•┈┈┈••✾🍃🌺🍃✾••┈┈┈•
به یاد سردار شهید حاج قاسم سلیمانی عزیز🥀
داستان شجاعت حاج قاسم در ۱۰ سالگی
آن روزها حمامی نبود، مادرم قابلمه بزرگ مسی که به آن دیگ می گفتند را پر از آب، روی آتش حسابی داغ می کرد و بعد با آب جو، سرد و گرم می کرد و جان و سرمان را با صابون رخت شویی و برخی وقت ها هم با اشلوم (نوعی گیاه تمیز کننده)می شست.
از همان ابتدای کودکی حالتی از نترسی داشتم، ۱۰ سالم بود، تابستان بود و مدرسه تعطیل. فصل درو کردن ما قبل صبح تا قبل از غروب آفتاب بود، پدرم یک گاو نرِ شاخ زن خطرناک داشت که همه از او می ترسیدند. مرا سوار بر این گاو کرد که ببرم به ده دیگری که ۱۵ کیلومتر با خانه ما فاصله داشت و سرسبزتر بود و خانه عمه ام همان جا بود. گاوِ مغرور حاضر به فرمان بری نبود و با سرِ خود به پاهای کوچک من می کوبید، من این بیابان را تنها سوار بر این حیوان خطرناک تا ده عمه ام رفتم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برگرفته از دست نوشته های سردار سلیمانی با عنوان «از چیزی نمی ترسیدم».
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
#سردار_سلیمانی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
4.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیربنای تربیت چیست⁉️
پاسخ را از استاد گرانقدر حاج آقای فاطمینیا بشنوید✨
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
#تربیت_فرزند
#استاد_فاطمی_نیا
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سردار دلها و بابای مهربان ❤️
داستانی کوتاه برای فرزند دلبند شما🌺
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
#سردار_سلیمانی
#داستان
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
💠 ساخت دوربین با رول دستمال کاغذی
وسایل لازم برای ساخت این کاردستی⬇️
رول دستمال کاغذی
چسب نواری (ترجیحا چسب های رنگی و تزئینی)
کاموا یا روبان های رنگی
ماژیک
وسایل تزئینی دلخواه
نحوه ساخت✂️
رول های دستمال کاغذی را در اختیار کودک قرار میدهیم تا آنها را به صورت دلخواه تزئین کنند.
دو رول دستمال کاغذی را با چسب به هم میچسبانیم.
حالا دو طرف دوربین را سوراخ کرده یا با چسب کاموا را بچسبانید تا بند دوربین هم آماده شود. دوربین شما آماده است.
یک کاردستی بدون خطر و سرگرم کننده☺️
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
#کاردستی
#مادر_خلاق
#بازی_سازی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
صفحه 1⃣
💠 یکی بود یکی نبود، در یک جنگل زیبا و سرسبز و پر از دار و درخت خرس کوچولوی بامزه ای به اسم باتو به همراه پدر و مادر و خواهراش زندگی می کردن.
بچه ها جونم شب شده بود و کم کم وقت خوابیدن باتو شده بود. مامان خرسی گفت: "توله خرس کوچولوی من باید خسته باشه”
بابا خرسی گفت:” بعد از یه روز شلوغ و پر از بازی، خواب راحت و رویای شیرینی در انتظار تو هست پسرم”
همونطور که پدر و مادرش برای شب بخیر گفتن داشتن باتو رو می بوسیدن، خرس کوچولوی قصه ی ما با خواب آلودگی داشت به روزی که گذرونده بود و پشت سر گذاشته بود فکر می کرد و با هیجان و شگفتی داشت فکر می کرد که امشب ممکن خواب چیو ببینه؟
ادامه⬇️
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
#داستان
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
صفحه 2⃣
💠 باتو یادش اومد که صبح زود زیر نور گرم و درخشان خورشید روی سبزه ها دراز کشیده بود و استراحت می کرد
ادامه⬇️
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
#داستان
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
صفحه 3⃣
💠 بعد یاد این افتاد که با خواهراش که ازش بزرگتر بودن به کوهنوردی رفته بود
ادامه⬇️
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
#داستان
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
صفحه 4⃣
💠 توی برکه ی مورد علاقه ش آب تنی کرده بود
ادامه⬇️
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
#داستان
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
صفحه 5⃣
💠 و حشرات جالب و سرگرم کننده ی زیادی رو دیده بود.حتی یه کفشدوزک رو دیده بود که سه تا دونه خال زیبا و قشنگ روی یک بالش داشت و روی اون یکی بالش هیچ خالی وجود نداشت.باتو اونو روی تنه ی افتاده ی یک درخت پیدا کرده بود که مثل خرسی که روی علف ها دراز کشیده باشه روی زمین افتاده بود.
ادامه⬇️
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
#داستان
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯