369.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کشیدن دوچرخه با سکه🚲
شما هم این دوچرخه زیبا رو بکشید و برای ما بفرستین تا توی کانال بذاریم👌
#میوه_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
#نقاشی
#خلاقیت
╭┅───🏴—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🏴—————┅╯
—✧✧🌸✧ 📚 ✧🌸✧✧—
آی قصه قصه قصه📚
این داستان: نذر مامان جون🏴
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🏴—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🏴—————┅╯
صفحه1⃣
محرم که از راه میرسد همهجا پر میشود از صدای نوحه🔊 همهجا پر میشود از عزادار📿 همه دلشان میخواهد توی مراسم عزاداری شرکت کنند😢
من هم تا فهمیدم محرم از راه رسیده است، دلم هوای عزاداری برای امامحسین(علیهالسلام) را کرد🏴
علی و بابا با چند تا جعبه از توی انباری بیرون آمدند📦 جعبهها را وسط حیاط گذاشتند. چند تا جعبهی بزرگ بود. لبخندزنان دویدم توی حیاط😊 با خودم گفتم: «یعنی توی جعبهها چیست» ⁉️
رفتم کنار یکی از جعبهها و از سوراخ گوشهاش نگاهی انداختم👀 تاریک بود و هیچ چیز دیده نمیشد🙄 بوی خاک روی جعبه رفت توی دماغم و عطسهام گرفت😮
مامان لبخندزنان پشت سرم آمد و با دستمالی، خاک روی جعبهها را پاک کرد☺️ علی درِ اولین جعبه را باز کرد و گفت: حتما میخواهی ببینی چه توی جعبههاست. بفرما ببین😉
#میوه_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
#داستان
╭┅───🏴—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🏴—————┅╯
صفحه2⃣
با خوشحالی سرک کشیدم و از دیدن چیزی که توی جعبه بود حسابی هیجانزده شدم🤩 با صدای بلند داد زدم: «مگر محرم رسیده؟! مگر قرار است دوباره هیئت عزاداری داشته باشیم؟!»🏴
علی لبخندزنان گفت: «بله، جوجهکوچولو! قرار است زنجیرها را ببریم مسجد چون از امشب عزاداری را شروع میکنیم. فردا اول محرم است.🖤
با ذوق بالا و پایین پریدم و گفتم: «من هم میآیم.» بابا لبخندی زد و نگاهم کرد😊
علی نچنچکنان گفت: «نمیشود جوجهکوچولو! تو باید پیش مامان بمانی و به او کمک کنی. تازه ما میرویم قسمت آقایان مسجد. تو که نمیتوانی آنجا بیایی.👨
اخمی کردم و سرم را پایین انداختم و گفتم: «اما من هم دلم میخواهد برای امام حسین(علیهالسلام) عزاداری کنم و توی مراسم شرکت کنم.»😔
مامان که داشت یکییکی خاک روی زنجیرها را باحوصله پاک میکرد گفت: «خب، ما هم مراسم داریم، یک مراسم مخصوص خانمهای عزادار. کلی هم کار داریم که انجام بدهیم.»🧕
#میوه_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
#داستان
╭┅───🏴—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🏴—————┅╯
صفحه 3⃣
با تعجب نگاهش کردم و گفتم: واقعا❗️
مامان همانطور که زنجیرها را مرتب سر جایشان توی جعبه میچید، گفت: «بله، امسال نذر کردم دهه اول محرم را توی خانه برای خانمها مراسم عزاداری برگزار کنم. آقایان میروند مسجد. خانمها هم میآیند خانهی ما.🏠
لبخندی قد یک قاچ خربزه نشست روی صورتم و گفتم: «حالا از کجا باید شروع کنیم؟»😁
مامان نگاهی به یکی از جعبهها که هنوز درش باز نشده بود انداخت و گفت: «از این جعبه. باید پرچمهای سیاه و سبز عزاداری را ببریم توی اتاق و به دیوارها نصب کنیم.🏴
بعد هم باید سماور بزرگ را از انبار بیرون بیاوریم☕️، لیوان و پیشدستیها را مرتب کنیم🍽، خرماها را بچینیم و قندها را توی قندان بریزیم، میز و صندلیها را جمع کنیم🪑 و ... .اوه! یک عالم کار داریم!»
هنوز حرف مامان تمام نشده بود که دستبهکار شدم. اول رفتم دم خانهی زهرا خانم و خواستم بیاید کمک. او هم با دخترش زینب آمد.👧
بابا و علی که با جعبههای زنجیر رفتند مسجد، من و مامان و زینت و زهراخانم، چهارتایی، مشغول کار شدیم🧹
تا عصر همهچیز را مرتب کردیم. بعد نشستیم تا خرماها را توی دیس بچینیم. من و زینب باعجله یکـــییکـــی خرماها را پشت سرهم توی دیس میچیدیم و همینطور به اتاق نگاه میکردیم🙂
راستی اتاق شده بود مثل مسجد. خیلی قشنگ شده بود! زینب گفت: «چه خوب است امسال محرم ما خانمها هم برای خودمان مراسم عزاداری داریم.🥰
سرم را تکان دادم و همانطور که خرماها را به ردیف توی دیس میچیدم گفتم: «واقعا که دست مامانجانم درد نکند با نذر خوبی که کرده. فکر کنم امسال مراسم ما هم به خوبی مراسم آقایان باشد.😍
این را گفتم و دوتایی به نوشتهی پرچمهای روی دیوار نگاه کردیم و نوشتهها را یکییکی خواندیم: «یاحسین(علیهالسلام)، یا ابوالفضل(علیهالسلام)، یا زینب کبری(سلاماللهعلیها).»🥀
#میوه_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
#داستان
╭┅───🏴—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🏴—————┅╯
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتي كسي ز جان خودش دست ميكشد
از هستي و جهان خودش دست ميكشد🍂
وقتي كه آفتاب دلش ميكندغروب
از ماه آسمان خودش دست ميكشد🌙
يادش ميان خلق خدا ميشود عزيز
هر كس كه از نشان خودش دست ميكشد✨
وقتي كه صحبت ازغم و داغ حسين شد
زينب ز كودكان خودش دست ميكشد🥀
#میوه_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
#محرم
╭┅───🏴—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🏴—————┅╯
دیشب یه سربند سبز
بابام رو پیشونیم بست🍃
که روش نوشته بودند
آقای من حسین است❤️
بابام منو با خودش
به مجلس روضه بُرد🧔♂
خرما که دادن بهش
با ذکر زیر لب خورد📿
تو روضه خوندن دیدم
گریه میکردن همه😭
حسین حسین میگفتن
با صدای زمزمه😢
بلند شدیم وایسادیم
تا بزنیم به سینه✨
سینهزنی قشنگه
ولی خیلی غمگینه😔
وقتی تموم شد عزا
غذای نذری دادن🍵
از بس که خوشمزه بود
همه غذا رو خوردن😋
از اون موقع تا حالا
همش دارم میخونم🎤
حسین حسین حسین جان
آقای مهربونم🥀
#میوه_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
#شعر_کودکانه
#محرم
╭┅───🏴—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🏴—————┅╯
1.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با یکمی خلاقیت میشه بازی های جالب و کم هزینه طراحی کرد👌
شما هم از خلاقیتتون عکس و فیلم بفرستین تا توی کانال بذاریم✅
#میوه_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
#بازی_سازی
#مادر_خلاق
#خلاقیت
╭┅───🏴—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🏴—————┅╯