eitaa logo
میوه دل من
6.8هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
25 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در این شب نورانی، از همه شما عزیزان التماس دعا داریم🤲 در رأس همه دعاها، دعا برای فرج و سلامتی 🌹آقا صاحب‌الزمان عج🌹 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
46.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
══❀﷽❀══ ⃣2⃣ 💠چگونه به خدا و امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) مقرّب شویم؟ ⬅️ جلسه بیست و چهارم 🎙 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
1.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باباها بی نظیرن 👌🤣🤣 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این ماهی به ظاهر خیلی مهربونه😉 اما... خودتون ببینید☺️ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
—✧✧🌸✧ 📚 ✧🌸✧✧— آی قصه قصه قصه📚 این داستان: سه بز زرنگ🐐 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
صفحه1⃣ روزی روزگاری تو دامنه‌ی یک تپه‌ی سرسبز، سه تا بز زرنگ زندگی می‌کردن! یک بز کوچولو، یک بز متوسط و یک بز بزرگ. فامیل اونا زرنگ بود و توی کل دهکده‌های اطراف، همه اونا رو به اسم سه بز زرنگ میشناختن! اونا عاشقونه چمنزار و تپه‌ی قشنگشون رو دوست داشتن! ولی تپه‌ی اونا دیگه سبزه نداشت. زمستون سال قبل اونقدر سرد بود که تموم علف‌ها را از بین برده بود و الان فقط چند دسته‌ی کوچیک علف بین گل‌ها و سنگ‌ها باقی مونده بود! بالاتر از تپه، یک چمنزار سرسبز و خیلی زیبا قرار داشت که پر از یک عالمه علف آب‌دار و خوشمزه و بلند بود که واقعا برای بزها غذای خیلی خوبی به نظر میومد! بز زرنگ کوچولو با خودش فکر کرد: وای خدا جون! اون علف‌های خوشمزه‌ی توی چمنزار بالا رو ببین! من باید حتما برم و کلی از اونا بخورم تا مثل برادر بزرگم، درشت و قوی بشم! بز زرنگ کوچولو به سمت چمنزار سرسبز رفت. اون اصلا به هیچکدوم از برادراش نگفت که داره کجا میره! ⬇️ادامه ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
صفحه2⃣ بز زرنگ کوچولو دوید و دوید. طولی نکشید که به رودخانه بزرگی برخورد کرد. روی رودخونه، یک پل سنگی باشکوه خیلی زیبا بود؛ ولی چیزی که بز زرنگ کوچولو نمیدونست این بود که این پل مال یک غول بزرگ وحشتناکه! بز زرنگ کوچولو چند قدم بیشتر روی پل راه نرفته بود که صدای فریاد بلندی از پایین پل به گوشش رسید. غول نعره زد: کی جرات کرده و داره روی پل قشنگ من راه میره؟؟ بز بلا با صدایی لرزون پاسخ داد: این منم. کوچکترین بز زرنگ! غول سر زشتش رو از زیر پل بلند کرد و با صدای خیلی وحشتناکی گفت: کوچک‌ترین بز زرنگ؟ این پل قشنگ منه و هیچکس حق نداره از روش رد بشه! من دیگه نمیذارم تو از این جلوتر بری و برای صبحانه تو رو یک لقمه‌ی چپ میکنم! ⬇️ادامه ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
صفحه3⃣ بز زرنگ کوچولو خیلی خیلی زیاد ترسیده بود و داشت از وحشت میلرزید، ولی تونست خودشو کنترل بکنه و محکم جواب بده: جناب غول! شما خیلی غول باشکوه و بزرگی هستید! من بز زرنگ خیلی کوچولویی هستم و مطمئنم که اگه منو بخورید، اصلا سیر نمیشید! من یک برادر دارم که خیلی از من بزرگتره! صبر کنید تا اون بیاد و اونو بخوربد تا حسابی سیر بشید! غول گفت: خیلی خیلی بزرگتره؟ بز زرنگ کوچولو با آب و تاب گفت: اوه بله، جناب غول! غول گفت: خیلی خب، من به تو اجازه میدم که از روی پل رد بشی! بز بلای کوچولو که نمیخواست هیچ لحظه‌ا‌ی رو هدر بده، با عجله از روی پل رد شد و با تموم سرعتی که میتونست دوید و دوید! بز زرنگ کوچولو به سلامت از روی پل رد شد و به سمت چمنزار حرکت کرد. وقتی به چمزار رسید با لذت شروع کرد به خودن علف‌های آب دار و بلند! ⬇️ادامه ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯