صفحه 3⃣
آقا امیر با تعجب پرسید😯
إ تو دیگه کی هستی از کجا اومدی❓
ستاره گفت🌟
اسم من ستاره است. ستاره مهربون😇
امیر گفت👦
ء منو از کجا میشناسی چطوری اسممو یاد گرفتی🧐
ستاره گفت🌟
من هر شب از آسمون به تو و بقیه بچهها نگاه میکنم🌠 من همه شما رو میشناسم. میدونم که تو شبا میترسی🤨 بخاطر همین امشب، این همه راه از آسمون🎇 تا اینجا اومدم تا بهت بگم توی تاریکی هیچ چیز ترسناکی وجود نداره.
امیر گفت👦
پس اون چیزی که گوشه اتاقه اون چیه❗️ همون که چشاش برق میزنه🐻 ستاره به اون طرف اتاق رفت و با نور قشنگش همه جا رو روشن کرد💫 چیزی که امیر ازون ترسیده بود خرس عروسکیش بود که چشای شیشهایش توی تاریکی میدرخشید😅
امیر با دیدن اون عروسک لبخند زد. اما دوباره با ترس به پایین پاش نگاه کرد و گفت😟
پس اگه راس میگی اینیکی چی این که پایین پامه این ترسناکه😰
ستاره اونجا رو هم روشن کرد💫 اما این یکی هم یکی از اسباببازیهای امیر بود. اون هر روز با اون بازی میکرد🎈 و آقا امیر از دیدن اون هم خندید😀
ستاره گفت:
میبینی همه چیز همونیه که توی روشنایی هم وجود داره✅ تاریکی هیچ چیزی رو ترسناک نمیکنه و با خاموش شدن چراغ هیچی عوض نمیشه😊
بله بچه های قشنگم
آقا امیر ما با خوشحالی گفت:
من فهمیدم و منم دیگه از تاریکی نمیترسم😄
ستاره گفت🌟
پس من هم میتونم با خیال راحت به آسمون برگردم😌
امیر یکم سکوت کرد و بعد آهسته گفت🗣
نمیشه یکم پیش من بمونی؟ آخه من دلم برات تنگ میشه❤️
ستاره خندید و جواب داد☺️
ولی تو میتونی هر شب منو ببینی، وقتی چراغ اتاقتو خاموش کنی، از همینجا که خوابیدیت من از بقیه ستارهها پرنورترم و تو راحت میتونی منو ببینی😇 مطمئن باش که منم به تو نگاه میکنم و از اینکه راحت و آروم خوابیدی خوشحال میشم😉
ستاره رفت ولی امیر هنوزم از دیدن دوست خوبش ستاره مهربون خوشحال میشه و براش دست تکون میده👋
شما هم از پنجره اتاقتون برای ستاره مهربون دست تکون بدین و بهش شب بخیر بگین و بخوابین💤
💠پایان
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
آیت الله مجتهدی تهرانی🍃
وضو میگیری، اما در همین حال اسراف میکنی❌
نماز میخوانی، اما با برادرت قطع رابطه میکنی🚫
روزه میگیری، اما غیبت هم میکنی👥
صدقه میدهی، اما منت میگذاری🗣
بر پیامبر و آلش صلوات میفرستی، اما بد خلقی میکنی😠
دست نگه دار باباجان🖐
ثوابهایت را در کیسه سوراخ نریز😊
#میوه_ی_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
#تربیت_اسلامی
#آیتالله_مجتهدی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
895.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هم کاردستی هم بازی 🤩
کاغذ رنگی و کرم رنگی رنگی بامزه☺️
با هم بسازیم و بازی کنیم. میتونیم روی هر قسمت بدنش اسباب بازی کوچولو یا مدادرنگی بذاریم یا حتی اعداد رو بنویسیم یا بچسبونیم😊
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
#کاردستی
#مادر_خلاق
#بازی_سازی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
مواد مغذی موجود در شیر 🥛
همانطور که میدانید کودکان بیشترین تحرک را در میان گروههای سنی دارند و به همین دلیل باید شیر بیشتری مصرف کنند🍶
وجود درشتمغذیها مثل چربی، پروتئین و کربوهیدرات در شیر به رشد کودکان کمک زیادی میکند👌
کلسیم و فسفر از دیگر مواد معدنی مهم در شیر است که در استحکام استخوانها و دندانهای کودک تاثیر زیادی دارد✅
همچنین این ماده غذایی حاوی مقدار زیادی ویتامین D است که مصرف آن را برای کودکان ضروری میکند✨
#میوه_ی_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
#پیشنهاد_غذا
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
شیر بخورید مفیده 🥛
مانند برف سفیده❄️
کاملتر از این غذا کسی ندیده تا حالا😋
شیر بخوریم سیر میشیم 🥣
قوی مثل شیر میشیم🦁
هر روز اگه بنوشیم هیچوقت مریض نمیشیم💪
#میوه_ی_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
#شعر
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
—✧✧🌸✧ 📚 ✧🌸✧✧—
آی قصه قصه قصه📚
این داستان: روسری گنجشک خانوم🧣
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
صفحه1⃣
به نام خداوند بخشنده و مهربان✨
بچههای عزیزم سلام✋
خیلی خوشحالم، آخه بازم براتون یه قصه قشنگ آوردم☺️
زودی بریم تابراتون تعریف کنم⬇️
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود✨
بارون همه جا رو تمیز و خوشبو کرده بود🌧
آقا موشی🐭 پنجره رو باز کرد تا هوای خوب به داخل خونه بیاد و به خانم موشی گفت:
میخوام برم بیرون و کمی قدم بزنم🏘
خانوم موشی که مشغول دوختن دکمه کت🧥 آقا موشی بود گفت:
بیا بیا کتت آماده شده، اینو بپوش و بعد برو😊
آقا موشی کتشو پوشید🧥 و از خانم موشی🐭 تشکر کرد و از خونه بیرون اومد و روی زمین نمدار🏞 خوشحال و خندان راه میرفت و سوت میزد🙂
ناگهان صدای عجیبی شنید👂 مثل این بود که کسی گریه میکنه😭 به سرعت به طرف صدا رفت.
بــلـــه، روی شاخهی یه درخت بزرگ🌳 گنجشک خانوم نشسته بود و گریه میکرد🐦 آقا موشی گفت:
چی شده گنجشک خانوم چرا گریه میکنی❓
گنجشک خانوم روسری گلگلیشو🧣نشون داد و گفت:
نگاه کن، آقا موشی روسریم گیر کرد به شاخه درخت و پاره شد😢 حالا من چیکار کنم❓
آقا موشی گفت:
اینکه گریه نداره☺️ حالا با هم میشینیم و فکری میکنیم تا راهی پیدا کنیم✅
آقا موشی پایین درخت نشست و ناگهان چشمش افتاد به دکمه کتش و با صدای بلند گفت😮
گنجشک خانوم🐦 نگران نباش. من یه راهی پیدا کردم تا روسری گلگلیتو دوباره مثل اولش ببینی🤩
گنجشک خانوم اشکاشو پاک کرد و گفت😊
آقا موشی بگو چه راهی پیدا کردی❓
آقا موشی گفت:
بیا پایین تا با هم به خونه من بریم، خانوم موشی حتما میتونه کمکت کنه🏡
آقا موشی و گنجشک خانوم رفتن پیش خانوم موشی🐭
وقتی خانوم موشی درو باز کرد، از دیدن گنجشک خانوم خیلی خوشحال شد😄
آقا موشی گفت:
گنجشک خانوم اومده اینجا تا روسری گلگلیشو بدوزی🧣
🔰ادامه
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
صفحه 2⃣
خانوم موشی گفت:
مگه روسری خانوم گنجشکه چی شده⁉️
آقا موشی روسری رو نشون داد و گفت:
گوشش گیر کرده به شاخه درخت و پاره شده، اگه میشه اونو براش بدوز✂️
خانوم موشی گفت:
من حاضرم اونو براش بدوزم ولی نخ ندارم. برو از عنکبوت کوچولو کمی نخ بگیر🕷
آقا موشی خیلی زود راه افتاد و رفت سراغ عنکبوت کوچولو و به اون گفت:
روسری گنجشک خانوم به شاخه درخت گیر کرده و پاره شده🙁 اگه ممکنه کمی نخ بدین تا خانوم موشه اونو براش بدوزه〰
عنکبوت کوچولو هم خیلی فوری رفت و برای روسری خانوم گنجشکه نخ آماده کرد و اونو به آقا موشی داد✔️
آقا موشی هم اونو برداشت و خیلی زود به خونه برگشت🏡
خانوم موشی روسری رو گرفت و با نخی که عنکبوت کوچولو داده بود دوخت〰
وقتی روسری گنجشک خانوم آماده شد، اون همگی رو به یه مهمونی دعوت کرد🛋
سر راه، از عنکبوت کوچولو هم خواهش کرد تا توی مهمونی شرکت کنه🕷
عصر اون روز خانوم و آقای موشی و عنکبوت کوچولو همه به خونه گنجشک خانوم رفتن🌳و خوراکیهای خوشمزه خوردن😋
گنجشک خانوم از اینکه دوستای خوب و مهربونی داشت، خیلی خوشحال بود😃
خانوم موشی و آقا موشی و عنکبوت کوچولو هم از اینکه خانوم گنجشکه رو سرحال و خوشحال میدیدن، خیلی شاد شاد بودن😀
اینم از قصه قشنگ امروزمون. بله عزیزای دل من❤️ خوشحال کردن دوستامون خیلی لذت داره
شما تا حالا دوستاتون رو خوشحال کردین❓
💠پایان
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯