آش شیر یک غذای مقوی و سالم برای بچهها👌
این آش برای کودکان سن ۳ تا ۶ سالگی در نظر گرفته شده و مواد اولیه برای تهیه آن به شکل زیر است⬇️
دو قاشق غذاخوری بلغور گندم
یک لیوان آب
یک لیوان شیر
کمی دارچین
طرز تهیه🥣
بلغور گندم را با یک لیوان آب در یک قابلمه کوچک روی شعله بگذارید تا نیم پز شود و بعد از نیم، پز شدن یک لیوان شیر را به آن اضافه کنید. هنگام پختن مدام آن را هم بزنید تا ته نگیرد و بلغورها خوب له شوند. بعد از اینکه بلغور کاملا پخت بگذارید کمی خنک شود و سپس همراه کمی دارچین سرو کنید🥄
نوش جان❗️
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
#پیشنهاد_غذا
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
18.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهم ترین چیزی که ادب رو به بچهها یاد میده انس باخداست💞
سرکار خانم نیلچیزاده✨
پیشنهاد دانلود⏯
#میوه_ی_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
#فرزندآوری
#خانم_نیلچی_زاده
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
قارقارک و پرپری - @mer30tv.mp3
زمان:
حجم:
3.71M
—✧✧🌸✧ 📚 ✧🌸✧✧—
آی قصه قصه قصه📚
این داستان: قارقارک و پرپری🍃
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
شکلدهی به شخصیت فرزند4⃣
قاعده این است که بچهها هرچه به سن تولد خود نزدیکتر باشند، شکلپذیری و شخصیتپذیری آنها بیشتر است.
هرچه انسان از سن تولد خود دورتر شود، شکلپذیری و شخصیتپذیری سختتر میشود. اگر بخواهیم آن را تشبیه کنیم به یک گِل تشبیه میکنیم.
شما وقتی یک گِل را آماده میکنید، ورز میدهید و آن را در اختیار خود میگذارید، در ابتدا خیلی راحتتر میشود به آن شکل داد، چون نرم است و آمادگی و پذیرش تغییر را دارد؛ ولی هر چه زمان میگذرد، میبینیم این گِل به تدریج رطوبت خود را از دست میدهد و رو به خشکی پیدا میکند و میبینید دیگر شکل دادن آن سخت میشود.
🔰ادامه دارد...
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
#تربیت_فرزند
#استاد_تراشیون
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
املت خرما🍳
مواد لازم:
این مقدار مواد اولیه برای یک یا دو کودک سه سال به بالا در نظر گرفته شده است:
۲ عدد تخممرغ
۲ عدد خرما
یک قاشق مرباخوری گردو پودرشده؛ اختیاری
کمی روغن زیتون
طرز تهیه⬇️
پوست و هستهٔ دو عدد خرما را جدا کنید.
خرماهای بدون پوست را با قاشق یا چنگال فشار دهید تا نرم شود🥄
یک قاشق مرباخوری گردوی پودرشده را به آن اضافه کنید.
دو عدد تخممرغ را هم بزنید و به مخلوط اضافه کنید🥚
کف یک تابه را چرب کنید و روی شعله بگذارید تا کمی داغ شود🔥
تمام مواد را اضافه کنید و بگذارید پخته شوند.
نوش جان❗️
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
#پیشنهاد_غذا
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
یه کار دستی ساده و زیبا 🦀
ساخت کاردستی همراه کودک، به تقویت خلاقیت او کمک میکند. اجازه دهید قسمتهایی که بدون خطر است را کودکتان انجام دهد.
#کاردستی
#مادر_خلاق
#میوه_ی_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
─━━⊱⋆@MiveiyeDel_man⋆⊰━━─
—✧✧🌸✧ 📚 ✧🌸✧✧—
آی قصه قصه قصه📚
این داستان: ملکه گلها👑
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
—✧✧🌸✧ 📚 ✧🌸✧✧—
صفحه 1⃣
روزی روزگاری، دختری مهربان در كنار باغ زیبا و پرگل زندگی می كرد، كه به ملكه گل ها شهرت داشت. چند سالی بود كه او هر صبح به گل ها سر میزد ، آنها را نوازش می كرد و بعد به آبياري آنها مشغول ميشد.
مدتی بعد، به بیماري سختی مبتلا شد و نتوانست به باغ برود. دلش براي گل ها تنگ شده بود و هرروز از غم دوری گل ها گریه می كرد. گل ها هم خيلي دلشان براي ملكه گل ها تنگ شده بود، ديگر كسی نبود آنها را نوازش كند یا براشون اواز بخواند.
روزی از همان روزها، كبوتر سفیدی كنار پنجره اتاق ملكه گل ها نشست. هنگامی که چشمش به ملكه افتاد فهمید، دختر مهربانی كه كبوترها در مورد او صحبت میکردن، همین ملكه است، بنابراين سریع به باغ رفت و به گل ها خبرداد كه ملكه سخت مریض شده.
گل ها كه از گوش دادن این خبر بسیار ناراحت شده بودند، به دنبال چاره ای می گشتند.
یكی از آنها گفت:« كاش می توانستیم به دیدن او برویم ولی می دانم كه این امكان ندارد!»
كبوتر گفت:« این كه كاری ندارد، من می توانم هرروز یكی از شما را با نوكم بچینم و نزد وی ببرم.»
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
—✧✧🌸✧ 📚 ✧🌸✧✧—
صفحه2⃣
گل ها با گوش دادن این پیشنهاد كبوتر شادمان شدند و از همان روز به بعد، كبوتر، هرروز یكی از آنها را به نوك می گرفت و براي ملكه می برد و او با دیدن و استشمام گل ها، حالش بهتر ميشد .
یك شب، كه ملكه در خواب بود، یک دفعه با شنیدن صدای گریه ای از خواب بیدار شد.
دستش را به دیوار گرفت و آهسته و اهسته به طرف باغ رفت، هنگامی که وارد باغ شد فهمید كه صدای گریه مربوط به كیست، این صدای گریه غنچه های كوچولوی باغ بود.
آن ها نتوانسته بودند نزد ملكه بروند، زیرا درصورتی که از ساقه جدا می شدند نمی توانستند بشكفند، در ضمن با رفتن گل ها، آن ها حس تنهایی می كردند. ملكه مدتی آنها را نوازش كرد و گریه آنها را آرام كرد و بعد به آنها قول داد كه هر چه سریعتر گل ها را به باغ برگرداند.
صبح فردا، گل ها را بدست گرفت و خيلي اهسته و آهسته قدم برداشت و به طرف باغ رفت، هنگامی که كه وارد باغ شد، نسیم خنک صبحگاهی صورتش را نوازش داد و حال بهتر پیدا كرد، بعد آغاز كرد به كاشتن گل ها در خاك.
با این كار حالش كم كم بهتر ميشد ، تا اینكه پس از چند روز توانست راه برود و حتی براي گل ها اواز بخواند.
گل ها و غنچه ها از اینكه باز هم كنار هم از دیدار ملكه و مهربانی های وی، لذت می بردند شادمان بودند و همه به هم قول دادند كه سال های سال در كنار هم، مانند گذشته مهربان و دوست باقی بمانند و در هیچ حالی، همدیگر را فراموش نكنند و تنها نگذارند.
پایان❇️
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯