سید عماد طباطبایی (نتیجه امام ره) 🔰ادامه دارد...   @MiveiyeDel_man ┄┅┅┅┄❅💗❅┄┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄ آی قصه قصه قصه📚📚 این داستان: بهارک از چی می‌ترسه؟ 👧 نظرات خودتون رو با ما درمیون بذارین. همچنین اگر خودتون قصه‌ای می‌نویسین یا می‌خونین برامون بفرستین تا توی کانال بذاریم⬇️ @reyhanehih ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄ صفحه1⃣ در یک بعدازظهر خنک و زیبای پاییزی🍂 آرش و خواهر کوچولوش کم کم از دوستاشون خداحافظی کردن و رفتن و سمت خونه🏡 بهارک دست داداشش رو محکم گرفته بود و دوست داشت خیلی زود به خونه برسه. آرش فهمید که بهارک نگرانه و با مهربونی گفت: چی شده خواهر کوچولو؟ چرا نگرانی؟ 🤔 بهار کوچولو که تازه یاد گرفته بود حرف بزنه با لحن شیرین گفت:می‌ترسم. داداشش گفت از چی می‌ترسی؟ بهار کمی فکر کرد بعد شونه هاش رو بالا انداخت و دستای آرش رو محکمتر گرفت و گفت: آخه همه جا داره تاریک میشه من از شب میترسم، نکنه راه خونمونو گم کنیم🌛 آرش گفت: نگران نباش من راه خونه رو خوب بلدم،بعدم بهارک رو بغل کرده به راهش ادامه داد. 🏘 ⬇️ادامه... ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄ صفحه2⃣ آرش و بهارک رسیدن خونه و دیگه غروب شده بود🌝 مادر میز شام رو چیده بود🥗 بعد از شام آرش و بهارک مثل همیشه به اتاقشون رفتن تا بخوابن😴 وقتی روی تخت هاشون درازکشیدن🛌 آرش دید خواهرش هنوز نگرانه، برای همین نشست، ملافه بهارک رو روش کشید و بهش گفت هنوز که داری فکر می‌کنی😊 میخوای بگی چی شده🤔 بهارک با ناراحتی شونه‌هاش رو بالا انداخت و گفت: هیچی نیست شبت بخیر. این را گفت و ملافه رو روی سرش کشید و رفت سر جاش خوابید😴 اما کمی که از شب گذشته بود با صدای بهارک از خواب بیدار ش. بهارک ملافشو دستش گرفته بود و بالای سر آرش ایستاده بود و با صدای آروم گفت: داداشی من میتونم پیش تو بخوابم؟ آخه... آخه... خیلی میترسم😰 آرش تعجب کرد😮 چشم‌هاش رو مالید و گفت: باشه بیا ولی آخه از چی میترسی؟ بهارک کنارش خوابید و همینطور که خودش رو زیر ملافه پنهان می‌کرد گفت: آخه شبا از همه جا صدا میاد. بعد یه چیزی میخوره به در اتاقمون. وقتی هوا تاریک میشه همه چیز تکون میخوره من از همین میترسم. ادامه⬇️ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄ صفحه3⃣ آرش خندید و گفت☺️ منم وقتی کوچولو بودم، مثل تو شبا از سر و صدا می‌ترسیدم😩 اما یه شب مامان و بابا به من گفتن که شبا چرا ما بچه‌ها از سروصدا می‌ترسیم😏 حالا بلند شو تا آروم و بی سر و صدا از اتاق بریم بیرون. می‌خوام تو خونه یه چیزی بهت نشون بدم🏠 آرش دست بهارک رو گرفت و با هم آروم از اتاقشون بیرون رفتن🚪 همینطور که تو خونه راه می‌رفتن🚶‍♂🚶‍♀آرش به بهارک گفت: شبا یه صداهایی می‌شنوی که شاید توی روز نشه اونا رو شنید🔊 چون روز همه بیدارن و یه عالمه صدای بلندتر وجود داره که برامون آشناست، اما شبا که همه چیز اینقدر ساکته، وقتی باد از پنجره میاد تو🌬 در و پنجره اتاق تکون می‌خورن و صدا میدن بعضی وقتا صدای تیک تاک ساعت رو دیوار رو می‌شنویم🕰 حتی صدای یخچال هم شبا به نظرمون ترسناک میاد. ادامه⬇️ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯