میوه دل من
═══ ♥️ ⃟⃟ ⃟❀﷽❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ═══ سلاااام خدمت همه ی عزیزان 🌹 مسابقه داریم مسابقه#از_قربان_تا_غدی
سلاااام🌹
منتظر آثار زیبای شما هستیم 😍
تا ۸ مرداد😃
━━━━━━◯◯﷽◯◯━━━━━━
😍🤲 الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ عليه السلام🤲😍
📗قال الصادق(علیه السلام):
ينبغى لكم ان تتقربوا الى الله تعالى بالبر والصوم والصلوة و صلة الرحم و صلة الاخوان، فان الانبياء عليهم السلام كانوا اذا اقاموا اوصياءهم فعلوا ذلك و امروا به....مصباح المتهجد: 736.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
شايسته است با نيكى كردن به ديگران و روزه و نماز و بجا آوردن صله رحم و ديدار برادران ايمانى به خدا نزديك شويد، زيرا پيامبران زمانى كه جانشينان خود را نصب مى كردند، چنين مى كردند و به آن توصيه مى فرمودند.
🔆🔅رود است علی، پاک و زلال است و روان
کوه است علی که استوار است و گران
من رود ندیده ام چنین پابرجا
من کوه ندیده ام چنین در جریان🔅🔆
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
عید سعید غدیر خم و آغاز ولایت و امامت مولا علی(ع)، بر همه ی شما عزیزان خجسته باد.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
#فقط_حیدر_امیرالمونین_است
#علی_ولی_الله
#عید_سعید_غدیر_خم
#عید_سعید_غدیر_خم_مبارک
#عید_ولایت
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
━━━━━━◯◯◯◯━━━━━━
—✧✧🦋✧ ﷽ ✧🦋✧✧—
زیباترین روز
عید غدیر است
آن لحظه ای که
مولا، امیر است!
دستور دارد
پیغمبر ما
بالا گرفته
دست علی را
او گفت: «مردم...
این را بدانید
باید علی را
مولا بدانید!
بعد از پیمبر
او جانشین است
آری فقط او
شاه زمین است!»
چون من خدایم...
را می پرستم
مولا علی را
من شیعه هستم
ما در پناهش
آرام هستیم
با شاه مردان
چون عهد بستیم
❁بتول محمدی«رئوف»
#شعر_کودکانه
#میوه_ی_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
#شاه_مردان
#عید_غدیر
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
┄┅═══••✿🦋✿••═══┅┄
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄
#داستان_کودکانه
دستانِ پر مهر 🌹
هوا خیلی گرم بود. صدای زنگوله شترها، آهنگ زیبایی داشت.
عبدالله از بالای دوشِ پدرش، به رو به رو نگاه می کرد.
گرد و خاک زیادی بلند شده بود.
همه به سمتِ مدینه در حرکت بودند.
اما یک سوار؛ به طرفِ آن ها می آمد.
عبدالله گفت: "پدر، چرا آن مرد برمی گردد؟"
پدرش با تعجب گفت: "کو؟ کجاست؟"
عبدالله با دستش جلو را نشان داد.
پدر ایستاد و با دقت نگاه کرد.
سوار به آن ها نزدیک شد و گفت: "همه گوش کنید! رسول خدا فرموده"همین جا بایستید."
همه ایستادند. پدر عبدالله پرسید:"چه شده خالد؟ چرا رسول خدا فرمودند در این هوای گرم اینجا بمانیم؟"
خالد گفت: "حتما امرِ مهمی است."
بعد از آنجا دور شد.
همه از هم می پرسیدند "یعنی چه اتفاقی افتاده؟"
پدر، عبدالله را از روی دوشش پایین گذاشت و گفت: "پسرم فعلا باید صبر کنیم."
عبدالله با تعجب به حرف های پدرش و دیگران گوش می داد.
خالد دوباره برگشت و گفت: "جهاز شترهایتان را بدهید. رسول خدا برای ساختنِ منبر احتیاج دارد."
همه سریع جهاز را از روی شترها برداشتند. چند نفر هم به خالد کمک کردند تا آن ها را بِبَرد.
بعد از ساعتی خالد دوباره برگشت و گفت: "هر چه می توانید نزدیک تر بیایید تا سخنان رسول خدا را بشنوید."
پدر دوباره عبدالله را بر دوشش نشاند و نزدیک تر رفت. عبدالله با نگرانی پرسید"
چه شده؟"
پدر گفت: "نمی دانم! ولی حتما امرِ خیلی مهمی است که رسولِ خدا در این گرما، فرمان داده که به سخنانش گوش کنیم. حتما وحی نازل شده"
همه با دقت به سخنانِ رسول خدا گوش می دادند.
خالد و چند نفر دیگر هم با فاصله بین جمعیت ایستاده بودند و سخنانِ پیامبر را برای کسانی که دورتر بودند تکرار می کردند.
صدایشان در کل صحرا پیچیده بود. همه کسانی که دور بودند هم می شنیدند.
پیامبر بالای جهاز شترها رفته بود.
بعد از حمد خدا، فرمود: "هر کس که تا الان من مولای او بودم، بعد از من علی مولای اوست."
بعد دست حضرت علی را بلند کرد و از همه خواست تا با او بیعت کنند.
همه خوشحال شدند و فریاد شادی سردادند. پدر عبدالله دستش را بالا برد و گفت: "احسنت به این انتخاب. علی بهترین است."
عبدالله گردنش را کشید تا بهتر ببیند.
دستان علی در دستان پیامبر بود.
چهره پیامبر، شاد بود و لبخند بر لب داشت.
مردم شادی می کردند.
پدر گفت: "من می خواهم اولین نفر باشم که با علی بیعت می کند."
با سرعت به سمتِ پیامبر رفت.
اما جمعیت زیاد بود. حرکت کردنِ از بین آن ها سخت بود.
همه دوست داشتند که زودتر فرمان خدا و پیامبر را اطاعت کنند.
و از این انتخاب راضی و خوشحال بودند. بعد از ساعت ها بالاخره نوبت پدر عبدالله شد.
خود را به پیامبر و علی رساند.
عبدالله را از دوشش پایین گذاشت و به گرمی دست علی را در دستانش فشرد و گفت: "جانم به قربان تو یا وصی رسول خدا"
پیامبر با لبانی خندان در حقش دعا کرد
و علی(ع) با لبخند از او تشکر کرد.
عبدالله از پشت پدر خود را به علی نزدیک کرد و با خجالت دستش را جلو برد و گفت: "یا علی من هم با شما بیعت می کنم."
پدر خندید و کمکش کرد که جلوتر برود.
دستانش در دستانِ پر مهر وصی خدا جای گرفت و عبدالله غرق ِدر خوشی شد.
❁فرجام پور
#میوه_ی_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
#عید_غدیر
#داستان
#دستان_پر_مهر
#علی_ولی_الله
#اشهد_ان_علیا_ولی_الله
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
صدا ۰۰۶.m4a
زمان:
حجم:
5.48M
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄
دستان پر مهر
#داستان_کودکانه
#داستان_صوتی
#عید_سعید_غدیر_خم
#علی_ولی_الله
#میوه_ی_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
#عید_غدیر
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
╔═✿❀🌸❀✿═══════╗
عزیزای دلم😍
عیدتون مبااارک💝❤️💝
پیامبر گرامی ما در ماه ذیقعده سال ۱۰ هجری قمری، برای انجام مراسم حج، از شهر مدینه به طرف مکه حرکت کردند. 🕋
این سفر رسول خدا(ص)، حجة الوداع، (یعنی حج خداحافظی) نامیده شد.
وقتی تو راه برگشت، همه به محل برکه ای به اسم غدیر رسیدند،
پیامبر(ص) دستور توقف کاروان را داد و گفت اونایی که رفتن جلو، برگردند و کسایی هم که عقب موندن، زودتر خودشون رو برسونن
که توی قصه تعریف کردیم، چی شد😍
عبدالله کوچولو و پدرش هم اونروز اونجا بودن و با حضرت علی(ع) دست دادند و جانشینی ایشون رو تبریک گفتند،
می خواهید با هم مسیری رو که عبدالله و پدرش همراه با پیامبراکرم(ص) و حضرت علی(ع) از مدینه تا مکه رفتند و برگشتند تا به برکه غدیر رسیدند، رو تو تصویر پیدا کنیم؟
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
#علی_مولا
#عید_غدیر
#عید_سعید_غدیر_خم
#عید_ولایت
#ماز
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
╚══════✿❀🌸❀✿══╝