eitaa logo
میوه دل من
6.7هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
25 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
—✧✧🌸✧ 📚 ✧🌸✧✧— آی قصه قصه قصه📚 این داستان: ✨جاروی جادویی💫 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
به نام خداوند بخشنده و مهربان✨ سلام گلای قشنگ، دخترای مهربون، پسرای خوب😍 امشب براتون یه قصه جادویی آوردم☺️ به نظر شما جادو وجود داره⁉️ برای اینکه جواب درست رو بفهمین، قصه رو تا آخر خوب گوش کنین✅ صفحه1⃣ يكي بود يكي نبود … يك جاروي دسته بلند گوشه‌اي از انباري در مزرعه‌اي زندگي مي‌كرد🌾 وسایل انباري به او سيخي مي‌گفتن. وقتي كشاورز، صبح زود به انبار مي‌رفت تا داس و بيل رو برداره سيخي بيدار مي‌شد و اونجا رو جارو مي‌كرد🧹 به اين ترتيب انباري هميشه تميز بود✨ وسایل انبار هميشه سيخي را تحسين مي‌كردن👏 يك روز كه سيخي درحال تميز كردن انباري بود، يك دسته از سيخ‌هاي جارو به کلنگی كه روي زمين افتاده بود⛏ گير‌كرد و كنده شد و سيخي روي زمين افتاد. وقتي عصر كشاورز برگشت سيخي روي زمين افتاده بود و انبار تميز نشده بود. كشاورز سيخي را گوشه انبار گذاشت و يك جاروي نو و جوان را به انبار آورد🛖 شن‌كش وقتي جاروي تازه را ديد به او گفت: اسم شما چيست❓ جاروي جوان با غرور گفت: من جاروي‌ جادويي هستم. به سرعت مي‌توانم انبار را تميز كنم🪄 بيلچه گفت: تو به كمك سيخي اومدی🧹 جاروي‌ جادويي گفت: من به كمك هيچ كس نيومدم و نيازي هم به كمك ديگري ندارم. كلنگ گفت: ولي ما سيخي را داريم. فقط كمي مجروح شده و كارش هم بسيار عالي است⛏ جاروي ‌جادويي گفت: گفتم كه من جادويي هستم و ديگر نيازي به سيخي شما نيست💫 خاك‌انداز گفت: ولي من دوست دارم با سيخي كار كنم. جاروي ‌جادويي گفت: گفتم كه حتي نيازي به تو هم ندارم. من يك ورد جادويي مي‌خونم و همه آشغال‌ها جمع مي‌شه😉 همه با تعجب شروع به پچ پچ کردن. فردا صبح انبار شلوغ و آلوده بود. كشاورز براي بردن وسایل به انبار اومد و وسایل كشاورزي رو برداشت و رفت👨‍🌾 سيخي تكاني به خود داد. اما مجروح بود و نمي‌تونست كار كنه. سيخي خاك‌انداز رو بيدار كرد و به او گفت: جاروي‌ جادويي رو بيدار كن. خاك‌انداز چند بار جاروي‌ جادويي را صدا زد ولي او بيدار نشد. بعد از دو ساعت جاروي‌ جادويي بيدار شد... ⬇️ادامه ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
صفحه2⃣ خاك‌انداز گفت: خوب شد بيدار شدي. انبار كثيفه و ما از كارمون عقب افتادیم😟 جارو‌ي جادويي با بي‌حوصلگي گفت: الان خوابم مي‌آيد. بعدا با يك ورد همه جا را تمييز مي‌كنم و دوباره خوابيد😴 نزديك ظهر جاروي‌ جادويي بيدار شد🌤 خاك‌انداز گفت: خوب شد بيدار شدي. لطفا ورد جادويي خودت رو بخون🗣 جاروي ‌جادويي گفت: فعلا مي‌خوام از پنجره پريدن پرنده‌ها وگلهاي زيبا رو تماشا كنم. بعدا اينجا را تميز مي‌كنم💐 خاك‌انداز آهي كشيد و گفت: من فكر نمي‌كنم اتفاقي بيافته. بعد از ظهر خاك‌انداز به جاروي‌ جادويي گفت: اگر حالا ورد خود رو نخوني ديگه به درد نمي‌خوره. چون تا چند ساعت ديگه كشاورز خواهد آمد🚶 جاروي ‌جادويي با غرور گفت: حالا خوب به من نگاه كن سپس رو به زباله‌هاي كف انبار كرد وگفت: آبرا - كادابرا🗣 ولي هيچ اتفاقي نيافتاد. دوباره گفت: اجي- مجي- لا ترجي🪄 باز هم هيچ اتفاقي نيافتاد🙁 دوباره ورد ديگري رو امتحان كرد. ولي ... خاك‌انداز گفت: چرا اتفاقي نميافتد🤨 جاروي ‌جادويي گفت: نميدانم. شايد وردش رو يادم رفته است🧐 خلاصه يك ساعت بعد هم هيچ اتفاقي نيافتاد و او هر چه ورد بلد بود، خواند. خاك‌انداز گفت: حالا چكار كنيم؟ سيخي لطفا كاري بكن الان كشاورز مي‌آيد😩 سيخي گفت: من نمي‌تونم. فقط مي‌دونم اگر حركتي نكنيد و اينجا را تميز نكنيد اينجا تميز نخواهد شد.❌ جادوگري و ورد همه افسانه است و وجود ندارد. ما نتيجه تلاش خود را مي‌بينيم💪 جادويي گفت: متاسفم.حالا مي‌فهمم كه چقدر اشتباه مي‌كردم😥 خاك‌انداز گفت: فقط دو ساعت به آمدن كشاورز باقي مانده است. عجله كنيد❗️ جاروي‌ جادويي پيش بندش را بست و شروع به تميز كردن انبار كرد. وقتي كارش تمام شد، انبار خيلي پاكيزه شد و جاروي ‌جادويي از كارش بسيار راضي بود✨ سيخي به او گفت: جادوي اصلي اراده ماست كه باعث انجام كارها مي‌شود✅ جادويي و سيخي از آن روز دوستان خوبي شدند. جادويي از تجربيات سيخي و سيخي از نشاط و جواني جادويي بهره مي‌برد🍃 💠 پایان ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امیر المؤمنین علی علیه‌السلام🌺 خوشا به حال کسی که زیادی مال خویش را انفاق کند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📚 میزان الحمه، ج ۱۲، ص ۳۷۱. ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این گربه شکمو هر چی که بهش میدیم می‌خوره😉 بریم ببینیم چطوری باید درستش کرد⏯ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
━━ .•👶━━━━━━━━━━━ 🌱فرزندآوری عامل نشاط خانواده 💠 وقتی شما به خانه‌ای وارد شوید که فرزندی در آن نیست، یک حسّ دلمردگی، خمودگی، افسردگی را در آن خانواده‌ها احساس می‌کنید.🍂 ولی در خانواده‌ای که فرزند حضور دارد، از اوّل صبح که فرزند بیدار می‌شود، یک نشاط و شادمانی و حرکت و پویایی را در خانواده ایجاد می‌کند. یعنی خانواده را سرزنده می‌کند.🌻 پدر، مادر و محیط خانواده به واسطۀ آن فرزند، نشاط و شادی و شادمانی خاصّی می‌گیرند. 📔برگرفته از درس‌های تربیت فرزند استاد حجت الاسلام و المسلمین تراشیون ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
عروس دریایی با بشقاب پلاستیکی و نخ کاموا🌊 اول بشقاب رو نصف کنین و داخل بشقاب رو با ماژیک رنگ کنید. پایینش رو با پانچ سوراخ کنین و نخ ها رو آویزون کنین. براشون چشم و دهن بکشین تا کامل بشن😊 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
—✧✧🌸✧ 📚 ✧🌸✧✧— آی قصه قصه قصه📚 این داستان: تقصیر من بود😳 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
به نام خداوند بخشنده و مهربان✨ اتل متل ستاره قصه داریم دوباره📚 همه با هم بشینیم این قصه رو ببینیم☺️ صفحه 1⃣ موشی می دانست که نباید در خانه توپ بازی کند اما او و برادر کوچکش موش موشی می خواستند بدانند آیا توپ پلاستیکی نوی آن ها می تواند آن قدر از زمین بالا بپرد که به سقف برسد یا نه. موشی به موش موشی گفت: باید حتما آن را امتحان کنیم ! البته فقط یک بار. سه ، دو ، یک ، جانمی ... ! توپ کوچولو هوا رفت و به سقف هم رسید ! اما وقتی به زمین خورد دوباره هوا رفت و این بار درست به طرف گلدان نازنین مامان موشی رفت ؛ همان گلدان زردی که خال های قرمز داشت. جیرینگ ! رنگ از روی موشی پرید و فریاد زد : وای ، نه ! موشی به موش موشی گفت: زود باش ! باید قبل از برگشتن مامان شیشه خرده ها را جمع کنیم. اما موش موشی نمی توانست از جایش تکان بخورد. توی حوضچه بزرگی از آب گیر افتاده بود. موشی دست دراز کرد و موش موشی را از آب بیرون کشید. زیر لب غر می زد : من هم عجب شانسی دارم ! چرا همه بلاها سر من می آید ؟ موشی حوله آورد و موش موشی را خوب خشک کرد. بعد گل ها را توی پارچ گذاشت و شروع کرد به جمع کردن شیشه خرده ها. موشی خاک انداز پر از شیشه خرده را زیر تختش مخفی کرد و گفت: گلدان چرا شکست ! وقتی مامان بفهمد خیلی عصبانی می شود ! شاید دیگر به ما پنیر خوشمزه ندهد. اگر اجازه ندهد تلویزیون تماشا کنیم چی ؟ یا ... یا ... اما تنبیهی سخت تر از این هرگز به فکر موشی نمی رسید. با خودش گفت: اصلا به مامان نمی گوییم ! اما اگر از ما پرسید گلدان کجاست چه بگوییم؟ هر دو به فکر فرو رفتند. ناگهان موشی گفت: فهمیدم ! به مامان می گوییم دزد آمد و گلدان را دزدید ! اما تا حرف دزد و دزدی به میان آمد موهای تن هر دو از ترس سیخ شد. موشی گفت: به نظرم این هم راه حل خوبی نیست باید کلک بهتری بزنیم. مامان موشی داشت چیزهایی را که خریده بود جابه جا می کرد که در آشپزخانه باز شد. موش موشی یواشکی وارد آشپزخانه شد و با صدای نازکش گفت: مامان می خواهم خبری بدی بهت بدم اما باید به من قول بدهی که خیلی از دستم عصبانی نشوی. مامان موشی گفت: تو خیلی کوچک تر از آن هستی که من از دستت عصبانی شوم. موش موشی ماجرا را تعریف کرد اما پای موشی را وسط نکشید. مامان موشی گفت: خیلی بد شد. آیا گلدان نازنینم فقط ترک خورده یا کاملا شکسته است ؟ موش موشی گفت: می روم آن را بیاورم و ناپدید شد. چیزی نگذشت که موشی و موش موشی با تکه های شکسته گلدان برگشتند. موشی که از این کار موش موشی کلی تعجب کرده و ناراحت شده بود به مامان موشی گفت: موش موشی همه چیز را نگفته ! من آن را توپ به گلدان زدم. آیا از دست من خیلی عصبانی هستی ؟ مامان موشی جواب داد: نه فقط ناراحتم چون بهتر بود از اول خودت ماجرا را می گفتی. من آن گلدان را دوست داشتم. موشی گفت: شاید بتوانیم با چسب تکه های آن را به هم بچسبانیم. آن ها تکه های گلدان را به هم چسباندند اما گلدان مثل اولش نشد. موشی با ناامیدی گفت : دیگر نمی توانیم در آن گل بگذاریم چون آب در آن نمی ماند اما شاید بتوان برای کار دیگری از آن استفاده کرد. او با کلی شکلات برگشت و گفت : این می تواند از این به بعد شکلات خوری نازنینت شود ! مامان موشی هم خندید و گفت : فکر بسیار خوبی است ! ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا