━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━
#شعر_کودکانه
#اربعین
توو روضه های حسین
غمگینِ بابای من
خیلی دلش تنگ شده
همش می گه وای من!
باز اربعین اومد و ...
بابا دلش پر کشید
مامان پر از غصّه شد
موهای اون شد سفید
بابا بهم می گه کاش
با هم بریم کربلا
پیش امامِ حسین
آقای خوب دنیا
منم دلم می خواد با
اونا برم کربلا
با پای کوچیکِ خود
پیاده تا نینوا
❁بتول محمدی«رئوف»
#شعر_کودکانه
#اربعین
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄
بازی در آشپزخانه😳😊
شرح بازی⏬
بچهها عاشق انجام کارهای آشپزخانه هستند👌
پس از همین سنین آنها را در کارهایی که براشون جذابیت داره مشارکت بدیم😌
مثل درست کردن مربا یا خورد کردن لوبیا سبز، ساقه کرفس و...
میتونید در پوست کندن، رنده کردن، شستن، خورد کردن و... از گلهای دوست داشتنیتون کمک بگیرید، بسته به سن و توانایی هاشون البته👌
نگران ریخت و پاش آشپزخانه هم نباشید. همه کارها رو خیلی راحت روی یک زیرانداز یا رو فرشی انجام بدید😊
اگر هم کمی بیرون از زیرانداز ریخت، حساسیت نداشته باشید.😘
مشارکت در کارهای خانه در بچهها اعتماد به نفس رو زیاد میکند و آنها رو مسئولیت پذیر بار میآورد👍
تازه دست ورزی خوبی هم برای بچههاست😉
#تولد_تا_هفت_سالگی
#مادرانه
#مادر_خلاق
#بازی_سازی
#آشپزخانه
#میوه_ی_دل_من
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
•┈┈┈••✾🍃 ﷽ 🍃✾••┈┈┈•
یکی از بازی هائی که می تونیم با بچه ها انجام بدیم، مجسمه بازیه👏👏
اینطوریه که برای بچه ها شعر می خونیم،
مثلاً یه توپ دارم قلقلیه،
خونه ی مادربزرگه...
اونا هم شروع می کنند به ورجه ورجه کردن، دویدن، خندیدن... وقتی شعر خواندن را قطع کردیم، اونها باید بی حرکت بشن، مثل مجسمه، و به همون حالتی که توی لحظه ی آخر شعرخوندن بودن، بمونن😅
می تونید به جای شعر سوره های کوتاه را با صوت زیبا بخونید😘
خودتان هم وارد بازی بشید، یکی از بچه ها شعر یا سوره ای را که بلدِ بخونه و شما هم سعی کنید با شکلک در آوردن و فعال بودن لحظات شادی را برای بچه ها فراهم کنید🙂👏👏👏
#تولد_تا_هفت_سالگی
#مادرانه
#مادر_خلاق
#بازی_سازی
#مجسمه_بازی
#میوه_ی_دل_من
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
•┈┈┈••✾🍃🌺🍃✾••┈┈┈•
━━🦋━━━⃟●⃟━━━━ ﷽
فندق چون تازه راه افتاده😍بازیهای حرکتی و جنبشی و پویا رو خیلییییییی دوست داره☺️
با این صندلی چرخدار دور تا دورِ خونه رو گشت میزنه و خوشحاله 😀😄😅
با هر وسیله ی چرخ داری که تو خونه هست، بذاریم خوش باشند و بازی کنند تا قدرت بدنی و تحرک و جنب و جوششون هم بالاتر بره ✅👌👍
مثل جاروبرقی😅🙈
و...
بسته به وسایل موجود در هر خونه ای
#بازی
#بازی_سازی
#مادرانه
#مادر_خلاق
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
━━━⃟●⃟━━🦋━━
8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
═════ 🏴 ⃟⃟ ⃟❀﷽❀ ⃟⃟ ⃟🏴═════
چشماتو ببند...
خیال کن
با خستگی تو جاده...
اللهم الرزقنا حرم...
#اربعین
#امام_حسین
#اللهم_الرزقنا_کربلا
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
═════ 🏴 ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟🏴 ═════
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄
#داستان_کودکانه
#حلما_و_حنانه
مادر دست حنانه را گرفت و گفت:
-دختر قشنگم، دیگه بزرگ شدی، نباید پوشک بپوشی. باید مثل ما بری دستشویی.
حنانه بغض کرد و گفت:
-نمی خوام. نمیلم.
مادر پوشکش را باز کرد و گفت:
-من کمکت می کنم. تازه اگر بری اونجا می بینی چه جایزه هایی اونجا هست.
اما حنانه سفت به پای مادر چسبید و گفت:
-من میتلسم. نمیلم.
مادر او را از خودش جدا کرد و گفت:
-ترس نداره. اونجا چراغ های رنگی داره. جایزه داره.
حنانه گریه کرد و گفت:
-نمیخوام...نمیخوام.
مادر دوباره پوشکش را بست.
چند ساعت بعد،
صدای زنگ در بلند شد.
حنانه از کنار اسباب بازیها بلند شد و با پاهای کوچکش به طرف در دوید.
مادر در را باز کرد و او را بغل گرفت.
خاله زهرا با خوشحالی وارد شد. سلام داد و حنانه و مادر را بوسید.
حنانه سرش را کج کرد و روی شانه مادر گذاشت که صدای حلما را شنید.
-سلام... سلام...
مادر نشست و حنانه را زمین گذاشت.
حلما را بغل کرد و بوسید.
-وای! قربون زبونت بشم خاله جان، سلام، خوش اومدی.
بعد حلما را کنار حنانه گذاشت.
حلما و حنانه دست هم را گرفتند و به طرف اتاق رفتند.
حنانه عروسک کوچک و قشنگی که تازه خریده بود به حلما نشان داد و گفت:
-اینو دیلوز خلیدم.
حلما دستش را روی موهای عروسک کشید و گفت:
-چگد قشنگه! باهاش بازی کنیم؟
حنانه گفت:
-آله. فقط این مال منه. تو هم این یکی لو بلدار.
حلما خندید و یک عروسک دیگر برداشت.
حنانه قابلمه را روی اجاق گذاشت. عروسک را بغل کرد و گفت:
-من مامان.
حلما گفت:
-باشه. منم خاله.
چند دقیقهای با هم بازی کردند.
یک دفعه حلما از جا بلند شد و گفت:
-وای! من بِلم پیش مامانی.
حنانه با تعجب به او نگاه کرد.
حلما تند از اتاق بیرون رفت و گفت:
-مامانی بیا....بیا....
خاله زهرا از روی مبل بلند شد و او را به دستشویی برد.
حنانه کناری ایستاده بود و با تعجب نگاه میکرد.
وقتی حلما به اتاق برگشت.
هنوز حنانه با تعجب نگاهش میکرد.
حلما گفت:
-ناهال آمادش؟
حنانه قابلمه را از اجاق گاز پایین گذاشت و گفت:
-بله، آمادش.
حلما عروسک را برداشت جلوتر آمد تا غذا بخورد. حنانه او را نگاه کرد و گفت:
-تو دیگه پوشک ندالی؟
حلما خندید و گفت:
-نه، ندالم. آخه دیگه بزگ شدم. تازه مامانم میگه، خیلی خانوم شدی.
حنانه گفت:
-منم بزگ شدم.
حلما گفت:
-یعنی پوشک ندالی؟
حنانه سرش را پایین انداخت. کمی ساکت ماند و بعد از جا بلند شد و مادرش را صدا زد.
-مامان، مامان، بیا...بیا.
به حلما نگاه کرد و خندید.
حلما گفت:
-تو هم خانوم شدی.
❁فرجام پور
#تولد_تا_هفت_سالگی
#حلما_و_حنانه
#داستان_کودکانه
#میوه_ی_دل_من
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄
⬛️انالله و اناالیه راجعون
فوت عالم، خسرانی است که جبران نمیشود.😭😭😭
تسلیت به امام زمان(عج) و رهبر معظم انقلاب و امت اسلام.
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯